سخنان با برادر شهید

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

شهید علیرضا در یک خانواده مستضعف چشم به دنیا گشود با اخلاص اسلامی و مذهبی پرورش پیدا کرد. در دوران تحصیل سعی می کرد که دانش آموز خوبی باشد و در ایام تابستان به کارگری می رفتند و کمک حال خانواده بود . از دوران ابتدایی وارد مسجد شد و در جلسات مسجد و حسینیه صاحب الزمان(عج) شرکت می کرد.

مقطع ابتدایی در دبستان سپه و مقطع راهنمایی را در مدرسه سعدی درس خواند و دبیرستان را تا سال دوم در دبیرستان سعید نفیسی درس خواند.

علیرضا با توجه به اینکه هنوز دانش آموز بود بعضی مواقع دعا می کرد و می گفت: من دوست ندارم که وقتی از دنیا بروم، در خانه، یا زیر آوار از دنیا بروم و بارها او را می دیدیم که می گفت: دوست دارم در جبهه شهید شوم. به خاطر علاقه ای که به انقلاب و راه امام داشت  همانطوری که امام حکم جهاد داده بود از کلاس درس جدا داشت و جبهه رفت.

از جبهه که آمد بعضی مواقع سر سفره غذا می نشست می گفت که در جبهه نان خشکی هم برای خوردن نیست و قدر این سفره و این نعمتها را بدانید.

از دوستان شهید، نورمحمد خروسی نژاد، محمد رضا کاج، خجسته مهر بودند. علیرضا شخصی بود که از زیر بار مسؤلیت شانه خالی نمی کرد، انصافاً مطیع پدر و مادر بود. تواضع، فروتنی و خاکی بودن، جز خصوصیات برجسته شهید بود .

نسبت به خط امام حساس بود گه گاهی در مجلسی اگر کسی حرفی ضد امام می ضد او خیلی ناراحت می شد و من عیناَ به چشم خود می دیدم به منظور اعتراض جلسه را ترک می کرد.

بعضی مواقع به والدینش می گفت: من به جبهه میروم و در جبهه ممکن است شهید شوم ، دوست ندارم که وقتی شهید می شوم شیون و زاری کنی و یا ناسزا بگویی و یا حرفت به گونه ای باشد که بر خلاف خط امام باشد، دوست دارم بعد از شهادتم کلامت و رفتارت طوری باشد که من در آن دنیا خوشحال بشوم .

چند ماه قبل از شهادتش  بعضی از شبها می دیدیم که علیرضا بلند می شود و وضو می گیرد و نماز شب می خواند، مزار شهید در بهشت علی قسمت اول، است.

مادرشهید می گفت: شب قبل از اینکه خبر شهادتش را بیاورند خواب دیدم یک شاخه گل قشنگ که ریشه اش تازه از خاک بیرون آمده بود آوردند  به دستم دادند و من گفتم که این گل چطور از خاک بیرون آمده است و  مقداری گِل دستم گرفتم همینطور به ریشه هایش می زدم و فردای آنروز خبر شهادتش را می آوردند.

سرانجام در عملیات طریق قدس در منطقه بستان در ضد حمله عراقی ها مورد اصابت چند گلوله کلاش قرار می گیرد، یک گلوله به پایش و یک گلوله  به سینه اش و یکی به سرش . دوستانش او را  بیمارستان می برند ولی علیرضا به آرزویش می رسد و شهید می شود.

حمید پاک نظر

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *