خانه / نشریه / ادب فارسي / شعر مخمس علیرضا قزوه در وصف دزفول

شعر مخمس علیرضا قزوه در وصف دزفول

من تا به حال شعر مخمس نگفته ام ولی این را تقدیم میکنم altبه روان دردمند قیصر امین پور، حنجره ی زلال حاج صادق آهنگران و دوستان شاعر دزفولی ام عبدالرحیم سعیدی راد و سید حبیب حبیب پور

جانی دارم چو جان دزفول
چون روزان و شبان دزفول
چون مردم مهربان دزفول

نشنیده کسی فغان دزفول
شعر و غزلم از آن دزفول

**
شهری جگرش هزار پاره
بر اسب حماسه ها سواره
گردون پیشش چو گاهواره
شاید که زمین چو یک ستاره
گم گشته به کهکشان دزفول

**

این شهر چو تیغ آبدیده ست
آیینه ی غیرت و عقیده ست
کس آینه ی شهید دیده ست؟

خود کرخه و دز یکی قصیده ست
جاری شده بر زبان دزفول

**

من این همه سال خواب ماندم
ای کاش که بال می تکاندم
یک روز دلی به خود رساندم
آن سال نماز گریه خواندم
عاشورا با اذان دزفول

**
شبهای سیاه ماهتابی
در سرخی آسمان آبی
آباد شدیم در خرابی
تا هشت درخت آفتابی
گل کرد از استخوان دزفول

**
این خاک برادران دریاست
این مشهد عاشقان مولاست
این شهر زمین نخورد ، برخاست
با شعر شما چقدر زیباست
موسیقی جاودان دزفول

**

آن مردم بی ریای صادق

آن حنجره ، آن صدای صادق

آن نغمه و نوحه های صادق

آن شاعر آشنای صادق

قیصر شعر روان دزفول

**
باید چو شهاب بود و جان باخت
باید با داغ عاشقی ساخت
باید تیغ دلاوری آخت

آن تیر که روزی آرش انداخت
تیری شده در کمان دزفول

**
هر صبح چه صبح چاک چاکی
هر شام چه عاشقان پاکی
می افتاد آسمان به خاکی
سر شد چه شبان دردناکی
با گریه ی مادران دزفول

**
یک دشت ستاره می درخشد
ماه است و هماره می درخشد
گاهی به اشاره می درخشد
این کیست دوباره می درخشد
چون ماه در آسمان دزفول؟

**
موسای دلم به طور می رفت
خورشید به سمت هور می رفت
تا قافله ی حضور می رفت
ای کاش به سمت نور می رفت
دل همره کاروان دزفول

**
شهری به نشان بی نشانی
شهری همه شور و زندگانی
ای مردم شهر آسمانی
این یک دو نفس سرودخوانی
تقدیم به آستان دزفول

علیرضا قزوه

همچنین ببینید

غزه با خون شهیدان نورانی شده است

امروز غزه دیگر آن قبیله ۱۶ قرن پیش نیست که عده ای خود را به …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *