خانه / شهدای مسجد / 30-شهيد عبدالمجيد صدف ساز / روح بزرگ-خاطره‌ای از برادر مسعود مشیری

روح بزرگ-خاطره‌ای از برادر مسعود مشیری

«باسمه تعالی شأنه»

مردم بر شهدا، شاهدان همیشه تاریخ، سلام بر شهدا، طلایه داران میادین عشق و ایثار. و سلام بر ما نیز، اگر پویندگان مکتب عشقیم.

راستی شهدا را چه چیزی شهید کرد. احساس وظیفه مسلمانیشان – غیرت ملیشان –حماسه جوئی و بی باکیشان یا … .  نه، نه … .

شهداء کشته عشق بودند و بر همین سبیل است که جاودانه اند و جاودانه خواهند ماند.

هرگز نمیرد آنکه دلش

زنده شد بعشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

برادرم، بقا و جاودانگی شهید مرهون عشق به اوست. اگر تو نیز عاشق او باشی، بدانکه تو هم شهیدی و لو میان مردگان نفس بکشی.

من که ملول گشتمی

از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی

می کشم از برای تو

می خواهم از شهید مجید صدفساز بنویسم. از آن روح بزرگ. آن انسان مجاهد به تمام معنایش. کسی که در راه خدمت به دین خدایش، سر از پا نمی شناخت.

وقتی می دیدمش یاد خدا می افتادم و در چهره عمیق و صمیمی اش نشان از بی نشان می یافتم. او بعد از شهادت شهید کریم راجی و بنا به وصیت آن شهید، عهده دار مسئولیت جلسه قرائت قرآن مسجد بود. من آن زمان خیلی کوچک بودم. شاید کلاس پنجم ابتدائی(محدود۵۸و۵۹).

انقلاب اسلامی تازه به پیروزی رسیده بود و فعالیتهای انقلابی – اجتماعی مجید، او را از پرداختن به بچه های جلسه باز نمی داشت. واقعا هیبت عجیبی داشت. آدم خیلی بزرگی می نمود. وقتی حرف می زد با یقین و اطمینان سخن می گفت. آری او از   مصادیق نفسهای مطمئن بود.

با خدا رابطه بسیار نزدیکی داشت. به او عشق می ورزید. من که حتی مکروهی از او ندیدم و دیگران نیز چون من. احساس مسئولیت عجیبی در قبال بچه های جلسه داشت. از کوچکترین فرصتی برای هدایت و ارشاد بچه ها استفاده می کرد.

یادم هست یکروز که در راه مدرسه تا خانه بودم، او با دوچرخه اش مرا سوار کرد و در راه منزل، آیات قرآن برایم تلاوت می کرد و توضیح می داد. آیات اول سوره مبارکه فجر بود و من سراپا گوش شده بودم.

از جمله خاطرات بیاد ماندنی من از این شهید عزیز این است: یک شب ایشان کاغذهائی را بین بچه های جلسه تقسیم کرد و گفت: «هر کس هر برنامه جدیدی که به نظرش می رسد بنویسد. تا آن برنامه پیشنهادی در تغییر و تحولی که قرار است در برنامه های جلسه داده بشود، مد نظر قرار گیرد»

من نیز چند برنامه نوشتم ولی چون می خواستم که جلوی بچه ها ژستی گرفته باشم و اینگونه مطرح کنم که معلوماتم از آن ها بالاتر است، یک سری برنامه هایی را نوشتم که خودم هم محتوا و حتی معنایشان را نمی‌دانستم و فقط نامشان را شنیده بودم. مثلا نوشتم برنامه واژه شناسی و حال اینکه هنوز معنای واژه را که کلمه باشد نمی‌دانستم. یادم هست که بعد از پایان جلسه شهید مجید صدایم زد و مرا به گوشه ای برد و دستی بر سرم کشید و گفت: «عزیزم، آیا تو معنای واژه را می دانی؟» خیلی شرمنده شدم. داشتم از خجالت آب می شدم. راستی نمی دانستم معنای واژه چیست. پس چرا نوشته بودم «واژه شناسی»؟!! واقعا از عمل خویش پشیمان شده بودم. آری او درسهائی بیش از اینها به عمل آموخته است. روحش شاد.

مسعود مشیری

۷۳/۱۲/۲۵

همچنین ببینید

مصاحبه با مادر شهید صدف ساز

مجید خیلی بچه عاقل، سنگین و با نشاطی بود، اخلاقش، گفتارش، رفتارش، خیلی خوب بود. …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *