خانه / شهدای مسجد / 1- شهید عبدالامیر آبزاده / دست نوشته شهید آبزاده -سری پنجم

دست نوشته شهید آبزاده -سری پنجم

دست نوشته شماره ۱۷

 

امشب ، پنج شنبه برابر با ۷ آذر ۱۳۶۴، و ساعت ۳۰/۸ دقیقه می باشد براستی که اینجا حال و هوایی دیگر دارد. بعضی از شبها همانند این است که ملائکه خداوند از آسمان فرود می آیند و قلوب مومنین را با طناب محبت به حق می پیوندند . آری طناب محبت و عشق به لقاءالله .

 من در این حالات خیلی دلم میگیرد و می خواهم که فریاد بزنم و بگویم خدایا مرا راحت کن، دوست دارم مسعود پهلوی من باشد، گوئی که او نیز نوری از خداوند است. چرا که تنها کسی را که در دسترس دارم و با او آشنایم ، مسعود است ، وقتی که به یاد او نیز میافتم دلم می خواهد برای او گریه کنم، برای خودم گریه کنم، برای دیگران گریه کنم. بـرای او چـون خـودم را در بـرابر عظمت روح او و اداء حق دوستی مان ناتوان می بینم. برای خودم چون که فریب شیطان را می خورم و گاهی از یاد خداوند آفریننده ام غافلم و ظالم میشوم .برای دیگران چون دیگران را نیز مانند خودم غافل می بینم.

 برای همین است که همیشه سعی میکنم و سعی کرده ام و انشاءالله سعی خواهم کرد که در حد توانم متذکری هم برای خود و هم برای دیگران باشم. خداوندمهربان است و بنده اش را دوست دارد و به حرفهای دلش گوش می دهد. گاهی اوقات هنگامی که قدم میزنم و به خودم فکر می کنم تا در درونم چنان آتشی، شعله می کشد که روحم دیگر رام نمی گردد و چنان اندوهگین میشوم که قلبم درهم میشود و سینه ام تنگ .

ای خدای من بارها گفته ام و حال نیز میگویم که مرا ببر. خداوندا بر بنده ضعیفت ترحم فرما. خداوندا ما را از شر شیطان و شیاطین رانده شده از درگاهت برهان.

ای انسان ترا چه می شود ؟ ای انسان چه چیز تو را چنین نسبت به پروردگارت گستاخ کرد؟ وای بر من و ما. چرا ما به بعضی از حالاتمان مغرور می شویم؟ چرا خیال می کنیم که ما ، ما هستیم؟ ما همه از من تشکیل شده و من ها از خداوند . پس چرا خوف الهی دلها را ، متلاشی نمی کند؟

مسعود جان(مسعود شاحیدر )، مسعود عزیزم از تو معذرت می خواهم که در برابر خوبیهای تو من کوتاهی میکنم. قسم یاد میکنم که همیشه تو را دوست داشته و دارم . مسعود، مسعود عزیز من خیلی ضعیف هستم. من خیلی بیچاره هستم. من در برابر نفسم گاهی به زمین میخورم. اگر تو نبودی و اگـر دسـت مهـربان تو دست سرد و چـروکیده مرا لـمس نمی کرد، این صورت و دست چنان بیخود می شدند که هر لحظه انتظار انفجار و مصیبتی را می کشیدم. من خودم را به داشتن تو دلخوش کرده ام . شبها که به یاد تو میافتم چون تو از من دور هستی آن پیراهن آبی ات را که به من داده ای در دستهایم میگیرم و به صورتم میکشم و از آن بو می کشم و باز دلم فشرده و سینه ام فشرده میشود. من نمی توانم احساسات درون خود را با این قلم ضعیف و این صفحه سفید که همچنان در حال سیاه شدن است، بیان کنم. امیدوارم که این صفحات سیاهی محض نباشد. نمی دانم، نمی دانم که چکار کنم از دست خودم و از دست دیگران . من زندگی را ساده می پنداشتم و خوب شدن را نیز و خوب کردن را نیز آسانتر ولی به عین دیدم که شیطان چگونه انسان را گمراه می کند، از راههای ناشناخته و شناخته شده انسان را به بیراهه میکشاند. وای بر تو ای انسان و وای بر تـو ای نفس . خداوندا من نمی خواهم که در آتش خشم تو بسوزم ، نمی خواهم که کاری کنم که تو خدای بزرگم از من برنجی، و تو ای سید من محمد (صلی الله علیه وآله) و تو ای مولای من علی(علیه السلام) از شما خجالت می کشم شما ناجی انسانید . شما همه می دانید که چقدر نسبت به شما احساس محبت و بندگی می کنم. اول از خدا و بعد از شما می خواهم که مرا یاری دهید. امام کاظم(علیه السلام) به شما نیز ارادت خاصی دارم و در خود جاذبه ای و در شما کششی آشکار برای خود احساس میکنم. یکبار نیز در خواب بزیارت شما آمده بودم و باز از خداوندم می خواهم که این توفیق را در بیداری نصیب ما گرداند. لااقل در خواب ما را موفق به زیارت شما بدارد. ای اولیاء کرام از شما نیز می خواهم به درگاه خدایتان که خدای من نیز هست برای من طلب بخشش نمایید. چرا که من به شما خیلی علاقه دارم.

و اما ای شهدای عزیز از شما می خواهم که بدرگاه خدایتان که معبود من نیز هست دعا کنید و مرا از او طلب کنید شاید فرجی بشود. ای خدای بزرگ از تو می خواهم که خوفت را در دل من افزون کنی. خداوندا حافظ مسعود و حسن باش.   

                                 (( آمین یا رب العالمین ))

۷/۹/۶۴

 

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

دست نوشته شماره ۱۸

 

امشب دلم گرفته بود چون هیچکدام از بچه ها نبود و من تک و تنها بودم و فقط خدا را داشتم  و بس. یک مقدار محیط را مناسب دیدم . بعد از شام ((شالِ سبزی)) را پهن کردم و آنرا یک قبر محسوب کردم(قبر محسن خلف پور و محمد علی و …) همانطور که گفتم دلم خیلی گرفته بود و از این جهت عقده دلم را با گریه کردن بر سر این قبر (مثال) باز کردم شاید این اولین باری بود که چنین برای دوستان شهیدم و خودم گریه می کردم.

یادشان می کردم و گریه می کردم و از خدا توفیق خواستم . صدای دعای کمیل از بلندگوی نمازخانه گردان بلند بود ولی چون خسته بودم، و دلگیر از دنیای ((وصل)) به دعا نرفتم. دلم می خواست که در چنین مواقعی برادر خوبم مسعود عزیز در کنارم بود . پریشب اینجا بود ولی حال و احوال خودم و محیط مناسب نبود و این فرصت گرانبها را از دست دادم. باز فکر می کنم و باز فکر می کنم… .

 ما چقدر بدبخت و عاجزیم .

خدا حافظ همه دوستان خوبم.

این الطالب بدم المقتول بکربلاء

والسلام

جمعه شب -۱۴ آذر ۱۳۶۴

 

همچنین ببینید

دست نوشته شهید مسعود شاحیدر در مورد شهید آبزاده

بنام او که به اخلاص در جهادمان خواند امروز، روز پنج شنبه، مورخ ۱۴/۶/۱۳۶۴ است، …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *