خانه / شهدای مسجد / 41-شهید احمد لیاقتی راد / زندگینامه شهید احمد لیاقتی راد

زندگینامه شهید احمد لیاقتی راد

بسم ربّ الشهدا و الصدیقین

نام پدر: مصطفی     محل شهادت: دشت عباس          تاریخ شهادت: ۲۴/۵/۱۳۶۰                              نام عملیات: پدافندی                   نوع عضویت: سپاهی

 

برادر احمد لیاقتی راد در سال۱۳۴۱ در خانواده ای مذهبی و فقیر در دزفول چشم به جهان گشود از کودکی علاقه وافری به فراگیری تعالیم قرآن داشت و همشه سعی می کرد که تا می تواند در یادگیری قرآن پیشرفت کند در شش سالگی پا به دبستان گذاشت همچنین تحصیلاتش را ادامه داد تا از طریق درس خواندن بتواند خدمتی به مردم محروم و مستضعف جامعه بکند همراه با تحصیل، درمسجد صاحب الزمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به تعلیم قرآن و احکام اسلام مشغول بود هیچگاه از مسجد، این سنگر مؤمنان و نماز، این سلاح بندگان غافل نمی شد و همیشه سعی می کرد که وظایف مذهبیش را بنحو احسن انجام دهد در طول سالهای تحصیلی همواره با نمرات عالی قبول می شد و همیشه سعی می کرد که هر چه زودتر درسها را به پایان برساند تا بتواند به مردم جامعه اش خدمتی کرده باشد .

در سال ۱۳۵۵ بود که فعالیتهای خود را گسترده تر کرد و با رهنمودهای پیامبرگونه امام امت، از طریق کتاب و نوار آشنا شد و با امام چنان الفتی پیدا کرد که گوئی سالهای سال است که او را می شناسد . در پخش اعلامیه های امام و مبارزه با رژیم ضد مردمی شاه چنان فعال و زرنگ بود که همیشه زبانزد بچه های محل بود او منتظر بود تا جرقه انقلاب آغاز شود تا از این طریق بتواند فعالیت های خود را علنی کند و می گفت تا مردم بیدار نشوند، هر خون جگری خوردن بی فایده است و از طریق روشن شدن افکار مردم است که می توان بر کفر شاهنشاهی پیروز شد و او همچنان به فعالیتهایش ادامه می داد تا اینکه توسط مزدوران رژیم شاه دستگیر و روانه زنـدان شد، ولی چـون مزدوران امریکا با ایـمان محکم و استوار او روبرو شدند و چیزی از او نفهمیدند ، مجبور شدند او را آزاد کنند. تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی ایران به رهبری خردمندانه امام آغاز شد

در اوایل انـقلاب بود که به جلسه حسینیه پاسـدار شـهید عـلم الـهدی راه یافت و هـمیشه کوشش می کرد تا قـرآن و احـکام اسلامی که لازمه پـیروزی هر انقـلابی است به برادران تعلیم بـدهد ، بـرادران جـلسه هـنوز مـطـیع بـودن او را در برابر امر امام و مخــلص بودن در کـار های او را فـراموش نمی کنند . در تـابسـتان هایی که کـار می کرد از دست رنج خود برای جلسه کتاب و نوار می خرید تا از این طریق بتواند بینش برادران جلسه را وسیعتر کند .

پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت ستاد نیروهای ذخیره سپاه درآمد و فعالیتهایش را در آن جا ادامه داد و از طریق این ستاد به مدت یک ماه به ایلام اعزام گشت در این ایام بود که دیپلم فنی خود را در هنرستان شهید مظلوم بهشتی اخذ کرد، بعد از اخذ دیپلم دنبال وسیله ای می گشت تا روح نا آرامش را بوسیله آن آرامش دهد به همین منظور چون سپاه را یک ارگان اسلامی و انقلابی می دانست به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دزفول درآمد .

بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان کرخه وارد واحد عملیات سپاه گردید و عاشقانه و خالصانه کارش را شروع کرد و چه بسیار هفته ها که به خانه نمی آمد تا بتواند در سپاه به انقلاب و مردم خدمت کند، در این موقع از طریق عملیات سپاه به کردستان اعزام شد تا در جبهه ای جدید و با دشمنی جدید و منافقین و فدائیان ضدخدا و خلق به مبارزه ای الهی دست بزند. در کردستان هر چه بیشتر با فنون نظامی آشنا شد و همیشه از فعالترین نیروهای سپاه بود .

بعد از مراجعت از کردستان و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی اسلحه اش را به خانه برده و به دست مادرش می دهد و می گوید : مادر، من در کردستان شهید نشدم ولی اکنون که جنگ بین اسلام و کفر است می خواهم که شهید شوم اگر تو دوست داری که من شهید بشوم اسلحه ام را با دست خود به من برگردان . لحظه حساسی است برای یک مادر و باید انتخاب کند ، بیست سال رنج و زحمت کشیده و اکنون او را باید فدای اسلام کند ، ناگهان گفته امام که می فرماید : ما همه عزیزانمان را فـدای اسـلام می کنیم در ذهنش نقش می بندد و مصمم و قاطعانه اسلحه را به فرزندش می دهد و به او می گوید : بـرو تـو کـه از عـلـی اکـبـر بـهـتر نـیسـتـی .

بعد از این جـریان بارها به جـبهه های دزفـول اعـزام گـشت تا با دیـگر بـرادران سپاهیش از تجاوزات صـدام آمـریکایی مـمانعت بعمل آورد . مـدتها در جـبهه های کـرخه و دشت عباس بود و هرگز هوس برگشتن به خانه را نکرد .

زرنگی و تیزهوشی او در کارهای نظامی باعث شد که بعنوان یکی از فرماندهان جبهه دشت عباس انتخاب شودو بارها در حملات چریکی که با یاری دیگر برادران از جمله برادران شهید صفری ، مسعود آریانپور و وحید کابلی انجام می گرفت شرکت می کرد و دشمنان بعثی را به خاک و خون می غلطانید . دیدن او در شهر باعث تعجب تمامی برادران بود زیرا او کسی نبود که در شهر بودن و راحت آرمیدن در شهر را به جبهه و مبارزه با دشمنان خدا و اسلام، ترجیح دهد . یک روز در جواب یکی از برادران که از او سئوال کرده بود که احمد هنوز تو زنده هستی؟ در جواب می گوید : شـهادت لـیاقت می خـواهد ، آری براستی که چه نیکو سخنی است، شهادت لیاقت و شایستگی می خواهد و هر بنده ای را ، شایستگی ملاقات با پروردگار نیست .

او سرانجام در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۶۰ ساعت دو نیمه شب در حالی که برای درست کردن خاکریز عرق می ریخت توسط ترکش خمپاره مزدوران بعثی صهیونیست عراق به آرزوی دیرینه اش که همانا شهادت در راه خدا بود رسید. آری او با زندگیش درس چگونه زیستن و با شهادتش درس چگونه مردن را به ما آموخت.

والسلام علی من اتبع الهدی

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *