خانه / نشریه / ادب فارسي / عقابی که فکر میکرد جوجه است

عقابی که فکر میکرد جوجه است

مردی تخم عقابی یافت و آن را در آشیانه ی یک مرغ کرچ گذاشت.

عقاب به همراه جوجه های دیگر از تخم بیرون آمد و با آنها شروع به رشد نمود. عقاب در طول تمام زندگیش همان کارهایی را می کرد  که جوجه ها می کردند، چون تصورمی کرد که او نیز جوجه مرغی بیش نیست!!
او برای پیدا کردن کرم و حشره، روی زمین را با ناخن می کند، قدقد می کرد و صدای مرغان کرچ را در می آورد. بال های خود را بر هم می زد و چند قدمی در هوا می پرید.
سال ها بدین سان گذشت و عقاب بسیار پیر شد.
روزی عقاب بالای سر خود، در گودی آسمان بی ابر، پرنده ی با شکوهی دید که با وقار هر چه تمام تر در میان جریان پر تلاطم باد، بی آن که حتی حرکتی به بال هایش دهد، در حال پرواز است. او با بیم و وحشت به آن نگریست و از مرغ کنار دستی اش پرسید : ” اون کیه؟ ” همسایه اش پاسخ داد : اون یه عقابه، پادشاه پرندگان. اون به آسمان تعلق داره و ما به زمین؛ ما جوجه هستیم.

و بدینسان بود که عقاب جوجه زیست و جوجه مرد؛ چون فکر می کرد که جوجه است.

آنتونی دو ملو

همچنین ببینید

غزه با خون شهیدان نورانی شده است

امروز غزه دیگر آن قبیله ۱۶ قرن پیش نیست که عده ای خود را به …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *