یکی از بچه های قدیمی جنگ را در نمایشگاه "دو رکعت عشق" در دزفول دیدم. به او گفتم برایم خاطره ای نمی گویی ؟
با لبخند گفت: یک خاطره دارم از طلبه شهید عبد المحمد خروسی نژاد و آن این است که قبلا از عملیات کربلای ۴ ، در اردوگاه عمار بودیم ، از او پرسیدم: چه شد که این دفعه هم به جبهه آمدی ؟
لبخندی زد و گفت: این بار پدرم به من گفت: پسرم! بمان و درس طلبگیترا ادامه بده ، این هم مقداری پول که به جبهه نروی و درست را ادامه بدهی . ولی من یکراست رفتم بانک و همه آن پول ها را به حساب ۱۰۰ امام واریز کردم و آمدم جبهه .
اطلاعات ۷/۹/۱۳۷۲