خانه / نشریه / خاکریز عشق / مبارزه برای نماز

مبارزه برای نماز

وقتی در بیست و سوم خرداد ماه شصت و هفت در شلمچه اسیر شدم، یک روز نگهمان داشتند توی بصره، بعد منتقلمان کردند پادگان (( الرشید )) بغداد و توی سلولهای خیلی تنگی جامان دادند. بیست نفر را میریختند توی سلولها دو در دو یا دو در دو و نیم. آن قدر جا تنگ بود که بچه ها حتی نمی توانستند پایشان را دراز کنند. با این حال، نماز جماعت بچه ها ترک نمی شد. وقتی مامور عراقی می امد، آمار می گرفت و می رفت، ما تازه کارمان شروع می شد. می رفتیم سراغ برنامه های نماز و دعا.

برای هر سلول، سطل آبی می گذاشتند و یک لیوان، تا اگر کسی تشنه شد، آب داشته باشد. صبحها هم در را برای بچه ها باز نمی کردند که بروند دستشویی، وضو بگیرند و نماز بخوانند.

 همه از همان آبی که برای خوردن گذاشته بودند استفاده می کردند. صورتشان را که می شستند، برای اینکه سلول بیشتر خیس نشود، دستها را از لای میله ها می بردند بیرون و می شستند. هر طور بود، نماز جماعت در بین بچه ها ترک نمی شد.

 

بعد از هشت روز منتقل شدیم به اردوگاه دوازده تکریت. همان اول، حسابی کتکمان زدند. بعد توی هر آسایشگاه، صد و پنجاه نفر را جا دادند که می شود گفت به هر نفر یک وجب و چهار انگشت جا رسید. نماز جماعت هم ممنوع شد. حتی گفتند:(( جمع شدن سه چهار نفر با همدیگر ممنوع است. ))

 

داشتن مهر هم ممنوع شد. یک عده از بچه ها از قبل با خودشان مهر داشتند، اما اکثریت مهر نداشتند. برای همین مجبور شدیم از سنگ استفاده کنیم. روز که می رفتیم هواخوری، می گشتیم و سنگهایی که برای مهر مناسب بود، برمیداشتیم. وقتی عراقیها این را دیدند، گفتند:(( هیچ کس حق ندارد از توی حیاط همراه خودش سنگ ببرد توی آسایشگاه. ))

 

ترفند جدید بچه ها جعبه های تاید بود که وقتی تمام می شد، کاغذش را پاره می کردند تا به عنوان مهر استفاده کنند. باز سر و صدای ماموران عراقی درآمد. هر کس کاغذ داشت تنبیه می شد. مجبور شدیم کار دیگری بکنیم؛ کاغذ ها را نگه داریم توی دستهایمان تا وقتی می رویم سجده، آن را بگذاریم جای مهر و دوباره وقتی سر از سجده بر میداریم، کاغذ را بگیریم توی دستمان. بعضی از بچه ها هنوز همراه خودشان سنگ می آوردند و از همین شیوه استفاده می کردند تا ماموران متوجه نشوند.

 

چند بار بین بچه ها و عراقیها درگیری پیش آمد. هر بار، مامور ها مهر بچه ها را می گرفتند، تنبیهشان می کردند و حسابی کتکشان می زدند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند. دوباره چیزی پیدا می کردند تا به جای مهر از آن استفاده کنند. این وضعیت یکی دو هفته ای ادامه داشت تا اینکه ماموران عراقی خسته شدند. وقتی دیدند در زمینه نماز حریف ما نمی شوند، مجبور شدند آزادمان بگذارند.

 

راوی: برادر محمود گشتاسبی ـ گردان مالک اشتر، لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص).

همچنین ببینید

یا زیارت یا شهادت

  از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *