دست نوشته شماره ۱۹
امشب آقای محمود نژاد در مسجد درباره امتحاناتم از من سوال کرد. من گفتم خوب نبوده ام چون سخت گرفته بودند او گفت شما برای بچه ها در شهر نمونه و الگو باشید چون بهانه آنها از نیامدن به جبهه، از دروس عقب افتادن است خلاصه اینکه من خیلی خجالت کشیدم.
والسلام
یکشنبه ۱۷/۹/۱۳۶۴
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
دست نوشته شماره ۲۰
امروز سه شنبه ۱۰/۱۰/۶۴ و شب چهارشنبه است.
امروز قبل از ظهر خوابیده بودم و خواب مسعود را دیدم چون مدتی است که او را ندیده بودم و خیلی دلم می خواست که او را ببینیم او در جایی خوابیده بود و پهلوی او نیز کسی خوابیده بود که نمی دانم او که بود. من بالای سر او بودم و کمی با او فاصله داشتم.
((ما در راه خدا صبر پیشه کرده ایم))
مسعود مسعود مسعود برادر خوبم
والسلام
سه شنبه ۱۰/۱۰/۶۴
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××