خانه / شهدای مسجد / 1- شهید عبدالامیر آبزاده / دست نوشته شهید آبزاده -سری اول

دست نوشته شهید آبزاده -سری اول

دست نوشته شماره ۱

 

ساعت ۷ صبح پس از آمدن ازحسینیه صاحب الزمان خوابیدم،خواب دیدم که من به پشت بام رفته ام همانطور که داشتم می رفتم، به سر پیچ آن که رسیدم، ناگهان دیدم که شهید محمدعلی زمانی نیا از حصار دور پشت بام، یکدفعه بیرون آمد. بطرف من حرکت کرد. در آن لحظات من چنان خوشحال بودم که شروع به گریه کردم و یکدفعه تمام غمهای زندگی را فراموش کردم و از طرفی هم میدانستم که محمدعلی عزیز، شهید شده است.

خلاصه از پهلوی من رد شد، تعجب کردم که کجا میرود. وقتی برگشتم، دیدم که حسن مشیری در همان راهروی پشت بام پشت سر من ایستاده، شهید عزیز رفت و با او دست داد و احوالش را پرسید، در همان لحظات من زار زار گریه می کردم.

محمدعلی بطرف من آمد و گفت امیر چرا گریه می کنی و من هم در حالی که از دیدن او خیلی خوشحال بودم با گریه ام به او میگویم که:

 برادر عزیز من در این دنیای زبون خیلی رنج می برم، دیگر حوصله ام سر رفته و حوصله ماندن را ندارم، بیا و مرا با خود ببر، و در حالیکه لبخند میزد و مرا دلداری می داد از خواب پریدم.

والسلام

۳۱/۵/۱۳۶۴

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

دست نوشته شماره ۲

 

امروز جلسه شریف برگزار نگردید. (من خواب بودم و بچه های دیگر نیز به عللی دیر کرده و یا نیامده بودند.) 

امشب ساعت۲۲همراه با جمعی از دوستان : سیّد رضا علوی (همراه با برادر کوچکش)، ناصر افخم، سعید شاحیدر، حسن میرزا پور ، حسین جلودار، حسن مشیری، مسعود شاحیدر، مسعود هدایت پور، با همراهی عبدالرضا زاده مبارک و ماشین مزدایش به دیدن نمایشگاه واقع در فلکه شیخ مرتضی انصاری رفتیم. این نمایشگاه بمناسبت هفته دولت برگزار شده بود.

 امروز صبح نزدیک بود که از امتحان حساب فنی عقب بیفتم. چون ساعتی را که کوک کرده بودم مرا بجای ساعت ۹ ساعت ۱۰ بیدار کرد. در بین راه هنرستان دو نفر از دوستان را دیدم(علی مشتاق و علی قالب زاده) و دوچرخه علی قالب زاده را گرفتم که به موقع نیز به جلسه امتحان رسیدم (الحمد لله).

قرارشدکه در روز سه شنبه بعدازظهر با بچه های جلسه شریف به گلال برویم که رفتیم.

والسلام

۶/۶/۱۳۶۴

 

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

دست نوشته شماره ۳

 

امروز ساعت ۵/۱۰ صبح آخرین امتحان تجدیدی ، یعنی فیزیک را دادم و امشب قرار است که در جلسه من مقاله بخوانم . ولی بعلت آمدن آقای رضا سنگری و بحث فتنه، مقاله اجرا نشد. امشب من به مسعود عزیز(شهید مسعود شاحیدر) سر زدم  و دیدم که مسعود همراه با سیدرضا علوی و حاجی شاحیدر با هم کنار جوی آب ، زیر درخت نشسته اند، بعد از آنکه سید و حاجی رفتند، مسعود گفت تو بایست ، خلاصه روی کنده درخت در منزلشان نشستیم و حرف میزدیم . در این موقع ابراهیم میرزاپور هم از راه رسید او هم ایستاده و شروع  به صحبت کردیم تقریباً صحبتها روی حملات موشکی و شهداء بود. ساعت ۱۲:۳۰  بود که به ابراهیم گفتم وقت پاس ما شده. پاس ما تا ساعت ۲ بود.

صبح بعد از نماز که خوابیدم همه اش خواب سه نفر را میدیدم . خواب این سه نفر : مسعود عزیز ، ابراهیم و سعید میرزاپور که البته هیچ چیزی از خوابهایم یادم نیست.

والسلام

۱۱/۶/۱۳۶۴

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 

دست نوشته شماره ۴

 

امشب به همراه حمید مرازه و محسن میزاپور به دعای کمیل و سپس به محمّد بن موسی کاظم (سبز قبا) رفتیم . بعد از برگشتن، من نزد مسعود رفتم وقتی از دور می آمدم او را دیدم که تازه دارد از خانه خارج می شود و مسواکش را نیز در دست دارد. چون آنشب قرار بود خانه حمید مرازه بخوابم . مسعود نیز با من آمد و با هم به خانه حمید رفتیم و شب را بسلامتی در آنجا گذراندیم .

والسلام

۱۴/۶/۱۳۶۴

 

 

همچنین ببینید

دست نوشته شهید مسعود شاحیدر در مورد شهید آبزاده

بنام او که به اخلاص در جهادمان خواند امروز، روز پنج شنبه، مورخ ۱۴/۶/۱۳۶۴ است، …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *