خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / ۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-سراش

۱۳۸۴-خاطره اردوی نوروزی-سراش

بسم الله الرحمن الرحیم

شب بود، تشنه بودم روی ماسه ها، ماسه ها را با دست بلند می کردم و می ریختم روی زمین، باد آنها را با خود حمل می کرد، به آسمان نگاه کردم، ماه، آسمان صاف، ابرها،زیادی ستاره ها، یک لحظه به خود آمدم سکوت همه جا را فرا گرفته، مهتاب تاریکی ها را می درد یاد آوری کردم برای خود که مؤمن باید:

۱-    همیشه ساکت باشد و کم سخن گوید تا بیشتر تفکر کند.

۲-   همیشه مانند مهتاب گرچه کم (با تقیه)اما حقیقت و حسن را بگوید و ظلمت بشکافت.

تاریکی و سکوت شب به من اجازه تفکر می داد. صدای آب سکوت شب را می شکست گفتم حتماً آب هم سخنی دارد؛ آری سخن آب چنین بود:

۱-    ای مومن ،به دنبال ترویج علم باش زیرا اگر بایستی و روان نباشی خراب و فاسد می گردی.

۲-    ای مؤمن همیشه در جریان باش و در مقابل دشمنان و مشکلات شکیبا باش و مأیوس نشو..

۳-    ای مؤمن همانگونه که من به زمین خشک حیات می دهم؛ شما هم به مؤمنان گم کرده راه  کمک کنید و دین خدا را زنده نگه دارید.

یا سبوح یا قدوس رب الملائکه و روح

احسان سراش

گروه: ثارالله

۱۳۸۴

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *