خانه / شهدای مسجد / 37-شهيد مهدي عيدي مراد / خاطره ای از شهید عیدی مراد

خاطره ای از شهید عیدی مراد

اواخر سال ۱۳۵۹ بود. من در آن زمان در دفتر فرماندهی سپاه اهواز شاغل بودم. یک روز بطور غیر منتظره ای در دفتر کارم با مهدی مواجه شدم. او که از دزفول آمده بود درخواست داشت تا کمک کنم تا با خیل بسیجیان از اهواز به جبهه اعزام شود وقتی دلیل آن را پرسیدم و گفتم تو که عضو بسیج دزفول هستی چرا میخواهی از اهواز اعزام شوی؟ گفت "میخواهم ناشناس باشم و نمی خواهم غرق در مسائل دوستی و آشنایی باشم بلکه تنها و ناشناس در جبهه بجنگم." آری اخلاص او بگونه ای بود که نمی خواست در راه وصال به دوست هیچ مانعی سر راه او قرار گیرد حتی دوستی ها و وابستگیهای دوستان و آشنایان.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *