به یاد حبیب

 بسمه تعالی

بارقه عشق و خلوص در نگاهش مختصر شده بود. بر فراز سیمای جذابش آفتاب اطمینان موج میزد، در سیمایش که کتاب صداقت و صفا و آیینه شفاف خلوص و ایمان بود، تصویر روشن هجرت نقش بسته بود.

دلش را عشق حسین بی تاب و دیدگانش را محبت او پر آب می ساخت . هر بار می آمد،و زبان به شکوه گویی از دنیا باز می کرد. بذر قرآن ومسجد، در دلش ریشه دوانده بود ، مسجد این آشنای دیرینه ، دیر زمانی ، مأنوس شبهای تنهایی او و همدرد و قرین خلوت رازناک شبش بود .

در قاموس دل ، با کدام احساس می شود او را خواند. و در دیباچه وجود ، کدام تفسیر را میتوان برایش نگاشت تا به شخصیتش لطمه نزند .

بیا با هم، حبیب را در ناله های شبش احساس کنیم، خاطره محبتش را باز گوییم و به خاموشی محفلمان روشنی بخشیم .

او را جز با آن حالت حزین در دعای کمیل و آن تضرعهایش در برپایی نماز شبش نمی توان تصویر کشید . در یک مقطع زمانی او را در انبوه جمعیتی در مسجد امام دیدم ، تمام رشته ذهنم به او ختم می شد ، در آن تاریکی خوب می درخشید. هنگامی که اشک از دیدگانش روان گشته بود و ناله و فریاد می زد : الهی و ربی من لی غیرک .

چرا این چنین ناله می کرد و او را می خواند؟ چرا با این عبارت اینچنین با سوز می نالید . و آنگاه که نور معبود در دلش افزون می گشت به سجده می رفت و طلب کمک می کرد از او صبر می خواست که جوابگوی عالم شلوغ ذهنش باشد . و آنجا بود که حبیب برایم زیبا شد او در هنگامه بدر تولد یافت و در کربلا به شهادت رسید .از بدر تا کربلا ، از صفر تا بینهایت . . .

هنوز سنگهای زیرزمین منزلشان، با آوای مناجات توأم با اشک او آشناست . هنوز مادرش وقتی در دل شب بیدار می شود و جایش را خالی می بیند، به خیال اینکه در زیر زمین به تضرع و مناجات مشغول است ، در زیر زمین سرک میکشد، اما غمگین بر می گردد ، زیرا چراغ زیر زمین را خاموش می بیند، اما غافل از آنکه چراغ قبرش روشن و پر فروغ است، که او تنگی دنیا را چشیده و تنگی قبر را نمی شناسد.

ولی آنچه دلم را به درد می آورد ، تصور آن دم آخر اوست که به راستی چگونه جان تقدیم دوست کرد.

عزیزم حبیب : ای مشبع تشنه کامان بی صبور، ای غزل خوان کوه طور، ای آفتاب اطمینان بخش گذرهای کور ، ای ثمر بخش شجره طوبی ، ای مسفر سدره المنتهی ، و ای بر لبانت جاری سبح اسم ربک الاعلی ، ای قرین دلهای حاجب، ای طلب و حاجت ما را تو به سوی آسمان بر .

بی تو امروز تابی نیست، فروغی نیست، ای شعله انجمن از چه محفلمان تاریک است؟ از چه بعد از تو بی تاب گشتیم؟

عزیزم حبیب چگونه برایت باز گویم که گرفتار این مار غربت و این ارقم سخت منکرم ، چگونه تصور کنم ؟ چسان باور کنم که من باشم و در حالی که یکسال از رفتنت بگذرد نه چنین مباد .

عزیزم حبیب مشعل پر فروغ راهت و آرمانت ، همچنان در دلمان فروزان خواهد ماند ما ذره ایم ، تو ای آفتاب اطمینان بر جانمان بتاب که تا در غروب امروز طلوع فردا را زیباتر بنگریم و . . .

همچنین ببینید

دو رکعت عشق

                          نوجوان شهید حبیب وکیلی از بسیجیان مخلص دزفول یود. او در آخرین یادداشت خود …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *