خانه / شهدای مسجد / 10- شهيد عبدالكريم تيغ كار / دست نوشته ای از شهید تیغ کار – سری ۲

دست نوشته ای از شهید تیغ کار – سری ۲

هوای بارانی

 همین که دیدم هوا ابری است با عجله برای گرفتن گونی زیر چادر، به درب چادر تدارکات گروهان رفتم . او گفت حالا چه وقت آمدن است خلاصه گفت: صبر کنید تا فردا برایتان بیاورم.

 من هم به او گفتم : چادر را دارد باد می برد و یکی از بچه ها میله چادر را گرفته! ، هنوز منتظر بودم و او به من گفت برو به فرمانده گروهان بگو.

من رفتم به او گفتم ، او گفت برو به تدارکات گردان اگر به شما ندادند بگو با من تماس بگیرد من به تدارکات گردان رفتم که ناگهان باد شدیدی وزید و چادر تدارکات گردان را باد برد و من هم به کمک ایشان چادرشان را درست کردیم و بعد گونی تحویل گرفتم ، دیدم باران گرفت و من هم با عجله در زیر باران به سوی چادرمان رفتم ، بمحض اینکه رسیدم دیدم هنوز یکی از بچه ها چادر را گرفته بود خودم را به او رساندم ، با لباسهای خیس لوازم را از زیر چادر بیرون آوردیم و به چادر پهلویی سپردیم و چادر را گذاشتیم زمین و من رفتم یک دست لباس کامل از تدارکات گروهان گرفتم ولی سرما را خورده بودم و تا سه روز تمام غذا نمی خوردم و پرهیز می کردم و پیش خود گفتم حالا که چیزی نمی خورم پس چرا روزه نگیرم و روزه گرفتم دیدم حالم بهتر شد.

 

روز دوشنبه           تاریخ ۹/۲/۱۳۶۵     ساعت ۶ بعدازظهر


  

********************

روی یکی از تپه های اردوگاه یک الله کشیده بودند چادر ما هم روبروی آن بود و یادم هست همین چند وقت پیش بود  قبل از عملیات والفجر ۸ بود که من و حسن مشیری و علی مشتاق و احمد نور الدینی بر سر آن کوه رفتیم و با هم صحبت کردیم و حال که از چادر بیرون می آیم برای یک لحظه چشمم به آن کوه می خورد و به یاد برادر شهید علی مشتاق می افتم و وقتی به پشت سرم نگاه میکنم گورهان المهدی را می بینم و به یاد برادر شهید امیر آبزاده می افتم که یک زمانی امیر و علی پیش ما بودند . آری فردا هم نمی دانیم چه کسی خواهد رفت و من وقتی به آن تپه نگاه می کنم بغض گلویم را می گیرد و به یاد آن برادران می افتم و با خود می گویم که چه روزهایی را با هم گذراندیم خوشا به حال آنها که رفتند و چراغ محفل را روشن کردند پس بیایم بسوزیم تا بسازیم .

 

والسلام                شنبه ۱۳/۲/۱۳۶۵   ساعت ۲ بعداز ظهر  بعداز عملات والفجر ۸   

********************

 

 

همچنین ببینید

مصاحبه با عبدالحسین تیغکار پدر شهید

بسم اللّه الرحمن الرحیم ۱ـ دوران کودکی شهید ؟ بفرموده مادر بزرگوار از کودکی نورانی …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *