خانه / نشریه / ادب فارسي / حکایتی در باب غفلت آدمی از مرگ

حکایتی در باب غفلت آدمی از مرگ

در کتاب حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، سنایی حکایت زیبا از غفلت انسان از مرگ می کند که در ادامه می آید:

شتر مستی به دنبال مردی افتاد آن مرد می گریخت و شتر بدنبال او می شتافت تا آنکه به مرد رسید. آن مرد، مضطر شد و خود را در چاهی انداخت و به بوته خاری که در کنار چاه روییده بود چنگ زد.

پس ناگهان دید که دو موش بزرگ که یکی سفید است و دیگری سیاه، مشغول به قطع کردن ریشه های بوته خار شدند.

پس نظر در زیر پای خود افکند؛ دید چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون کرده اند. چون نظر به قعر چاه انداخت، دید اژدهایی دهان گشوده است که چون در چاه افتد، او را فرو برد. چون سر بالا کرد، دید که در سر آن  بوته خار، اندکی عسل  است؛ پس مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت شیرینی آن عسل، او را بطور کامل غافل گردانید.

سنایی ادامه می دهد که  آن چاه، دنیا است که پر است از آفتها و بلاها و مصیبتها –  آن بوته خار، عمر آدمی است و آن دو موش سیاه و سفید؛ شب و روزند که عمر آدمی را پیوسته قطع می کنند و آن چهار افعی؛ اخلاط چهار گانه اند که بمنزله زهرهای کشنده اند از سودا و صفرا و بلغم و خون که نمی داند آدمی، که در چه وقت به هیجان می آیند که صاحب خود را هلاک کنند و آن اژدها، مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمی است و آن عسل که فریفته او شده بود و او را از همه چیز غافل گردانده بود، لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهای دنیا است.

و اما اصل حکایتی که سنایی روایت کرده است:

 

آن شنیدی که در ولایت شام

رفته بودند اشتران به چرام

شتر مست در بیابانی

کرد قصد هلاک نادانی

مرد نادان ز پیش اشتر جَست

از پیَش می‌دوید اشتر مست

مرد در راه خویش چاهی دید

خویشتن را در آن پناهی دید

شتر آمد به نزد چه ناگاه

مرد بفگند خویش را در چاه

دستها را به خار زد چون ورد

پایها نیز در شکافی کرد

در ته چه چو بنگرید جوان

اژدها دید باز کرده دهان

دید از بعد محنت بسیار

زیر هر پاش خفته جفتی مار

دید یک جفت موش بر سر چاه

آن سپید و دگر چو قیر سیاه

می‌بریدند بیخ خاربنان

تا درافتد به چاه مرد جوان

مرد نادان چو دید حالت بد

گفت یارب چه حالتست این خود

در دَمِ اژدها مکان سازم

یا به دندان مار بگدازم

از همه بدتر این که شد کین خواه

شتر مست نیز بر سرِ چاه

آخرالامر تن به حکم نهاد

ایزدش از کرم دری بگشاد

دید در گوشه‌های خار نحیف

اندکی زان ترنجبین لطیف

اندکی زان ترنجبین برکند

کرد پاکیزه در دهان افگند

لذّت آن بکرد مدهوشش

مگر آن خوف شد فراموشش

تویی آن مرد و چاهت این دنیی

چار طبعت بسان این افعی

آن دو موش سیه سفید دژم

که بُرد بیخ خار بُن در دم

شب و روزست آن سپید و سیاه

بیخ عمر تو می‌کنند تباه

اژدهایی که هست بر سرِ چاه

گور تنگست زان نه‌ای آگاه

بر سرِ چاه نیز اشتر مست

اجل است ای ضعیف کوته دست

خاربُن عمر تست یعنی زیست

می‌ندانی ترنجبین تو چیست

شهوتست آن ترنجبین ای مرد

که ترا از دو کَون غافل کرد

 

سنایی » حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی و احواله

فرستنده: محمود هدایتی راد

همچنین ببینید

غزه با خون شهیدان نورانی شده است

امروز غزه دیگر آن قبیله ۱۶ قرن پیش نیست که عده ای خود را به …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *