بسمه تعالی
به یاد چهارمین سالگرد گل به خون غلطیده، عبدالحسین عیدک زاده
چهار سال پیش جوانی سر بر قطعه زمین خاکی نهاد ، که دل همه ما را داغ دار و هراسان کرد ، او که خنده اش نشانی از عشق به یارش بود ، برادرم عبدالحسین عیدک زاده مخلصی عابد و عابدی سرکش سوخت ، و در این سوختن پروانه وار به سوی معشوقش رفت و تنهایمان گذاشت ، عبدالحسین جانم چه بگویم که همه چیزم را خبری و شاهد و خدای تو حاکم ، چهار سال پیش بر سر دست هایمان شهیدی را تشیع کردیم که اصلاً زیر خاک بودنش را قبول نمی کنم ، عبد الحسین عاشقی از تبار دوران حسین ، برادری که هر شب نمازش را با جماعت و همراه جماعات می خواند ، در خنده اش و در لبخندش خدا را می دیدی چگونه ای عاشق به یار رسیده مرگت را باور کنم ، آخر مگر می توانم قبول کنم جسم نورانیت چگونه ، عجب دردی است یارانمان را خودمان با دستهای آلوده خاک کردیم ولی قبول نداریم ، همان موقعی که تو را از تابوت بیرون آوردند و همه برای تو گریه می کردند ، ولی تو خندان این گریه ها را شادان می دانستی ، می دانستم که اینبار دیدن تو دفعه آخر است ، و این بار وداع آخر ، اما من دستانم می لرزید ، به جسم پاک و مطهر تو دست بزنم ، تو زنده بودی از تو نترسیدم ، حال که جان در بدن نداری می ترسم ، عجب دردی ، او که یارمان بود ، با هم بزرگ شده بودیم و همدیگر را دوست و برادر هم دیگر می دانستیم رفت و در این رفتن چه آتشی از خود که به جای نگذاشت، ای نور دیده مادر و ای هجران شده از پدر ، برادرم عبدالحسین ، من تا بحال هیچوقت خوابت را ندیدم پس امشب تو را به خدا بیا و من را نجات ده ، روزی که تا شب با هم بودیم یاد داری ، بخوبی یاد دارم ، آنشب گریه ات نشانه ای از پاکی تو بود ، روحت دیگر در دنیای جای نمی گرفت ، ای به وصل یار رسیده و این بد را از یاد برده، بعد از تو علی ، حمید ، محمد علی ، امیر ، مسعود ، عظیم ، علی و علی رضا پیروان راهت آمدند ، برادرم: جسم پاک تو همچنان در زیر خاک است اما یقین ندارم روحت باشد، عبدالحسین برادم ، تو شهیدی والا و به عرش الهی پیوسته ، ای به حق رسیده و دنیای فانی را کنار زده بخوبی بر اعمالم شاهدی رسوایم نکن و آبرویم را پیش عزیزان مریز ، خدایا بعد از عبدالحسین راهش را فراموش کردیم ، خدایش را دیدیم و گناه کردیم ، راهش ما را خواند اما سستی کردیم ، دیگر عبدالحسین بعد از تو وای بر من ، و وای بر وجودم هر روز که از کنار در خانه تان می رفتم تو را صدا می زدم ، و به عکس زیبایت نگاه می کردم ، آن روز که همه برای تو می گریستند تو شادان و خندان، رو به سوی عرش الهی در حال پرواز بودی ، همه برای تو گریه می کردند ، اما تو سبک بال به راهت ادامه دادی ، برادرم : از احوالت برایم بگو، هیچ خبری از تو ندارم ، اما تو خوب از من خبر داری ، می دانم از پنهانم ، و درونم خبر داری ، تو به اولیاء الله رسیدی ، تو به عرش بزرگ خدایی رسیده ای ، خوشا بحالت ای جدایی شده از این دار فانی ، و بدار باقی شتافتی، پیروانت را دریاب و به مدد آنها برس ،و بر درد آنان رسیدگی کن ای شاهد ، خوب و بد ما.
بعد تو، سوخته وجودم ، بی صفا گشته، زندگی وجودم ماتم زده شدم ، دلم تاب هیچ جدایی از تو را ندارد ، برادرم عبدالحسین دریاب برادران آینده شهادت را ای که بر کوه و قلّه سفیدی رسیدی ، و از دنیای فانی و این رود وحشی گذشتی ، کمک برای تو و در راهت را خدایا نصیبم کن، آنروز که همه برای دیدن آخر آمدند عده ای هم آمده بودند ، که بی سر و پا بودن ، ای کاش من هم بی سر و پای خدایی می شدم و به قول برادرم علی مشتاق : این خون سرخم را هدیه قلب سیاهم کنم ، خدایا تو نیز این وصیت برادرم علی را نصیب من گردان.
عبدالحسین ! بیاد چهارمین سالگرد هجرت ، حدود ۱ ساعت است و دردم را برای تو می گویم چون می دانم تو زنده هستی و هر چند همه مردگان این دار فانی زنده هستند خدایا پیوسته قلبم را در گرو راهشان قرار ده ،
سوختم ای برادرم عبدالحسین ، ای به هجران رسیده
یک نظر به احوال این روی سیاه کن و از خدایت شفاعت
بطلب برای این بی ادب و بی معرفت نفس
از حال و هیا هوی ، آخر برای من در خواب بگو ، در شب تار و تاریک
بی تو بودن زندگی مصفایی ندارد و در هجر تو
بال و پر وجودمان بارور شد
روحش شاد ، راهش بر پیروانش گواه باد
۶۵/۲/۸
صبح ساعت ۸:۳۷:۱۵