خانه / شهدای مسجد / 4- شهيد هادي احمد باراني / زندگینامه شهید هادی احمد بارونی

زندگینامه شهید هادی احمد بارونی

زندگینامه شهید هادی احمد بارونی

 

بسم ربّ الشهداء و الصدیقین

محل شهادت: جبهه شوش    تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۲/۳۱

                                   

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی

بجنگ ای سرباز ای سپاهی اسلام، ای رزمنده در رزمگاه حق علیه کفر بجنگ و به یاد بیاور سخن آن معلم شهید را که هر روز عاشورا است و هر زمین کربلا است و بدانکه عاشورا تنها روزشهادت حسین نیست که روز شهادت همه شهیدان تاریخ است و کربلا تنها بین دجله و فرات نیست که هر زمینی که پیکار حق در آن جریان دارد کربلا است و یزید تنها پسر معاویه نیست که همه سردمداران کفر یزیدیند و همه قیام کنندگان علیه حق یزیدیند و اکنون صدام، یزید زمانه است و شهید تنها حسین نیست که حسین سرور و امام شهیدان تاریخ است و همه پیکار کنندگان جبهه حق رهروان حسین اند زیرا که راهشان لله و سلاحشان الله اکبر است و شهید ما، یکی از کاروان شهیدان تاریخ ، به امات حسین است و در نهایت بدان که در نبرد حق و باطل ، حق بی شک به پیروزی خواهد رسید که جاء الحق و باطل محکوم به شکست است زهق باطل و این سخن از ما نیست که سخن قرآن است و خداست ، و در وعده خداوند تبارک و تعالی خلاف نیست ان الله لا یخلف المیعاد.

هادی دومین فرزند پسر خانواده ای از طبقه زحمتکش و آزاد از تجملات و تشریفات به دنیا آمد.

شهید هادی احمدبارانی در سال ۱۳۴۰ متولد شد و از نتیجه و ثمره دستهای پینه بسته پدر بنّایش زندگی می کرد. در این اثناء(در جوانی) سعی می کرد قسمتی از مایحتاج خود را تأمین کند از این جهت تابستان را با کار و زمستان را به تحصیل مشغول بود و بدین ترتیب رشد نمود و بزرگتر شد. از همان ابتدای زندگی با کنجکاوی که داشت اطرافیان را به سؤال می‌کشید و با جان و دل جوابها را می گرفت . بی تکلف بود وساده، سالهای اول عمرش را تا شش سالگی مثل همه بچه های دیگر به اقتضای سنش به بازیهای کودکانه سپری نمود و سپس به مدرسه رفت و در دوران دبستان و چند سال اول دبیرستان شاگرد متوسطی بود و توجه چندانی به دروس ذهـنی و مشق نوشتن و مدرک گرفتن نشان نمی داد ، به همین علت هنرستان را برای ادامه تحصیل برگزید تا بیشتر به کارهای عملی بپردازد ولی در تمام این مدت به مسائل مذهبی علاقه مند بود. با افزایش سنش، بیشتر به نمـاز جماعت و جلسات قرائت قرآن و مذهبی توجه می کرد و در برابر عقاید مخالف ، با صبر و بردباری واکنش نشان می داد بدون اینکه در عقیده خودش کمترین تردیدی بوجود آید .

هادی زندگی را امانتی بیش نمی دید به همین سبب از تجملات و مادیات زندگی دوری می جست که به عنوان نمونه می توان گفته مادرش را بیان کرد، مادرش میگوید : هر وقت برایش تشک می گذاشتم حداکثر استفاده ای که از آن میکرد به عنوان یک زیر سری بود و بقیه بدنش را روی زمین قرار میداد گوئی می‌خواست خودش را با مشکلات و سختی ها آشنا کند و پیکر خویش را برای روزهای سخت آماده و تمرین دهد و به همین علت بود که علاقه زیادی به کوهنوردی داشت و وقتی به کوهستان می رفت روحیه عرفانی پیدا می کرد و کوه را مأمنی برای صعود روحانی خود می دانست و می گفت کوه جائی است برای خودسازی .

نیمه شبها دور از چشم پدر و مادرش به نیایش خدا برمی خاست و بر سـجاده می نشست و ساعاتی با خدای خود به  راز ونیاز می پرداخت و اگر بطور اتفاق پدر یا مـادرش از خواب بیدار می شدند و او را می دیدند و از او علت بیداری کشیدن و این همه نیایش را طلب می‌کردند جواب می داد : علاقه من است .

شهید هادی با دوستان و آشنایان و اقوام دارای عواطـفی دقیق و طبق سفارش خدا (رحماء بینهم) بود و همچنانکه دیدیم با دشمن اشداء علی الکفار بود.  همیشه بدون تکلف به تمام دوستان و آشنایان سرکشی می کرد و با روی گشاده و اخلاق اسلامی خاص خود همه را مجذوب می کرد و در قلب همه جائی بخصوص داشت او به این صورت رشد کرد و خود را ساخت.

با شروع انقلاب اسلامی ، فعالیتهایش شدت گرفت و به سایر مشکلاتی که بر سر راهش قرار داشت توجه نمی کرد و به علت تواضعی و روحی ای که خاص خودش بود دیگران را در جریان فعالیـتهایش قرار نمی داد و هر گونه سئوالی در این مورد را با لبخند پاسخ میداد . هادی امیدوار بود ، مقاوم واستوار گویی همه چیز نزد او آسان است و شدنی .

در همان روزهای اول انقلاب در سنگر پاسداری از انقلاب قرار گرفت ودر نگهبانی و پاسداری شرکت می کرد تا آنجا که ما سراغ داریم و از دیگران (نه از خودش) می شنیدیم در تمام آموزشهای نظامی شرکت می کرد تا اینکه یک ماه قبل ازشهادتش از ناحیه پا مجروح می شود و حدود سه، چهار روز در شهر می ماندکه هنوز زخمش خوب نشده به جبهه باز می گردد . یک روز که هادی در کنار کرخه مشغول آبتنی است متوجه غرق شدن یکی از برادران پاسدار می شود خود را به او رسانده و نجاتش می دهد .

شجاعتهای هادی در جبهه جنگ بی نظیر بود و چنان  شجاعتی از خود نشان می داد که تمامی همرزمانش را به تعجب واداشته بود تا زمانی که در جبهه بود در تمامی حملات در شب و روز آماده نبرد بود و در تمام این درگیریها پیروزی چشم گیری حاصل می کرد ، چنانکه  در یکی از این درگیریها با تیزبینی ها و تاکتیکهای خاصی که از خود نشان داده بود توانسته بود حدود ده تن از مزدوران بعثی را کشته و بیش از پانزده تن را به اسارت خویش در آورد . هرگاه برابر روال مرسوم ، با شوخی از ازدواج با او صحبت می شد مثل همیشه جوابش یک لبخند پرمعنی بود گویی به ما می گوید : بفکر چه هستید ، من در دنیای دیگری و با معبود دیگری پیوند بسته ام. و بهرصورت او همچنان در سنگرش ماند و از شرف، وطن ، اسلام و انقلاب دفاع کرد .

روحش گرامی و راهش جاودان و پر رهرو باد .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *