خانه / دفترچه خاطرات

دفترچه خاطرات

خاطره اردوی نوروزی ۱۳۸۴ – محسن سیاهی

امسال به عنوان آخرین سال حضور من در جلسه و آخرین اردوی نوروزی است که در آن شرکت دارم. از این لحاظ این اردوی من با سایر اردوها تفاوت زیادی دارد. اما این اردو از لحاظ دیگری نیز تفاوت داشت و آن سرگروه بودن من در این اردو بود. سعی …

ادامه نوشته »

اردو دیونی ٨٧ – امیر باقر باغبانی

بسم رب الحسین(ع) زنده ام با خاطرات و به یاد خاطراتم… حسرت همیشگی حرف های ما هنوز ناتمام! تا نگاه میکنی وقت رفتن است… سلام خدمت دوستانی که ارادتمند مهربانی شان هستم. خاطراتم زیادند! اما یاد دارم بیش تر آنها با بچه های مسجد رقم خورده است. از نونهالی که …

ادامه نوشته »

این روزها دارد میگذرد

تازه به مسجد آمده بودم اولین چهره ایی که دیدم مشخصا حمید کاج بود؛ با چهره خندان که وقتی میبینمش غصه ها یادم می روند؛ کت و شلوار حمید کاج بیشتر از هر چیزی این روزها می دانم توجه بچه ها را جلب کرده است؛ کت و شلواری بسیار ساده …

ادامه نوشته »

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت بودم باخانواده تصمیم رفتن به مناطق عملیاتی فتح المبین وفکه(کانال کمیل) گرفتیم وارد منطقه که شدیم دیدم تعداد نسبتا  زیادی نونهال دنبال یک نفر می دوند، خوب که نگاه کردم دیدم آقای حبیب ارجمندنیا بچه …

ادامه نوشته »

کجایید که ببینید… (محمد امیدیان)

آیا تا به حال دوست داشته ای در تنهایی هایت  وقتی چشمت به عکس شهیدی از شهیدان مسجد می افتد از ته دل بهشان بگویی: “بچه ها! دوستتان دارم!”؟  کجایید ای شهیدان خدایی که ببینید امروز دشمن  چگونه به جان ما افتاده. کجایید که ببینید  چگونه  حیا و اعتقادمان را …

ادامه نوشته »

دعای ندبه آن سالها

یادش بخیر … اول خاطره ای بگم از اومدنم به جلسه نونهالان اون سالها تازه وارد جلسه نونهالان شده بودم و فضای مسجد حس و حال خوبی برام داشت. جلسه اونقدر برام جذاب بود که حتی حاضر نبودم دقیقه ای به دور از جلسه باشم. حتی یادم هست که زمستان …

ادامه نوشته »

خاطره ای از دوره آموزشی خدمت

امروز ۱۱/۴/۹۰ تصمیم گرفتم تا خاطرات خود را در طول دوره آموزشی ، در خدمت سربازی بنویسم.   اول از قبل خدمت میگم. من بدلیل مشکلات و دلایل زیاد دیگر نتوانستم در سپاه پذیرش بشم(وعده های زیادی بهم دادن برای پذیرش در سپاه ، ولی همش الکی بود.  اگه اسم …

ادامه نوشته »

خاطره ای از دوره آموزشی خدمت

امروز ۱۱/۴/۹۰ تصمیم گرفتم تا خاطرات خود را در طول دوره آموزشی ، در خدمت سربازی بنویسم .   اول از قبل خدمت میگم. من بدلیل مشکلات و دلایل زیاد دیگر نتوانستم در سپاه پذیرش بشم(وعده های زیادی بهم دادن برای پذیرش در سپاه ، ولی همش الکی بود.  اگه …

ادامه نوشته »

تابستان امسال من ( محمد امیدیان)

تابستان امسال من ( محمد امیدیان) سه نکته: ۱.      خبر خوش امسال: ابوالفضل هم بالاخره آمد! ۲.      بچه های عالی،کتاب های خاکی ۳.      خوش ترین خاطره خبر خوش امسال: ابوالفضل هم بالاخره آمد! توی سالن مسجد بودم که ابوالفضل رضوانی آمد و گفت می خوام چند دقیقه با هم صحبت …

ادامه نوشته »

عکسی بدون حضور مسئول تدارکات

تابستان ۱۳۷۳ بود و چند روزی از اتمام  اردوی جلسه جوانان به مقصد اصفهان(مبارکه) می‌گذشت .  جلسه تازه تمام شده بود و با بچه‌ها مشغول تکرار خاطرات و دیدن عکسهای تازه چاپ شده اردو بودیم که یکی از بچه ها بهم گفتن دم در جلسه کارت دارند. رفتم دم در …

ادامه نوشته »