خانه / شهدای مسجد / 14-شهيد احمد حلمي / زندگی نامه شهید احمد حلمی

زندگی نامه شهید احمد حلمی

 

بسم ربّ الشهداء و الصدیقین

 

نام پدر : عیدی محمد     محل شهادت : منطقه عملیاتی کربلای۴      تاریخ شهادت : ۴/۱۰/۱۳۶۵ 

نام عملیات : کربلای۴     رمز عملیات : یامحمد (ص)                   نوع عضویت : بسیجی    

                             


                    

 

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر

 

کاروان به هم پیوسته مردان با ایمان به رهبری مردی از تبار ابراهیم، چون سیلی خروشان در حرکت است و با اراده ای محکم و استوار و عشقی و شوری بی پایان به راه خود ادامه داده تا آنچه از آثار شرک و بت پرستی و ظلم و تجاوز به جای مانده از صفحه روزگار بزداید و بر فراز کاخهای قدرتمندان تاریخ پرچم لا اله الا الله و محمد رسول الله را به اهتزاز در آورد و با فریاد تکبیرهای خود تمامی بتها را به خاک مذلت افکند.

اما دژخیمان که نیستی خود را در این حرکت پرتوان رزمندگان اسلام می بینند با تمام توان و پیشرفته ترین سلاح به میدان آمده تا شاید صفوف به هم پیوسته لشکر توحید را متلاشی کنند و فریادها را در گلو خفه کنند اما غافل از اینکه آنان که گفتند الله و بر این عقیده و ایمان استوار و ثابت قدم بودند و در مقابل دشمن همچون صفی آهنین مقاومت کردند دیگر هیچ حزن و اندوهی از دشمن به دل راه نداده و به عهدی که با خدای خویش بستند تا آخرین لحظه حیاط وفادار ماندند آنان آیه ربنا افرغ علینا صبرا را در زیر رگبار گلوله ها خواندند. اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک را بر بلندی موجهای خروشان و وحشی اروند زمزمه کردند و آیه و قاتلوهم حتی لاتکون فتنه را با رفتن خویش معنی کردند.

ای پیروان علی، ای یاروان حسین و ای حامیان خمینی گوارایتان باد شهادت و مبارک باد منزل در جوار حق تعالی. شما که با شمع وجود خویش راه تا ریک و ظلمانی را بر ما نمایان کردید اینک نیز ما را دعا کنید که جز سخن شما نگوئیم و جز راه شما نجوئیم زیرا سخن شما سخن حق است و راه شما راه حق.

اینک دفتر زندگی کوتاه اما پر بار و سراسر حماسه و ایثار و جهاد یک نوجوان بسیجی را ورق می زنیم تا از صبر و شجاعت او حمد و سپاس گزاریش و حلم و بردباریش درس زندگی بیاموزیم.         

بر ادر شهید و مفقودالاثر احمد حلمی در سال ۱۳۴۶ دیده به جهان گشود. در همان کودکی با مکتب و درس پیامبر صلی اللّه علیه و آله آشنا شد، بطوریکه از سه سالگی با مسجد و عبادات آشنا و شور و علاقه او به مسجد و مسایل شرعیه باعث تعجب اطرافیان و دیگران شده بود.

در حدود ۵ سالگی در حالی که هنوز به مدرسه نرفته بود با قرآن آشنا بود و همیشه در جلسات قرائت قرآن حضور فعال داشت.

 درحالیکه ۱۰ الی ۱۱ بهار از عمر او نگذشته بود همراه با مردم مبارز انقلابی با دیکتاتوری و فساد نظام پهلوی آشنا شد و از همان اوان بود که بیشتر بفکر مستضعفین و مسائل و مشکلات مردم ضعیف و ستمدیده و رنج کشیده بود.  و در صدد بر می آمد تا به طریقی به تواند گامی در این راه بردارد. بارها می شد که از برادران خود در رابطه با مشکلات و مسائل انقلاب و مردم بحث می کرد.

در کلاس سوم راهنمائی بود که جنگ تحمیلی بوسیله رژیم فاسد و منفور و مزدور عراق بر مردم ایران تحمیل شد.یادم می آید در که همان ابتدای جنگ این سؤال او بود که مگر عراق کشور مسلمانی نیست تازه باید خوشحال شود ایران اسلامی شده، چرا به ایران حمله کرده و بعد از همین قبیل سؤال ها و تجزیه و تحلیل های فراوان که داشت باعث شد راه خود را مشخص ودر بسیج نوجوان ثبت نام و آموزش ببیند.

 بعد از آموزش و اردوهای مختلف سر انجام با اصرار و خواهشهای فراوان تقاضای رفتن به جبهه را نمود و برای اولین بار در عملیات فتح المبین شرکت جست .

در آن شب عاشورا که اباعبدالله الحسین(علیه السلام) آمده به یاران فرموده :

فردا همه ما شهید می شویم و اصحاب هر کدام اعلام آمادگی و اظهار وفاداری دوباره کردند تا خود را فراهم کنند. حضرت قاسم با کمال ادب به حضور امام حسین (ع) آمد وعرض کرد: عمو جان من هم شهید می شوم؟ علت این سؤال شاید این باشد که حضرت قاسم یک نوجوان بود این چنین فکر می کنند که ممکن است منظور امام بزرگترها باشد و شامل حال من  نشود امام حسین (ع) فرمود: اول من از شما یک سؤال دارم و بعد پاسخ سؤال شما را می گویم: ای فرزند برادر، شهادت نزد تو چگونه است؟ و حضرت قاسم بی درنگ فرمودند: والله عمو جان از عسل شیرین تر است و آنگاه امام بشارت شهادت می دهد.

 آنهائی که احمد را از نزدیک شناخته اند و با او آشنائی داشته اند آن چهره خندان و قیافه مظلوم را بیاد دارند. هر بار که لباس غواسی تحویل می گرفت بشوخی می گفت:‌ هر شلوار را اگر بخواهم درست کنم برایم دو شلوار می شود. و  براستی نشان داد که این تنها جسم نیست که می رود بلکه قبلاً باید دل برود و او که قلبش مملو از عشق به ابا عبدالله الحسین(ع) بود این را در خود می دید که بتواند در سخت ترین شرایط در هر جا که نیاز به او باشد و با عمل آنرا به اثبات برساند.

اولین حضور در جبهه برای احمد و بلکه برای دنیای اسلام فتحی پر شکوه را به دنبال داشت و امام زمان(عج) را شاد و ملت ایران و خصوصاً مردم دزفول را غرق شادمانی کند.

 آری او همراه با سپاه اسلام در فتح المبین شرکت فعال داشت. از این لحظه دیگر آشنا شده بود رفتن او رفتن به جبهه بود، گفتارش گفتار جبهه، پیامش پیام جبهه، دوستانش یاران جبهه و هرگاه که در شهر بود به انتظار خبری از جبهه.

دشت عباس، تپه های عین خوش، پاسگاه شرهانی،….درزیرگامهای کوچک واستوار او احساس غرور کرده اند. محرم، فتح المبین ، رملهای جنوب و جنگل امقر شاهد صبوری او بوده اند، والفجر مقدماتی ، نی زارهای مجنون استقامت او را آزموده اند خییبر و بدر و  نخلستانهای جنوب مناجات های او را شنیده اند، والفجر ۸‌ موجهای وحشی و آب گل آلود اروند شجاعت او را برای دومین بار شاهد بوده اند.

آری جبهه فرزندی دلسوز و ما هم برادری مهربان را از دست دادیم. او که بیش از عمر خود لبخند برادران هم سنگر را دوست می داشت و می گفت: دوست دارم همیشه شما را خندان ببینم و ما هم اینک در فراق برادر عزیزمان می گوئیم:

 احمد جان،

در پرده سوز و ما زهم می خندیم                                           با داغ درون گداز هم می خندیم

جون لاله نو شکفته ای در باران                                            از گریه پریم  و باز هم می خندیم

 

    اما در پشت آن چهره خندان، خشمی عمیق نسبت به دشمن داشت و دلی پر درد از آنان که به زندگی چسبیده و بکلی از جبهه غافل شده اند و از طرفی خوفی بزرگ از اینکه مبادا در وظیفه اش کوتاهی کرد، و شاهد این مدعا، چشم اشکبارش در شب تاریک بود هنگامی که در آن هوای سرد پس از آن تمرینات سخت و کارهای روزانه در نیمه های شب آرام پتو را کنار می زد، در چادر را باز می کرد و پس از وضو ساختن در نور کم رنگ فانوس با خدای خویش راز و نیاز می کرد.

در اثر همین تهجد ها بود که احمد دارای روحی بزرگ شد تا آنجا که  در سختترین شرایط جنگ با لحنی آرام و اطینان قلب در بی سیم پیام می داد و رده های بالاتر را از اوضاع مطلع می کرد و به راستی او کار یک فرمانده را در عملیات انجام می داد.

درس ایثار و فداکاری و شجاعت را به ما می داد در آن لحظه که می دیدیم او خود را در مسیر تیر بار دشمن قرار می دهد تا برای دیگران سپری باشد، در عملیات پیچ انگیزه از ناحیه پا بشدت زخمی شده بود با وجود اینکه فرمانده به او گفته بود به عقب برگرد تا تو را به اورژانس ببرند چندین بار می خواست دوباره به خط برگردد که همراهان او مانعش می شدند و می گفتند خونریزی پایت شدید است و اگر برگردی نمی توانی کاری انجام دهی.

 

بله ، احمد درحالی در عملیات کربلای۴ شرکت می کرد که هنوز هم از ناحیه پا و کمر درد داشت اما در جواب اینکه به او گفتند این کار و شنای در آب برای تو سنگین است و از طرفی لباس غواصی اندازه شما نداریم، با چهره ای معصوم و آرام با لبخندی معنی دار گفت : آزمایش آن که ضرر نداره.

 و به راستی نشان داد که لیاقت و شایستگی این را دارد که بزرگترین و سخترین کارهای جنگ را انجام دهد و او نه تنها همراه با دیگران در تمرینات شرکت می کرد در شب هم بی سیم را همراه خود می برد و با برادران بی سیمچی دسته ها تمرین می کرد و با علاقه فراوان خود را برای عملیات آماده می کرد و در آن شب که با چهره ای نورانی خود را بدست اموج اروند سپرد رگبار مداوم تیربارهای دشمن آوازی دلنشین داشت و این در قیافه آرام او بخوبی پیدا بود زیرا با این صداها سالها بود که انس و الفت داشت.

 گلوله های منور دشمن که بالای سرش را روشن می کرد خبر از روشنی صبح پیروزی می داد و عبور از موانع و زیر پا نهادن سیم خاردارها عبور او از دام های دنیا بود و پاره کردن علایق و وابستگی ها و…رسیدن به ساحل برای رسیدن به لقای یار بود.

در آن لحظه که بر لبانش ذکر خدا بود و در دلش یاد خدا با آرامش و اطمینان قلب بدون کمترین احساس درد و ناراحتی به برادر کنار دست خود آهسته گفت: من تیر خورده ام امّا به کسی نگو.

        به خون خویش درغلتیدی ای دوست                          وصـال آشـنا را دیـــدی ای دوسـت

        شــگفـــتا لحــظه دیدار سرخــــت                          به روی مرگ می خندیدی ای دوست

 

آری به برادر کنار دست خود آهسته به طوری که دیگران متوجه نشوند گفت: تیر در دست راست من خورده، آری رهروان امام حسین (ع) این چنینند، ‌همانند عباس در حالی که دست راست او قطع شده بود با دست چپ مشک را گرفته و سعی می نمود تا آب را به خیمه برساند.

زیرا در آن شرایط و وضعیت باعث می شد که اثرات منفی بر روحیه دیگران داشته باشد وقتی به او پیشنهاد برگشت می دهند در جواب می گوید که من نمی روم برگشت من باعث تزلزل روحیه بچه ها می شود و با اصرار قبول نکرد برگردد  و پیکرش همانجا ماند .

 

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربّک راضیهً مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنّتی

 

همچنین ببینید

پیام شهید احمد حلمی

بسم اللّه الرحمن الرحیم   الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *