خانه / شهدای مسجد / 1- شهید عبدالامیر آبزاده / دست نوشته شهید آبزاده -سری سوم

دست نوشته شهید آبزاده -سری سوم

دست نوشته شماره ۱۱

                                                                                 

امروز(شب)همراه حمید رضوانی به بهشت علی رفتم . امشب پاس ۳ هستیم . ابراهیم، حمید، نادر (برادران ابراهیم میرزاپور، حمید رضوانی نیا، صادق(نادر)حبشی)هم پست دارند و مسئول شب مسعود بود.

امشب گروه ثاراللّه همگی پیاده به بقعه متبرکه محمد بن جعفر رفتند.

                  ((فی امان اللّه))

 25/7/1364

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

دست نوشته شماره ۱۲

 

دیشب از پادگان برای ۲۴ ساعت مرخصی به خانه آمدم. 

والسلام

۲۲/۹/۱۳۶۴

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

 دست نوشته شماره ۱۳

 

امروز به مرخصی رفتم.(۲۴ ساعت)رفتن با قایق و ماشین و برگشتن با موتور حسن مشیری و قایق .

با  همراه حمید رضوانی به نماز جمعه رفتم.

والسلام

۱۳/۱۰/۶۴

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

دست نوشته شماره ۱۴

 

بسمه تعالی

خیلی دلم می خواهد که تو را ببینم ولی تنها گاهی اوقات خوابت را می بینم.

مسعود جان ، من تو را خیلی دوست دارم و شاید هم چیزی بالاتر از آن . ولی فکر نمی کنم آنطور که تو گفته ای در من مهر وصفایی باشد . من خودم را بنده ای گناهکار و مفلوک درگاه خداوند عظیم می دانم . تو بارها و بارها به من خوبی کرده ای و من بظاهر در برابر تو بی تفاوت بوده ام.

مسعود، من نیز بارها خواسته ام خوبیهای تو را به یک وسیله ای پاسخ گویم، ولی افسوس وحیف که نشد. مسعود جان، نمی دانم تو را چه بنامم.

راستش وقتی که در نامه ات خواندم هنگام خداحافظی آن حالت گریه به تو دست داده، نمی دانی چه حالی پیدا کردم.

مسعود، برادر و دوست خوبم، همیشه با من باش . مسعود عزیز، تو خیلی خیلی خوب و لطیف هستی . راستش را بخواهی آن روزی که به پلاژ آمده بودی، آنقدر خوشحال شده بودم که نمی دانستم چگونه باید رفتار کنم، و از اینکه به شما کم لطفی کردم خیلی معذرت میخواهم.

خدا خودش بر دوستی من نسبت به تو آگاه و علیم است . من خودم را در برابر تو خیلی کوچک احساس می کنم . من نخواسته ام که برایت تعارف کنم و شعر بگویم . نه، این درد"دل" من است . این وجود من است که از ناتوانی بدرگاه خداوند تعالی مینالد . من از خداوند بزرگ کریم برای شما دوست خوب و عزیز آرزوی نصرت و موفقیت در امور را خواستارم .

                             ((و العاقبه للمتّقین)) 

۲۷/۱۰/۱۳۶۴

ساعت ۱ شب

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

دست نوشته شماره ۱۵

 

صبح بود بعد از غذا(صبحانه) مقداری خوابیدم.خیلی به فکر مسعود و بچه های جبهه بودم. خلاصه، خواب دیدم که شب بود. مسعود و من و آقای حمید فیلوس در جایی بودیم . (گویا یک خیابانی بود که یک طرف آن خانه ساخته بودند. خانه ها نو ساخته بود.). یکدفعه مسعود گفت : بیایید به استادیوم برویم . من تعجب کردم و گفتم این چه وقت بازی کردن است . ولی بهر حال براه افتادیم به محلی رسیدیم که عده ای در حال بازی کردن بودند . (با لباسهای ورزشی سفید) باز دیدم که حمید به سرعت از ما جدا شد ولی ما داخل زمین بازی شدیم ولی بازی نکردیم و۰۰۰(این مکان که ما بودیم گویا محله اشراف و ثروتمندان بود.)

والسلام

۱۲/۱۱/۱۳۶۴

همچنین ببینید

دست نوشته شهید مسعود شاحیدر در مورد شهید آبزاده

بنام او که به اخلاص در جهادمان خواند امروز، روز پنج شنبه، مورخ ۱۴/۶/۱۳۶۴ است، …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *