خانه / شهدای مسجد / 42-شهید حمید محمود نژاد / مصاحبه با آقای محمودنژاد برادر شهید

مصاحبه با آقای محمودنژاد برادر شهید

 

 خصوصیات اخلاقی شهید:

از لحاظ درسی شهید نمونه بود، واقعاً مثل یک ضبط بود، اگر پنج دقیقه برایش صحبت می کردی پنج دقیقه را تحویل می داد، یادم است زمانی که کوچک بودیم که حرفی از تند خوانی نبودن کتاب ۸۰۰ یا ۹۰۰ صفحه را در ۲ ساعت تمام می کرد و می گفت از هر کجا می خواهید سؤال کنید، قرآن شهید محمود نژاد نمونه بود ، که در مسجد کجبافان جلسه داشتند همه آنها پیرمرد بودند و فقط یک جوان در میان آنان بود و آن هم شهید محمود نژاد بود. در خصوص شجاعت شهید، واقعاً بچه نترسی بود بچه های همرزم شهید می گفتند اول غواصی که بوده ، گردان دست شهید محمود نژاد بود می گفتند هیچ کدام از ما نمی توانستیم در آب شنا کنیم ، شناخت کاملی از آب نداشتیم، ارتفاع آب هم زیاد بود شهید محمود نژاد هم می گفت: من داخل آب می روم و همه شما دنبال من بیایید . بیشتر مساجدی که می رفت شهید مسئول قرآن بود، مسجد انصارالله ، مسجد امام حسین علیه السلام و مسجد کجبافان، شهید مسئول جلسه بود. بعد از شهادت شهید خانواده ما از هم پاشیده شد و هنوز که هنوز است درست نشده است در خانواده ما هیچکس مثل شهید نبود موقعی که آمدند و به آقای دکتر سنگری گفتند : محمود نژاد شهید شده ، دکتر سنگری همانجا در حسینیه نشست و گفت : کمر صحرابدر شکست، امید صحرابدر شهید محمود نژاد است.

شهید محمود نژاد موقعی که از دانشگاه و یا جبهه می آمدند کلید نداشتند زنگ را نمی زدند که کسی بیدار شود، پشت در می ایستاد تا اولین نفر بیرون برود و درب را باز کند که وارد خانه شود یک دفعه پدرم رفت صبحانه بخرد دید شهید محمود نژاد پشت در است گفت نمی خواستم در بزنم و شما را بیدار کنم از لحاظ درسی نمونه بود. در رشته پزشکی قبول شد فقط می گفت : می خواهم ببینم می توانم در کنکور قبول شوم و نرفت ولی به دانشگاه امام صادق علیه السلام رفت در دانشگاه یکی از استادانش می گفت: موقعی که آخرین بار بود شهید آمد برای امتحان پایان ترم حدود شش ماه بود در کلاس حاضر نبود و برای امتحانات پایان ترم بود که آمده بود و شهید به من گفت : من به یک شرط امتحان می دهم که اگر از نفر سوم به پایین بودم از دانشگاه بیرونم کنید ، امتحان هم داد و شاگرد اول یا دوم شد. آخرین باری که می خواست به جبهه برود دانشگاه مانع می شد، یکی از استادانش می گفت : می دانستیم اگر برود دیگر بر نمی گردد، و رفت و شهید شد.

 

  شهادت شهید :

تنها چیزی که باکی از آن نداشت و از خدا طلب می کرد شهادت بود یک سال قبل از شهادتش می دانست که شهید می شود، سال ۶۳ به من می گفت که یک سال بیشتر من عمر نمی کنم و من نفهمیدم مگر آنزمانی که او را خاک کردیم . شهید محمود نژاد مجروح نشده بود. در عملیاتهای مختلفی شرکت می کرد، و در همه عملیاتها نمونه بود. در یک عملیات گیر افتاده بودند که نمی توانستند کاری بکنند در اینجا فرمانده به صحبت شهید محمود نژاد گوش داده بود که نجات پیدا کردند. اوایل جنگ بود که بمب آتش زا می زدند جایی بودند که هیچ راهی نداشتند و اطرافشان  آب بود تا هواپیماها آمدند فرمانده نمی دانست چکار بکند حمید گفت بپرید داخل آب، همه در آب پریدند و رفتند زیر آب هیچ کدام آسیبی ندیدند و تشویقی به شهید دادند.

هنوز بعد از پانزده سال جای خالی او را احساس می کنیم واقعاً شهید ستونی بود که خانواده روی آن استوار بود من نمی توانم با زبان حق شهید را ادا کنم. مادر بزرگ ما نابینا بود و خیلی خوب برای ما توصیف می کرد که حمید چه شکلی است حمید پهلویش می آمد برایش حرف می زد قرآن می خواند خلاصه خیلی مادر بزرگ ما را دوست داشت.

همه شهدا به عشق امام رفتند می دانستند عشق به امام عشق به امام حسین علیه السلام بود، عشق به الله بود شهدا نمی خواستند دوران علی علیه السلام دوباره تکرار شود دوباره جنگهای صدر اسلام تکرار شود. راز و نیازش را کسی نمی دید مگر در جبهه های جنگ.

شهید در حصر آبادان طوری گیر افتاده بودند که هیچ آب نبود و مجبور بودند آب لجن بخورند و همین مسأله باعث شد یک کلیه اش را از دست بدهد.

قبل از شهادتش با بچه ها رو بوسی می کرد و به بچه ها می گفت شهید می شوم می گفت جسدم را روی سیم خاردارها بیندازید و پا بگزارید و از سرم بروید که گیر نکنید کسی که می خواست شهید بشود مشخص بود، یک نورانیت عجیبی داشت. خیلی پدر و مادرش را دوست داشت و خیلی احترام داشت. و به خاطر این صمیمیت بود که پدر مریض شد و در اثر همین مریضی فوت کرد.

 

همچنین ببینید

پیام آیت الله مهدوی کنی برای شهید محمودنژاد

    بسم الله الرحمن الرحیم و له الحمد و العظمه و الکبریاء شهادت یک شهود …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *