خانه / نشریه / خاکریز عشق / روی دیوار نوشتم: خیابان ۱۷ شهریور

روی دیوار نوشتم: خیابان ۱۷ شهریور

روایت شاهد عینی از جمعه‌ی خونین میدان ژاله

قاسم صادقی

جرقه‌ی انقلاب از شهادت فرزند امام خمینی به‌دست استکبار جهانی رقم خورد. حضرت امام در پیامی، شهادت آقامصطفی را از الطاف خفیه‌ی الهی شمردند. مراسم چهلم آقامصطفی در ایران برگزار شد و پس از آن مردم به تظاهرات رفتند و عده‌ای شهید شدند. برای شهدای چهلم آقامصطفی، مراسم چهلمی برگزار شد و رژیم شاه برای حفظ تاج و تخت خود مردم زیادی را دستگیر کرد.

بی‌بند و باری و میگساری خاندان پهلوی از یک‌سو و از سوی دیگر فقر و بیکاری و چپاول اموال مردم به‌دست شرکت‌های خارجی و حضور ۶۰هزار مستشار آمریکایی در ایران فشار زیادی به مردم وارد کرده بود.

سخنرانان انقلابی، افشاگری می‌کردند و مردم آگاهانه‌تر در تظاهرات شرکت می‌کردند. برای همین رژیم پهلوی برآن شد که با ایجاد ترس و دلهره، مردم را از صحنه خارج کند و روی به استفاده از نیروهای نظامی در خیابان‌ها آورد.

ماه رمضان بود و قرار شد که نماز عید فطر در تپه‌های قیطریه برگزار شود. جمعیت پس از نماز به‌صورت خودجوش به‌سمت میدان‌های شهر روانه شدند و برخی به‌سمت میدان شهیاد (آزادی فعلی) حرکت کردند. در راه، درگیری‌های پراکنده‌ای بین نظامی‌ها و مردم صورت گرفت. ما تعدادی موتورسوار بودیم که جمعیت را هدایت می‌کردیم و مردم را به تجمع بعدی که در میدان شهدا۱ بود دعوت می‌کردیم. در بین جمعیت همهمه شد که میدان شهدا کجاست؟ گفتیم همان میدان ژاله.

قرار دهان به دهان میان جمعیت پخش شد: «جمعه ۸ صبح میدان شهدا.»

تا غروب آن روز مردم سواره و پیاده گریزان به‌سمت خانه‌های خود روانه شدند. صبح جمعه ساعت ۶:۳۰ با موتور و وسایل آتش‌زا بیرون زدم و تعجب کردم که چرا مردم این‌قدر زود از خانه‌هایشان بیرون آمده‌اند. شب قبل رادیو حکومت نظامی را اعلام کرده بود و تجمع بیش از دو نفر ممنوع بود. وارد خیابان اصلی شدم و به‌سمت میدان رفتم. صدمتر مانده به میدان نیروهای نظامی مانع حرکتم شدند. از کوچه پس کوچه‌ها خواستم بروم، اما نشد. تا این‌که صدای شلیک شروع شد. وسایل آتش‌زا را به‌سمتشان پرتاب کردم و از کوچه‌ی دیگری خودم را به میدان رساندم. شلیک‌ها بیش‌تر شد و جمعیت گریزان شدند. تعدادی از میدان فرار کردند و برخی هنوز در راه رسیدن به میدان بودند.

ساعت ۸:۳۰ با دستور فرمانده‌ نظامی، مردم را بلندگوها متفرق کردند و از سوی دیگر، سربازان به زانو نشستند و مردم را هدف گلوله قرار دادند. از بالای پشت‌بام‌های دولتی، به‌سمت مردم بی‌دفاع تیراندازی شد. میدان را از چهار طرف بسته بودند و زن و بچه، پیر و جوان به گلوله بسته شدند. زن‌ها پشت سر مردها نشسته بودند و برخی‌هاشان در حال فرار به زمین می‌خوردند. صدای ناله و شیون به آسمان بلند شده بود و کاری از دست کسی ساخته نبود. مردم ماشین‌های دولتی را به آتش کشیدند و وسایل اماکن دولتی را به وسط خیابان ریختند تا مانع عبور خوردوهای نظامی شوند. تعدادی از مجروحان برای نجات خودشان سینه‌خیز به‌سمت جمعیت دست‌وپا می‌زدند و دوباره هدف گلوله قرار می‌گرفتند. شهدا داخل جوی‌های آب افتاده بودند و مردم پشت درختان و ماشین‌ها و داخل جوی‌ها پناه گرفته بودند. صدای ناله‌ی بچه‌ها، زن‌ها و… گوش فلک را کر می‌کرد. اشک و خون، زجه و ناله در محیط پر شده بود و منطقه را دود و آتش گرفته بود. بعضی‌ها چشم‌، چشم را نمی‌دید.

تعدادی از سربازان از دستور آتش سرپیچی کردند و به‌سمت فرماندهانشان تیراندازی کردند. در نهایت هم به دست دیگر فرماندهان به شهادت رسیدند. برخی‌شان داخل جمعیت شدند و خودشان را تسلیم کردند. لباس‌های نظامی‌شان را درآوردند و به صف مردم پیوستند. درهمین حال مقداری سلاح به دست مردم افتاد و درگیری دوطرفه شد. عده‌ای شروع کردند به آتش زدن بانک‌ها، مشروب‌فروشی‌ها، کاباره‌ها، سینماها و… و عده‌ای هم با سلاح‌هایی که به‌دستشان افتاده بود، به‌سمت نیروهای رژیم شلیک می‌کردند.

مردم مجروحان را به هر زحمتی که بود، از معرکه بیرون بردند و به‌سمت مطب دکترهای شخصی و بیمارستان‌ها بردند. بعضی از بیمارستان‌ها، از پذیرش آن‌ها خودداری می‌کردند و می‌گفتند که برایشان مسئولیت دارد. برای همین عده‌ای از مجروحان در منازل بستری شدند و دکتر همان‌جا به مداوایشان پرداخت. برخی از آمبولانس‌ها که مجروحان را حمل می‌کردند، هدف اصابت گلوله قرار می‌گرفتند و تعدادی از مردمی که برای نجات مجروحان رفته بودند، به شهادت رسیدند. داخل جوی‌ها،‌ باغچه‌ها و پیاده‌روها مملو از شهدایی بود که روی هم افتاده بودند و کسی جرأت نمی‌کرد که سمت‌شان برود. هرکسی هم که به‌طرفشان می‌رفت، هدف گلوله قرار می‌گرفت. صحنه‌ی دلخراشی بود.

شایعه شده بود که از اسرائیل برای کشتار مردم نیرو آورده‌اند. تیری به پهلوی یکی که در کنارم بود، خورد و بچه‌ها سریع با موتور او را به بیمارستان رساندند. مردم دسته‌دسته در محله‌ها به راه افتادند و اقدام به جمع‌آوری پارچه سفید، ملحفه، باند، پنبه و امکانات پزشکی کردند تا برای مداوای مجروحان ببرند.

در میان انبوه جمعیت، نیروهای ساواک بعضی از فعالان را مورد اصابت گلوله قرار دادند و نقش زمینشان کردند. جنگ گریز شدت گفت. ساعت ده صبح بود که هلی‌کوپترها هم وارد معرکه شدند و حالا از زمین و آسمان به‌سمت مردم تیراندازی می‌شد.

رعب و وحشت در بین مردم حاکم شده بود و حلقه‌ی محاصره تنگ‌تر می‌شد. نیروهای نظامی از چهار طرف وارد خیابان‌ها شدند و هم‌چنان آتش و دود به هوا می‌رفت. کف میدان شهدا لبریز از خون شهدا بود. تعدادی از مجروحان با دست‌وپا زدن نفس‌های آخرشان را نشان می‌دادند. هرچه استقامت مردم بیش‌تر می‌شد، خشم نیروهای نظامی بدتر می‌شد و وحشی‌وار به‌سمت جمعیت شلیک می‌کردند.

خیابان‌ها کم‌کم خلوت شد و ساعت ۱۲ ظهر جمع‌آوری شهدا از پیاده‌روها و جوی‌ها و انتقالشان به وسط خیابان شروع شد. لحظاتی بعد کامیون‌ها از راه رسیدند و با لودر شهدا را جمع کردند و داخل کامیون‌ها ریختند. در بین شهدا، ضجه و ناله‌ی مجروحان به‌گوش می‌رسید. درخواست کمک می‌کردند، اما…

هلی‌کوپتر هم‌چنان پرواز می‌کرد و شلیک می‌کرد تا مردم این صحنه‌ی جنایت را مشاهده نکنند. ما با تعدادی از بچه‌ها وارد منزلی شدیم و بالای پشت‌بام رفتیم. نیروهای نظامی تمام خیابان‌ها را زیر نظر داشتند. حدود ساعت ۲ عصر، تمام جمعیت متفرق شد و مردم به‌سمت بیمارستان‌ها روانه شدند. مردم برخی از شهدا را به مساجد برده بودند.

در هر کوی و برزنی صحبت از شهدا و مجروحان بود. ساواکی‌ها وارد بیمارستان‌ها می‌شدند و مردم، مجروحان را فراری می‌دادند.

نیروهای نظامی تازه‌نفس وارد منطقه‌ی درگیری شدند و میدان و اطراف آن را پاک‌سازی می‌کردند. شهدا و مجروحان را منتقل و اتومبیل و وسایل سوخته و… را که وسط خیابان‌ها بود، با تریلی جابه‌جا کردند. ماشین‌های آب‌پاش وارد میدان شدند و صحنه‌ی جنایت را پاک‌سازی و شست‌وشو کردند.

ساعت شش بعدازظهر، وقتی با ترس و اضطراب از میدان عبور کردم، هیچ اثری از جنایت صبح نبود. نیروهای نظامی به‌صورت پراکنده با خودرو در خیابان‌ها رفت‌وآمد می‌کردند و به‌سمت تجمع بیش از دو نفر شلیک می‌کردند و بعد متفرق می‌شدند.

شب در محل‌ها مردم در مورد شهدا و مفقودین صحبت بود. شایعه شده بود که شهدا و مجروحان را به‌سمت شورآباد قم برده‌اند. تا به امروز هم کسی از سرنوشت شهدا و مفقودان روز جمعه‌ی خونین خبری ندارد. بعدها هم شایعه شد که ساواکی‌ها راننده‌های حمل شهدا و مجروحان را کشته‌اند تا کسی از آن‌ها باخبر نشود.

پس از واقعه‌ی جمعه‌ی خونین، شب‌ها تمام تابلوهای میدان ژاله و خیابان شهباز را از دیوارها می‌کندم و به منزل می‌بردم. بعد با اسپری از میدان نوذریه (امام حسین(ع)) تا انتهای خیابان شهباز روی دیوار نوشتم: «خیابان ۱۷ شهریور.»

پس از انقلاب هم شهرداری رسما تابلوها را نصب کرد.

بعد از پیروزی انقلاب، شهرداری برای پاک‌سازی میدان شهدا و اطراف آن، دست به کار شد. روبه‌روی پمپ‌بنزین، پایین‌تر از میدان،‌ پلی آهنی بود که زیر پل را مانعی گرفته بود و نیروهای شهرداری هرچه تلاش کردند، نتوانستند مسیر آب را باز کنند. به‌ناچار با یک چنگک بزرگ، مانع را برطرف کردند و وقتی آب جاری شد و مانع را بررسی کردند، به جسد یک مادر با فرزند شیرخوارش برخورد کردند. پس از تحقیق مشخص شد که این مادر روز واقعه به‌خاطر حفظ جانش زیر پل پناه گرفته بود و همان‌جا هدف گلوله‌های دژخیمان شاه قرار گرفت و با فرزند شیرخوارش به شهادت رسیدند.

پس از واقعه‌ی جمعه‌ی سیاه امام خمینی(ره) با ارسال پیام مهمی، خود را شریک غم خانواده‌ی شهدا و مجروحان خواند و از حکومت پهلوی، اعلام انزجار کرد. مردم هم در راهپیمایی‌‌شان این‌گونه شعار می‌دادند:

ولیعهدت بیمرد ای شهنشاه

چرا کشتی جوانان وطن را

۱۷ شهریور روز افتخار ماست

۱۷ شهریور روز ننگ توست.

یکی از دستاوردهای این روز، فرار بیش از ۵۴هزار مستشار آمریکایی بود که بعد از آن شاه فرار کرد.

پی‌نوشت:

۱. چند شب پیش از جمعه‌ی خونین، بعد از پایان یافتن سخنرانی «آیت‌الله نوری» در نزدیکی‌های میدان ژاله شعار دادیم و به‌سمت میدان آمدیم. در آن‌جا با گاردی‌ها درگیر شدیم و یک خودرو را آتش زدیم و آن‌ها سه نفر از بچه‌ها را به شهادت رساندند و تعداد دیگری را شهید کردند. از آن شب به بعد برای ماها که بچه‌ی همان محل بودیم، میدان ژاله شده بود؛ میدان شهدا.

همچنین ببینید

یا زیارت یا شهادت

  از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *