دل نوشته

نام تو را چگونه بخوانم و چطور بخوانم که زبان بنده تو کوتاه است از بیان بزرگیت، از تنگنای حقارتی که از گناهان بر دوشمان بار سنگینی به یادگار گذاشته چگونه به بلندای عظمت تو دریچه ای بیابم راهی باز نمایم چگونه؟ هر گاه در نا امیدی خود واژه ها را شکست خورده در بیان غفلت خود می یابم تنها به دل خود می توانم اعتماد کنم  که تو تنها آن را می بینی و گاه گاهی حرم تو می شود بسیار خانه اغیار. 

نمی توانم ببینم آن روز که خوبان تو در جوار رحمتت مسرورند من انتظار ذره ای کار نیک را می کشم که شاید نگاه تو بر آن مرا از آتش خشمت امان دارد. ای خدای من همیشه به این امید دارم که مولایی چون تو چگونه می تواند بنده خود را در آتش بیفکند چگونه می تواند؟ می دانم این عفو و چشم پوشی تو بر لغزش هایم مرا در برابر تو جسور کرده. ولی تو خود می دانی که من از کرده خود خوشحال نیستم چگونه می توانی دلی را که مهر محبت تو بر آن زده شده بسوزانی. ما همان بچه گان هستیم که با یک شیرینی کوچک آغوش پدر و مادری تو را ترک می کنیم و چون سیلی گناه بر ما زده می شود در گوشه کس کرده و  اشک می ریزیم مگر این اشک ها را نمی بینی. مگر غیر از تو خریداری داریم مگر تو نبودی که می گفتی مشتاق برگشت مایی؟ ای از مادر و پدر به ما مهربانتر خود باز هم دیده ای که باز چون کودکی  خردسال که دست مادر را از دستان خود در کوچه و خیابان دور می بیند طوفانی از ترس و دلهره و اضظراب وجودش را فرا می گیرد به دنبال مادر می دود ما همانیم که وقتی گناه می کنیم تازه می فهمیم دوری از تو برایمان سخت است تر است تا تلخی گناه و بدان ای خدای من در آن دنیا نه ترس از جهنم تو است که ما را بسوزاند بلکه عذاب دوری تو برایمان ناگوار که نه، غیر ممکن است خدای من شما همه چیز هستید برای ما ولی باز هم چه کنیم؟

نمی خواهم وقتت را مثل همیشه بگیرم و دوباره قصه غصه هر روزه گناهمان را برایت تعریف کنم ولی فقط با این حرف ها روح آشوب زده ما آرام می یابد.

با ناخدای کشتی گناه همراه شده ایم و با خدایی چون تو بودن را فراموش کرده ایم.

بادبان برافراشته و سوی مقصدی نا معلوم روانیم ولی دریغ که نمی دانیم در دریای عشق تو سیر می کنیم.

ما را دریاب و بر عدم ما خط بطلان مکش و بر خواری ما عزت خود را فرو ریز و بر تلخی گناه ما لذت عفو خود را بچشان

ای سبحانی که شایسته مدحی و ای سلطانی که از اسباب خلق جدایی.

ای توابی که توبه خلق تو را خسته نکند و ای رحمانی که از در رحمتت هیچ گنه کاری رد نشود و اشتیاق به پذیرفتن ما کم نشود بند بندگی خود را  دوباره بر گردن ما  قرار بده.

بر دل ما شرح صدر ببار، که بیشتر دل تنگی هایمان از کوچکی روحمان و ندانستن محبت تو نسبت به ماست.

گرفتاریم چون تو را نداریم راه سعادت را گم کرده ایم چون راه تو را فراموش کرده ایم. چه دارد آنکه تو را ندارد و چه ندارد آنکه تو را دارد. 

به هر ذره از وجودم می نگرم نافرمانی دیده ام به هر عملم می نگرم چه در ظاهر چه در خفا سرکشی تو بوده است که اگر لطف تو نبود با ما همان می شد که با قوم لوط و صالح و با فرزند نوح

با این حال چه کنیم که تنها تو هستی که پناهمان می بخشی و برایمان می مانی لحظه ای ما را  الفت با تو کافیست، لحظه ای ما را با تو بودن شادکامیست، لحظه ای بی گناه بودن یک عمر زندگیست، ای خدای من ما را از این لحظه ها سرشار کن.

هر گاه بر گناه خود فائق شویم زندگی کرده ایم.

خواستم تنها به تو بگویم ای خدای من مسئله زندگی ما که نه مردگی ما این است  بودن یا نبودن، بودن با تو یا نبودن با تو ؟ با تو باشیم زندگی کنیم یا بی تو باشیم و چون مردگان….

می دانم اگر رنگ عشقی بر رخساره خوبان تو است  اگر عزتی در وجود صالحان تو است برای ذره ایی دمیدن و تجلی نور وجود تو است و اگر بهشتی برای امثال ما است برای این است  که قصه ما همان، قصه مزد آخر کار است که شیرین است ولی اصل کار چون تویی هستی که باز به بهانه بهشت از تو غافل شده ایم و نمیدانیم که بهشت بهانه ای است تا ما از کلاس کودکی خود به واسطه خوبی هایمان پا را فراتر نهاده و اندکی تعقل کنیم که آنان که بهای وجود خود را در بازار بی ریا و بی ربا و بی دغل تو به خوبی چون تو فروختند چه یافتند که ما هنوز در خوب و بد خود مستئسلیم.

راست می گویند چه آسان بدست می آیی ولی نمی دانم چرا به این آسانی از دستت می دهیم و باز نمیدانم که اگر کریمی چون تو خدای ما نبود بر سر ما فریفتگان به بازی دنیا چه می آمد.

ولی باز نمی دان چرا اینقدر خدایی بزرگ چون تو را با لفظ تو می خوان نمی دانم شاید همان باشد که گفتی از رگ گردن به ما نزدیکتری و باز با همین نزدیکی در هنگام استغاثه و نیایش با تو خدای من شما را تو می خوانم.

ولی می دانم هر چه هست عیب از ماست.

اگر واژه هایم  در این سطر سطر کنار هم با هم به ستیز برخیزند ملالی نیست چون آنان هم از این رنگ های تکراری که من بر آنها می ریزم و هیچکدام انگار رنگی از شما ندارد خسته شده اند. ولی باز می دانم تو به دل من نگاه می کنی و ظرف وجودم و باز از تو می خواهم مرا یاری کنی تا در راه تو باشم و می دانم که این تنها خواسته تو است.

ما را از اعمال بدمان جدا کن و بر اعمال خوبمان رنگ اخلاص بریز ما را از صبغه خود دور مکن و بر کردار نا شایسته مان قلم عفو بکش ای خدایی که تویی تنها یاری رسان بی یاوران.

همچنین ببینید

خلوت

به نام خدا   خلوت   دنیای ما آنقدر به سرعت میگذرد و متحول می …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *