خانه / نشریه / معارف اسلامی / الهی نامه علامه حسن زاده آملی

الهی نامه علامه حسن زاده آملی

الهی بحق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده
الهی راز دل را نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر
الهی یا من یعفو عن الکثیر و یعطی الکثیر بالقلیل از زحمت کثرتم وارهان و رحمت وحدتم ده
الهی سالیانی می پنداشتم که ما حافظ دین توایم استغفرک اللهم در این لیله الرغائب هزار و سیصد و نود فهمیدم که دین تو حافظ ما است احمدک اللهم
الهی چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش است
الهی ما همه بیچاره ایم و تنها تو چاره ی و ما همه هیچکاره ایم و تنها تو کاره ی
الهی از پی تا فرقم در نور تو غرقم یا نور السموات و الارض انعمت فزد
الهی شان این کلمه کوچک که به این علو و عظمت است پس یا علی یا عظیم شان متکلم اینهمه کلمات شگفت لا تتناهی چون خواهد بود
الهی وی بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم
الهی چون تو حاضری چه جویم و چون تو ناظری چه گویم
الهی چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت
الهی چون عوامل طاحونه چشم بسته و تن خسته ام راه بسیار میروم و مسافتی نمی پیمایم وی من اگر دستم نگیری و رهاییم ندهی
الهی خودت آگاهی که دریی دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن
الهی دست با ادب دراز است و پی بی ادب، یا باسط الیدین بالرحمه خذ بیدی
الهی بسیار کسانی دعوی بندگی کرده اند و دم از ترک دنیا زده اند، تا دنیا بدیشان روی آورد جز وی همه را پشت پا زده اند این بنده در معرض امتحان درنیامده شرمسار است بحق خودت ثبت قلبی علی دینک
الهی ناتوانم و در راهم و گردنه هی سخت در پیش است و رهزنهی بسیار در کمین و بار گران بر دوش یا هادی اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین
الهی از روی آفتاب و ماه و ستارگان شرمنده ام از انس و جان شرمنده ام حتی از روی شیطان شرمنده ام که همه در کار خود استوارند و این سست عهد ناپایدار
الهی رجب بگذشت و ما از خود نگذشتیم و تو از ما بگذر
الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد
الهی عارفان گویند عرفنی نفسک، این جاهل گوید عرفنی نفسی
الهی اهل ادب گویند به صدرم تصرفی بفرما این بی ادب گوید بر بطنم دست تصرفی نه
الهی در راهم، اگر در باره ام گویی لم نجد له عزما چه کنم
الهی آزمودم تا شکم دائر است دل بائر است یا من یحیی الارض المیته دل دائرم ده
الهی همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو
الهی همه از تو دوا خواهند و حسن از تو درد
الهی آن خواهم که هیچ نخواهم
الهی اگر تقسیم شود به من بیش از این که دادی نمیرسد فلک الحمد
الهی ما را یاری دیدن خورشید نیست، دم از دیدار خورشید آفرین چون زنیم
الهی همه گویند بده حسن گوید بگیر
الهی همه سرآسوده خواهند و حسن دل آسوده
الهى همه آرامش خواهند و حسن بى تابى، همه سامان خواهند و حسن بى سامانى
الهى چون در تو مى نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم
الهى از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر
الهى از من پرسند توحید یعنى چه حسن گوید تکثیر یعنى چه
الهى از نماز و روزه ام توبه کردم بحق اهل نماز و روزه ات توبه این نا اهل را بپذیر
الهى بفضلت سینه بى کینه ام دادى بجودت شرح صدرم عطا بفرم
الهى عقل گوید الحذر الحذر، عشق گوید العجل العجل آن گوید دور باش و این گوید زود باش
الهى ضعیف ظلوم و جهول کجا و واحد قهار کج
الهى آنکه از خوردن و خوابیدن شرم دارد از دیگر امور چه گوید
الهى اگر چه درویشم ولى داراتر از من کیست که تو دارایى منى
الهى در ذات خودم متحیرم تا چه رسد در ذات تو
الهى نعمت سکوتم را ببرکت و الله یضاعف لمن یشاء اضعاف مضاعفه گردان
الهى بلطفت دنیا را از من گرفته اى بکرمت آخرت را هم از من بگیر
الهى روزم را چو شبم روحانى گردان و شبم را چون روز نورانى
الهى حسنم کردى احسنم گردان
الهى دندان دادى نان دادى، جان دادى جانان بده
الهى همه از گناه توبه مى کنند و حسن را از خودش توبه ده
الهى گویند که بعد سوز و گداز آورد حسن را بقرب سوز و گداز ده
الهى خودت گفته اى و لا تیاسوا من روح الله ناامید چون باشم
الهى انگشترى سلیمانیم دادى انگشت سلیمانیم ده
الهى سرمایه کسبم دادى توفیق کسبم ده
الهى اگر ستار العیوب نبودى ما از رسوایى چه مى کردیم
الهى من الله الله گویم اگر چه لا اله الا الله گویم
الهى مست تو را حد نیست ولى دیوانه ات سنگ بسیار خورد، حسن مست و دیوانه تست
الهى ذوق مناجات کجا و شوق کرامات کج
الهى علمم موجب ازدیاد جهلم شد یا علم محض و نور مطلق بر جهلم بیفز
الهى اثر و صنع توام چگونه بخود نبالم
الهى دو وجود ندارد و یکى را قرب و بعد نبود
الهى هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم بر نادانیم بیفز
الهى تا کعبه وصلت فرسنگها است و در راه خرسنگها و این لنگ بمراتب کمتر از خرچنگ است، خرچنگ را گفتند بکجا میروى گفت به چین و ما چین گفتند با این راه و روش تو
الهى دل داده معنى را از لفظ چه خبر و شیفته مسمى را از اسم چه اثر
الهى کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین اند خودت چونى
الهى اگر از من پرسند کیستى چه گویم
الهى هر چه بیشتر فکر مى کنم دورتر میشوم
الهى گروهى کو کو گویند و حسن هو هو
الهى از گفتن یا شرم دارم
الهى داغ دل را نه زبان تواند تقریر کند و نه قلم یارد بتحریر رساند الحمد لله که دلدار به ناگفته و نانوشته آگاه است
الهى محبت والد به ولد بیش از محبت ولد به والد است که آن اثر است نه این با اینکه اعداد است و علیت و معلولیت نیست پس محبت تو بما که علت مطلق مایى تا چه اندازه است، یحبهم کجا و یحبونهم کجا؟! الهى از کودکان چیزها آموختم لا جرم کودکى پیش گرفتم
الهى چون است که چشیده ها خاموشند و نچشیده ها در خورشند
الهى از شیاطین جن بریدن دشوار نیست با شیاطین انس چه باید کرد
الهى خوشدلم که از درد مینالم که هر دردى را درمانى نهاده اى
الهى در خلقت شیطان که آنهمه فوائد و مصالح است در خلقت ملک چه ها باشد
الهى دیده را بتماشاى جمال خیره کرده اى،دل را بدیدار ذوالجمال خیره گردان
الهى خنک آنکس که وقف تو شد
الهى شکرت که دولت صبرم دادى تا بملکت فقرم رساندى
الهى شکرت که از تقلید رستم و به تحقیق پیوستم
الهى تو پاک آفریده اى ما آلوده کرده ایم
الهى پیشانى بر خاک نهادن آسان است دل از خاک برداشتن دشوار است
الهى ظاهر ما اگر عنوان باطن ما نباشد در یوم تبلى السرائر چه کنیم
الهى شکرت که کور بینا و کر شنوا و گنگ گویایم
الهى درویشان بى سر و پایت در کنج خلوت بى رنج پا، سیر آفاق عوالم کنند که دولتمندانرا گامى میسر نیست
الهى اگر گلم و یا خارم از آن بوستان یارم
الهى انسان ضعیف کجا و حمل قول ثقیل کج
الهى چگونه دعوى بندگى کنم که پرندگان از من میرمند و ددان رامم نیستند
الهى گرگ و پلنگ را رام توان کرد با نفس سرکش چه باید کرد
الهى چگونه ما را مراقبت نباشد که تو رقیبى و چگونه ما را محاسبت نبود که تو حسیبى
الهى حلقه گوش من آن در ثمین انا بدک اللازم یا موسى
الهى علف هرزه را وجین توان کرد ولى از تخم جرجیر، خس نروید
الهى حق محمد و آل محمد بر ما عظیم است اللهم صل على محمد و آل محمد
الهى نهر بحر نگردد ولى تواند با وى پیوندد و جدولى از او گردد
الهى چون در تو مینگرم رعشه بر من مستولى میشود پشه با باد صرصر چه کند
الهى دیده از دیدار جمال لذت میبرد و دل از لقاى ذوالجمال
الهى انسانرا قسطاس مستقیم آفریده اى افسوس که ما در میزان طغیان کرده ایم
الهى شکرت که نعمت صفت ایثارم بخشیدى
الهى نعمت ارشادم عطا فرموده اى توفیق شکر آن را هم مرحمت بفرم
الهى عروج بملکوت بدون خروج از ناسوت چگونه میسر گردد یا من بیده ملکوت کل شى ء خذ بیدى
الهى بسوى تو آمدم بحق خودت مرا بمن بر مگردان
الهى اگر بخواهم شرمسارم و اگر نخواهم گرفتار
الهى ظاهر که اینقدر زیبا است باطن چگونه است
الهى آخر خودت را در حق ما اول بفرما که آخرین شفاعت را ارحم الرحمین فرماید
الهى دل بى حضور چشم بى نور است نه این صورت ببیند و نه آن معنى
الهى فرزانه تر از دیوانه تو کیست
الهى دولت فقرم را مزید گردان
الهى شکرت که فهمیدم که نفهمیدم
الهى گریه زبان کودک بى زبان است آنچه خواهد از گریه تحصیل مى کند از کودکى راه کسب را بما یاد داده اى قابل کاهل را از کامل مکمل چه حاصل
الهى شک شوریده جهانى را میشوراند این شوخ دیده را شوریده تر کن
نبودم و خلعت وجودم بخشیده اى، خفته بودم و نعمت بیداریم عطا کرده اى، تشنه بودم و آب حیوتم چشانده اى، متفرق بودم و کسوت جمعم پوشانده اى، توفیق دوام در صلوتم هم مرحمت بفرما که الذین هم على صلوتهم دائمون کامروا هستند
الهى مصلى کجا و مناجى کجا تالى فرقان کجا و اهل قرآن کجا خنک آنکه مصلى مناجى و تالى فرقان و اهل قرآنست
الهى عارف را با عرفان چه کار عاشق معشوق بیند نه این و آن
الهى توانگرانرا به دیدن خانه خوانده اى و درویشانرا بدیدار خداوند خانه آنان سنگ و گل دارند و اینان جان و دل آنان سرگرم در صورتند و اینان محو در معنى خوشا آن توانگرى که درویش است
الهى قیس عامرى را لیلى مجنون کرد و حسن آملى را لیلى آفرین این آفریننده دید و آن آفریننده را در آفریده بر دیوانگان آفرین
الهى اگر عنایت تو دست ما را نگیرد از چهل ها چله ما هم کارى برنیاید
الهى خوشا آنانکه همواره بر بساط قرب تو آرمیده اند
الهى شکرت که این تهیدست پا بست تو شد
الهى خوشا آنانکه در جوانى شکسته شدند که پیرى خود شکستگى است
الهى عقل و عشق سنگ و شیشه اند عاشقان از عاقلان نالند نه از جاهلان
الهى اگر کودکان سرگرم بازیند مگر کلانسالان در چه کارند
الهى شکرت که پیرنا شده استغفار کردم که استغفار پیر استهزاء را ماند
الهى آنکه ترا دوست دارد چگونه با خلقت مهربان نیست
الهى کى شریک دارد تا تو را شریک باشد
الهى من واحد بى شریکم چگونه ترا شریک باشد
الهى خوشا آندم که در تو گمم
الهى از من و تو گفتن شرم دارم انت انت
الهى نه خاموش میتوان بود و نه گویا در خاموشى چه کنیم در گفتن چه گوییم
الهى دل بسوى کعبه داشتن چه سودى دهد آنکه را دل بسوى خداوند کعبه ندارد
الهى عبادت ما قرب نیاورده بعد آورده است که فویل للمصلین الذین هم فی صلوتهم ساهون
الهى کامم را به حلاوت و تلاوت کلامت شیرین بدار
الهى فتح قلب به ضم عین است، نصب عینم مرفوع غضوا ابصارکم ترون العجائب
الهى قول و فعل قائل و فاعلند در لباس دیگر که کل یعمل على شاکلته در کتاب تدوین و تکوین جز مصنف آن کیست
الهى از خواندن نماز شرم دارم و از نخواندن آن شرم بیشتر
الهى این آفریده که بدین پایه مهربان است آفریننده وى در چه پایه است
الهى خفتگانرا نعمت بیدارى ده و بیدارانرا توفیق شب زنده دارى و گریه و زارى
الهى جز این نمیشد با که درآویزیم
الهى تو خود گواهى که اینسخنان از بى تابى است بر ما متاب
الهى چه رسوایى از این بیشتر که گدا از گدایان گدایى کند
الهى جن گفتند سمعنا قرآنا عجبا یهدى الى الرشد فآمنا به واى بر انسى که از جن کمتر است
الهى واى بر من اگر دلى از من برنجد
الهى ایکاش الفاظى جز اسماء علیا و صفات حسنایت نبود که از الوان الفاظ چه رنگها گرفته ایم
الهى من کیستم و اطوار خلقتم چیست
الهى همه از مردن میترسند و حسن از زیستن که این کاشتن است و آن درویدن کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها، و الدنیا مزرعه الآخره، جزاء وفاق
الهى توفیق امتثال آن رؤیاى شیرین یا حسن خذ الکتاب بقوه مرحمت بفرم
الهى غذا بکردار و گفتار رنگ و بو مى دهد واى بر آنکه دهنش مزبله است
الهى عبادت بى معرفت خروارى بخردلى فلا نقیم لهم یوم القیمه وزن
خرم آنکه ثقلت موازینه
الهى میوه در طول هسه خود است و جزا در طول عمل بلکه نفس عمل یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء خوشا آنکه روضه من ریاض الجنه است
الهى در بسته نیست ما دست و پا بسته ایم
الهى در جواب خطاب یا ایها الذین آمنوا لبیک بگویم مایه شرمندگى است، نگویم دور از وظیفه بندگى
الهى امروز هم چون الیوم نختم على افواههم که لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون
الهى دل خوشم که آلهى گویم
الهى دل به جمال مطلق داده ایم هر چه باداباد
الهى کیست که موفق بزیارت جمال دل آرایت شد و شیدایت نشد
الهى کى الله گفت و لبیک نشنید
الهى حرفهایم اگر مشوش است از دیوانه پراکنده خوش است
الهى گل دماغ را معطر کند و گندنا دهن را ابخربا اینکه کاشته دیگرانند و خارج از ذات ما پس آنچه در خود کاشته ایم با ما چه خواهد کرد
الهى عمرى کوکو مى گفتم و حالا هو هو مى گویم
الهى پیش از تشنگى آب از چشمه سار مى جوشد و تشنه تشنه است و پیش از گرسنگى گندم از کشتزار میروید و گرسنه گرسنه است عشق است که در همه ساریست بلکه یکسره جز عشق نیست
الهى خوابهاى ما را تبدیل به بیدارى بفرم
الهى آنکه سحر ندارد از خود خبر ندارد.الهى ذلت و لذت قریب هم بلکه قرین همند که ان مع الیسر یسرا راهرو در رنج تن گنج روان یابد و در این بار گران بار گران
الهى آنکه عالم است عامل است این خفته صنعتگر است نه دانشور
الهى آنکه سرمایه دارد و از آن بهره نمى برد از گدا گرفتارتر و بیچاره تر است
الهى شکرت که در لباس دوستانت هستم، مرا در عداد دوستانت بدار
الهى در صورت انبیایم داشتى در سیرت آنانم هم بدار
الهى عاشق را ترک ما سواى معشوق عین فرض است که یک دل و دو معشوق کذب محض است
الهى در ایاک نستعین صادقم و در ایاک نعبد کاذب نیستم
الهى کریمه الله یتوفى الانفس حین موتها و التى لم تمت فى منامها خواب را شیرین مى کند و مرگ را شیرین تر
الهى شب پره را در شب پرواز باشد و حسن را نباشد
الهى هر چه پیش آمد خوش آمد که مهمان سفره توایم
الهى تن خوش است که براى یکتا دو تا بود و جان خوش است که از دو تا یکتا بود
الهى اگر خدا خدا نکنیم چه کنیم و اگر ترک ما سوا نکنیم چه کنیم؟ الهى در شگفتم از کسى که غصه خودش را نمیخورد و غصه روزیش را میخورد
الهى فرزانگان گنگ شدند دیوانگان چه بگویند
الهى اسمى جز بى اسمى برایم مباد
الهى چرا بگریم که تو را دارم و چرا نگریم که منم
الهى در اینجهان پر هیاهو چرا من هو هو نکنم
الهى بر سر نوح نجى چه آوردند که تا رب لا تذر گفت؟!سلام على نوح فى العالمین
الهى کودکان کتابى بوعده گرد و بکمال رسند و بزرگان کودک مآب بوعده مینو
الهى خوشا بحال عالین که جز تو ندیدند و ندانند
الهى حرم بر نامحرم حرام است محرم چرا محروم باشد
الهى به امروز و فردا نه کار امروز رسیده شد نه فردا چه کنیم با کل یاتیه یوم القیمه فرد
الهى بدان بر ما حق بسیار دارند تا چه رسد بخوبان
الهى جهان زندان رندان است و جهانبان بهشت آنان ما را با رندان بدار
الهى قاسم که تویى کسى محروم و مغبون نیست
الهى باد دان بتوان بسر بردن با دو نان چه باید کرد
الهى چه عذابى از حجاب سخت تر است بحق خودت از جهنم حجابم وارهان
الهى توبه از گناه آسان است توفیق ده که از عبادتمان توبه کنیم
الهى حسن آملى مالامال آمال بود در راه یک امل همه را پایمال کرد یا منتهى امل الآملین دیگر خود دانى
الهى شکرت که مى گویم شکرت
الهى اگر آخرم مثل اولم باشد بدا به اول و آخرم
الهى خلقى در ناسوت متوغلند و جمعى بمثال ملتذند و قلیلى در ملکوت مبهوت، سبحانک ما اعظم خلقک و امرک؟! الهى از نام بردن انبیاء و ملائکه شرم دارم که با کدام زبان، با نام تو چه کنم که فرموده اى عظم اسمائى، و با تلاوت کتاب تو چه که لا یمسه الا المطهرون
الهى لولا الشیطان لبطل التکلیف سبحانک ما احسن صنعک
الهى شکرت که پریشانى بمقام یقین رسیده است
الهى شکرت که از تنهایى و خلوت لذت میبرم چه تنها از خلوت وحشت دارد
الهى بکبریائیت سوگند که از ثیاب فقر فخر دارم و از فاخر شرم که در آن هم رنگ بینواى دل شکسته ام و در این بیم دل شکستن است چه کنم که در این اوان بى اساس لولا اللباس لا لتبس الامر على اکثر الناس
الهى لذت گرسنگى را در کامم برکت ده
الهى حشر با عالم خیال که اینقدر لذیذ است حشر با عالم عقل چه خواهد بود
الهى آمدم ردم مکن، آتشینم کرده اى سردم مکن
الهى اگر تا قیامت براى یک صغیره استغفار کنم از شرمندگى تقصیر بندگى بدر نخواهم شد
الهى سخن در عفو و رحمتت نیست گیرم که تو بخشیم من از شرمندگى چه کنم تو خود گواهى که از استغفار شرم دارم
الهى استغفار خواستن غفران تست با خاطره گناه چه کنیم
الهى چه باید کرد که گناه فراموش شود و گرنه با یاد گناه اگر برانى شرمنده و اگر نوازى شرمنده ترم
الهى دیگر از بهشت لذت نتوانم برد چه عفو احسان در ازاى جرم و عصیان انفعال بیشتر آورد مگر جنت لقاء نصیب شود که در حضور تام جز تو فراموش شود
الهى ماه مبارک(۱۳۹۰ ه ق)را حرام کردم که نه قدر روزه را دانستم و نه قدر قدر را، نه قرآن خواندم و نه سحر داشتم و نه سهر، در لیله الجوائز جز شرمسارى چه مى برم خوشا بحال صائم که له فرحتان حین یفطر و حین یلقى ربه، بدا بحالم که لى حزنتان، بارآلها آهم جهنم سوز است
الهى واى بر آنکه در شب قدر فرشته بر او فرود نیامده با دیو همدم و همنشین گردد
الهى یقینم را زیاد گردان و اضطرابم را به اطمینان مبدل کن و آنى را در آخر خواهى کنى در اول کن که شفاعت آخرین از آن ارحم الراحمین است
الهى دل خوش بودم که گاهى گریه سوزناک داشتم و دانه هاى اشک آتشین میریختم ولى این فیض هم از من بریده شد که بیم زوال بصر است و امور مهمى که در آنها امتثال فرمان تو است در نظر، ولى بارآلها عاشق نگرید چه کند و بنده فرمان نبرد چه کند
الهى مرا در سایه خاتم صلى الله علیه و آله و سلم داشتى که تو را یابم و بندگانت را دریابم شکر این موهبت چگونه گذارم بارآلها ناپاک را بسویت بار نیست و با بندگانت کار نیست دستم را بدار تا در راهم استوار باشم
الهى دهن آلوده را با کتابت چکار که لا یمسه الا المطهرون واى بر آن مرشدى که دهنش پلید است چه آن نارشید خود شیطان مرید است، اگر در آشکار با یزید است در پنهان با یزید است
الهى حشر و صحبت با خیالات نوعى از مالیخولیا است.که الجنون فنون بحرمت عوالم عقول از آنم برهان و به اینم برسان که این حضور نور دهد و آن صحبت ظلمت
الهى چگونه شور و نوایم نباشد که از آنچه در کامم ریختى اگر کوه دماوند از آن لب تر کند پاى کوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود
الهى اگر علم رهزن شود عاصم جز تو کیست
الهى اگر دانشمند رهزن شود از هر اهریمنى بدتر است که دزد با چراغ است
الهى حاصل یک عمر درس و بحثم این شد که جهانرا جهانبانى است و انسان را سروسامانى
الهى اى آشنایم تو خود دانى که بیگانه ام بیگانه ترم کن خوشا بحال مؤمن که غریب است
الهى در این شب دوشنبه سلخ شهر الله المبارک هزار و سیصد و نود هجرى قمرى با کسب اجازه از حضور انور شما نام کشور پهناور هستى را عشق آباد گذاشتم
الهى ستاره شناس شدم و خودشناس نشدم، از رموز زیج و ربع مجیب و اسطرلاب با خبرم و از اسرار جام جم خویش بیخبر
الهى بت سنگین شکستن نیک آسان است و بت نفس شکستن سخت دشوار، خنک آنکه از امت خلیل بت شکن است که هر دو را بشکست
الهى اگر سر مویى باورم شود که پیشه ام در پیشگاه تو پذیرفته است چون سروى که از وزش صبا بچپ و راست میچمد چنان پاى کوبى و دست افشانى کنم که سنگ و گل را از شورم بشورانم و کوه را از سازم برقصانم
الهى سرتاسر ذرات عوالم وجود در جنب و جوشند چگونه حسن خاموش باشد
الهى آنکه را عشق نیست ارزش چیست
الهى خروس را سحر باشد و حسن را نباشد
الهى سر در راه سردار دادن آسان است و دل بدست دلدار دادن دشوار، که آن جهاد اصغر است و این اکبر
الهى حسن عبد الله، عبد الله خراب آبادى بود و حال عبد الجمال عشق آبادى شد
الهى حاصل فکرم بى فکرى است خنک آنکه از فکر بگذشت
الهى خانه کجا و صاحب خانه کجا؟طائف آن کجا و عارف این کجا؟آن سفر جسمانى است و این روحانى.آن براى دولتمند است و این براى درویش.آن اهل و عیال را وداع کند و این ما سوا را.آن ترک مال کند و این ترک جان.سفر آن در ماه مخصوص است و این را همه ماه و آن را یکبار است و این را همه عمر.آن سفر آفاق کند و این سیر انفس، راه آن را پایان است و این را نهایت نبود.آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانى نباشد.آن فرش پیماید و این عرش.آن محرم میشود و این محرم.آن لباس احرام میپوشد و این از خود عارى میشود.آن لبیک مى گوید و این لبیک میشنود.آن تا بمسجد الحرام رسد و این از مسجد اقصى بگذرد
آن استلام حجر کند و این انشقاق قمر، آنرا کوه صفا است و این را روح صفا.سعى آن چند مره بین صفا و مروه است و سعى این یک مره در کشور هستى.آن هروله میکند و این پرواز، آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم.آن آب زمزم نوشد و این آب حیات
آن عرفات بیند و این عرصات.آنرا یک روز وقوف است و این را همه روز.آن از عرفات بمشعر کوچک کند و این از دنیا بمحشر.آن درک منى آرزو کند و این ترک تمنى را، آن بهیمه قربانى کند و این خویشتن را.آن رمى جمرات کند و این رجم همزات.آن حلق راس کند و این ترک سر
آنرا لا فسوق و لا جدال فى الحج است و این رافى العمر.آن بهشت طلبد و این بهشت آفرین.لاجرم آن حاجى شود و این ناجى
خنک آن حاجى که ناجى است
الهى وسعت جهان کیانى که این است فسحت عالم ربانى چون خواهد بود
الهى از من آهى و از تو نگاهى
الهى بچهل و سه رسیده ام چند سال ایام صباوت بود و بعد از آن تا اربعین دوران نخوت جوانى و غرور تحصیل فنون جنون، اینک حاصل بیدارى دوساله ام آه گاه گاهى است یا لا اله الا انت جز آه در بساط ندارم از من آهى و از تو نگاهى
الهى عمرى آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم
الهى غبطه ملائکه اى میخورم که جز سجود ندانند کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود
الهى تا کى عبد الهوى باشم بعزتت عبد الهو شدم
الهى از نخوردن رسوائیم و از خوردن رسواتر
الهى سست تر از آنکه مست تو نیست کیست
الهى عبد الله و محمد و على و فاطمتین و حسین را به حسن ببخش و حسن را به محمد و على و فاطمه و حسنین
الهى همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را که تماشایى تر از خود نیافت

—————————————

متن الهی نامه علامه حسن زاده آملی
الهى هر که شادى خواهد بخواهد حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده.که فرموده اى:انا عند المنکسره قلوبهم
الهى دل بى حضور چشم بى نور است این دنیا را نمى بیند و آن عقبا ر
الهى فرد تنها تویى که ما سوایست همه زوج ترکیبى اند و صمد فقط تویى که جز تو پرى نیست و تو همه اى که صمدى
الهى حسین شیر خوارم آهنگ برخاستن مى کند و از ناتوانى و بى تابى بر خود مى لرزد تا دستش را بگیرم و بایستانمش که آرام گیرد حسن هم حسین تست و جز تو دستگیرى نیست بشیر خوار حسین دست حسن را گیر
الهى حسین شیر خوار حسن را به حسن ببخش و حسن را بشیر خوار حسین
الهى آنکه خواب را حباله اصطیاد مبشرات نکرده است کفران نعمت گرانبهایى کرده است که درى از پیغمبرى است
الهى مراجعت از مهاجرت بسویت، تعرب بعد از هجرت است و تویى که نگهدار دلهائى
الهى تو خود گواهى که در عصر سلخ شهر الله مبارک هزار و سیصد و نود چنان حسرتى بر این بنده مستولى شد که گوشه هاى چشمم با ناودان بهارى برابرى میکرد و آههاى آتشینم جهنم سوز بود که بیداران در اینماه رستگار شدند و این خفته زیانکار، این حسرت یکماه بود با حسرت یک عمر چه باید کرد امشب که لیله چهار شنبه بیست و سوم شوال المکرم هزار و سیصد و نود است از دل و جان توبه کرده ام و صمیمانه بسوى تو رخت بسته ام یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله یا الله مسافر تائبت را بپذیر و توفیقش ده که بر عهدش استوار باشد و همواره محو دیدار باشد
الهى نور برهانم داده اى نار وجدانم هم بده
الهى هشیار را با بستر و بالین چه کار و مست را با دین و آیین چه کار
الهى آنکه در نماز جواب سلام نمیشنود هنوز نماز گذار نشد ما را با نمازگذاران بدار
الهى خوشا آنکه بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است
الهى همه در راه خود استوارند حسن را در راهش استوار بدار
الهى توفیق ترک عبادتم در عبادتم ده
الهى حاضر با غافل برابر نیست حضور و غفلتم ده
الهى شکرت که بسر من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته الجاهلیه رسیدم و امام شناس شدم و فهمیدم که امام اصل او قائم و نسل او دائم است
الهى آنکس تاج عزت بر سر دارد که حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیتت را در گردن
الهى همه ددان را در کوه و جنگل مى بینند و حسن در شهر و ده
الهى در خواب سنگین بودم و دیر بیدار شدم باز شکرت که بیدار شدم خنک آنکه مشمول آتیناه الحکم صبیا، و آتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما است
الهى حسن هیولاى اولاى هیچ ندار است فقط قابل دیدار صورت یار است.الهى شکرت که حقیر و فقیرم نه امیر و وزیر
الهى چگونه حاضر نباشم که معلوم تو بلکه علم توام وسع ربى کل شى ء علم
الهى چگونه از عهده شکر برآیم که این بى نام و نشانرا سر و سامان داده اى
الهى تا کنون دیوانه فرزانه نما بودم و اینک فرزانه دیوانه نما شدم
الهى فرزندان حسن هر گاه از کار خسته شدند از شنیدن یک بارک الله پدر چنان نیرو مى گیرند که گویا خستگى ندیدند اگر پدرشان یکبار بارک الله از تو شنود چه خواهد شد
الهى عاشق را با شعر و شاعرى و سجع و قافیه پردازى و الفاظ بازى چه کار
الهى پرندگان همه یکطرف و مرغ عشق یکطرف، گیاهان همه یک جهت و گیاه عشق یک جهت، همه درسها یکجانب و درس عشق یکجانب، همه یکسوى و عشق یک سوى
الهى بلبل به چمن خوش است و جعل به چمین.حسن را آنچنان کن نه اینچنین
الهى از خوردن در شگفتم که جماد را حیوان مى کند و حیوان را انسان
الهى این ایام معدوداتست و محرم ماه ارشاد در پیش، توفیقم ده تا هم اکنون قابل ارشاد شوم که گفتار از دهن بى کردار نمودارى ندارد
الهى مرا بنعمت لقایت متنعم فرموده اى چگونه شکر آن بگذارم
الهى شکرت که به جنت لقایت در آمدم
الهى از اربعین کلیمیم به روى اربعین و کلیم(ع) و کریمه و واعدنا موسى شرمنده ام که حق هیچیک را بجاى نیاورده ام
الهى کجا سر دوست از دوست مستور است چگونه حسن دعوى دوستى کند که مهجور است
الهى یک عمر امروز را فردا بردم توفیقم ده که حال فردا را بامروز آورم
الهى ثمره درس و بحث و فکر و ذکرم این شد که جهانرا جهانبانى است و جان را جانانى
الهى قربان لب و دهانم بروم که بذکر تو گویایند
الهى تا کنون از این و آن بسویت راه مى یافتم و اینک از تو باین و آن آشنا میشوم
الهى در شگفتم از آنکه در غربت از یاد وطن شکفته میشود و در دنیا از یاد آخرت گرفته
الهى چونست که در خود مى نگرم بتو نزدیک میشوم و در تو مینگرم از تو دور
الهى تو خود بزرگى و بر همه دست دارى.مرا بزرگ آفریدى و بر همه دست دادى، بارى از بزرگ آنچنان بزرگ اینچنین پدید آید
الهى تا حال تو را پنهان مى پنداشتم و حال جز تو را پنهان میدانم
الهى یکى حافظه قوى دارد و دیگرى هاضمه قوى خنک آنکه عاقله بالغه دارد
الهى آنکه را دل باز دادى دهن بسته است اینسخن پرداز دل بسته است
الهى مرا بر همه سلطنت دادى بسلطانت مرا بر من سلطنت ده
الهى حسن از دست خود چنان بود و در دست تو چنین شد شکرت که آنچنان اینچنین شد
الهى تو را دارم چه کم دارم پس چه غم دارم
الهى هر که را مى بینم با خودند مرا با خودت دار
الهى هر که را مى بینم در تسخیر و تصرف ملک مى گوید و مى کوشد حسن را سیر در ملکوت ده و انس با جبروت و بزبان آنان گویا کن و در حضور مالک ملک و ملکوت و جبروت بدار
الهى از سجده کردن شرمسارم و سر از سجده برداشتن شرمسارتر
الهى یا لا اله الا انت اجازه خواهم که هو هو گویم و انت انت
الهى این کمترین را با قلیل بدار
الهى در شگفتم از آنکه کوه را مى شکافد تا بمعدن جواهر دست یابد و خویش را نمیکاود تا بمخزن حقائق برسد
الهى هر نقمت و زحمت بر حسن آید نعمت و رحمت است و همه تلخیها در کامش شیرین تر از عسل است و هر دشوارى براى او آسان است جز اینکه گرفتار احمق شود بعزت و سلطانت در چنگ احمق گرفتارش مکن
الهى حسن را شیر و پلنگ بدرد و با احمق بسر نبرد
الهى روى زمینت باغ وحش شد خرم آنکه از وحشیان برست
الهى شکرت که بنده آزادم
الهى نمى گویم که ظالم نیستم ولى شکر که از عمال ظلمه نشدم
الهى سیلى سرازیر شد تا قطره اى نصیب حسن گردید
الهى شکرت که این کودک را در سایه اقبال بزرگان واسطه فیض گردانیدى
الهى گرچه علم رسمى سر بسیر قیل و قال است باز شکر که علم و کتاب حجابم شدند نه سنگ و گل و درهم و دینار
الهى بحرمت سر و سامان گرفته گانت این بى سر و پا را آواره ات کن
الهى شکرت که از دوستان دشمنانت و از دشمنان دوستانت نیستم
الهى شکرت که دوستانت را دوست دارم و دشمنانت را دشمن
الهى نمى گویم که از دوستانم ولى شکر که از دشمنان نیستم
الهى شکرت که بدیدار حسن جمالت عاشقم و بگفتار ذکر جمیلت شایق
الهى ما هر چه کنیم کم است و تو هر چه دهى بسیار یا من یعطى الکثیر بالقلیل
الهى شکرت که صاحب منصب بى زوالم
الهى سگ گله و حائط و صید، حرمت امانت را داشته باشند و حسن ظلوم و جهول با امانت تو خیانت کند
الهى کتابدار و کتابخوان و کتابدان بسیارند خنک آنکه خود کتاب است و کتاب آر
الهى خدا خدا گفتن مجازى ما که اینهمه برکت دارد اگر بحقیقت گوییم چون خواهد بود
الهى واى بر حسن که اگر به پایه اى بى باک شود تا بذات پاک و نامهاى گرامى و نامه سترگ و فرستادگان بزرگ و دوستان ستوده ات سوگند یاد کند
الهى دهن حسن به عطر ذکر تو معطر است حیف است که بوى بد گیرد
الهى شمس اگر چه سلطان کواکب و نیر اعظم و شمسیه عقد فلک و کوکب قلب و تسخیر و ذهب و ملک و سراج وهاج جهان افروز است، ولى حسن نجم با قمر است که سائر اللیل و شمع بزم خلوت نشینان و مصباح شب زنده داران است که عاشق سوخته را چراغى نیم افروخته باید تا رازش آشکار نگردد و رسواى هر دیار نشود، ماه است که چون سالک دل آگاه در تحول و اطوار است:گاه چون رخ زعفرانیش هلال است و گاه چون سالک مجذوب بدرمنیر و گاه چون مجذوب سالک در محاق، گاه از شرم سوزد و گاه از شوق فروزد
الهى دنى تر از دنیا ندیدم که همواره همنشین دو نان است
الهى خردمندان خطاب ادخلى فى عبادى آرزو کنند و این بیخرد گوید یا لیت بینى و بینهم امدا بعیدا که نعمت عظیم الشان انسانى را کفران کرده ام و از رویشان شرمسارم
الهى دردمند ننالد چه کند.درمان ده تا بیشتر بنالم
الهى چهل و سه سال از من بگذشت نمیدانم چهل و سه آن عمر کرده ام یا نه
الهى بنده را با کاش چه کار و ازلیت و لعل چه حاصل
الهى راه تو، به بزرگى تو دشوار است و شگفتا که این مور لنگ را آرزوى دیدار است
الهى از گناه این و آن رنج مى برم که از چون تویى روى گردانیدند
الهى از دردم خرسندم که درمانش تویى
الهى شیدایى جانان را با حور و غلمان چه کار
الهى شکرت که تاکنون خواننده بودم و اینک گوینده
الهى این بى تمیز با اینکه عمرى در نحو و صرف صرف کرده است هنوز تمیز بین منادى و منادى و مشتق و مشتق منه را نگذاشته است
الهى ادراک حرمان مى کنم شکرت که بدردم رسیدم که طبیب طالب دردمند است
الهى عمرى اهل شهرى را بسوى تو خواندم که اگر خودم عامل یک صدهزارم آنچه گفتمى بودمى از ملک برتر شدمى ولى یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح یک شهر به حسن حسن ظن دارند و حسن به تو ویرا در رستاخیز رسوا مکن و از چشم آنان دورش بدار که از روى همه شان شرمسار است
الهى در شگفتم از این گله گله اشباه الناس و رمه رمه آدمى پیکر که یکى نمیگوید من کیستم
الهى حسن زاده چگونه دعوى بى گناهى کند که آدم و حوازاده است نه ملک و چگونه از آمرزش تو ناامید باشد که ربنا ظلمنا گواست نه بما اغویتنى
الهى هر چه راز بود به پیغمبرت گفتى و آن ستوده بر ما ننهفت در یافتن آنها ما را دریاب
الهى عابد دون معبود است و امام اشرف از ماموم، آدم مسجود ملائکه است این شیطان پرستان پست تر از ابلیس اند
الهى رسولت فرموده شر العمى عمى القلب و چه نیکو فرمود که کور چشم سر از مشاهده خلق محروم است و کور چشم دل از رؤیت حق، حسن را چشم سر بینا داده اى چشم دل بینا نیز ده تا خلق بین حق بین شود
الهى اسمم را حسن کردى که الاسماء تنزل من السماء، خلقم را حسن کردى که تبارک الله احسن الخالقین، خلقم را هم حسن گردان که یبدل الله سیاتهم حسنات
الهى روزگارى تو را به آواز بلند میخواندم، اکنون از آن استغفار مى کنم که اذنادى ربه نداء خفی
الهى سالیانى به خواندن اشارات و اسفار و شفا و فصوص دل خوش بودم و اکنون بگفتن آنها عاقبت حسن را حسن گردان
الهى کدام بیشرمى از این بیشتر که بنده در حضور مولایش بى ادبى کند
الهى محاسن حسن به بیاض مائل شد، وجه قلبش را نورانى کن که از یوم تبیض وجوه و تسود وجوه اندیشه دارد
الهى چه شگفتى از این بیشتر که ماء مهین خوانا و نویسا شود و سلاله طین گویا و شنو
الهى اینهمه خواب و بیداریم رب ارجعون گفتن بود و از جناب شما پذیرفتن، دیگر به چه رو رب ارجعون گویم که انا الیه راجعون گویم
الهى هراس حسن از خویش بیش از اهرمن است که این دشمن بیگانه است و آن آشنا و همخانه
الهى نعمتهایى که به حسن داده اى تا قیامت نه تواند احصا کند و نه تواند از عهده شکر یکى از آنها برآید
الهى آنچه به حسن داده اى همه از تفضل آن ولى نعم بود و گرنه این منعم چه کارى کرده است تا بموجب آن استحقاق ثوابى را داشته باشد باز هم چشم توقع به تفضل آنجناب دارد که دست دیگر نمیشناسد
الهى یکى بئر حفر مى کند و قضا را به کنز میرسد، حسن ضرب یضرب صرف میکرد و به کنت کنزا دست یافت
الهى درباره انبیایت فرمودى: و جعلنا لکل نبى عدوا شیاطین الجن و الانس، حسن پرتوقع میخواهد که نشانه تیرهاى شیاطین زمانه نشود
الهى حسن که منزلى طى نکرده و بمقامى نائل نشده اینهمه از اشباه الناس اشمئزاز دارد کسانى که منازلى سیر کرده اند و بمقاماتى رسیده اند از حسن چه قدر بیزارى میجویند
الهى اینحرفها را کى به من یاد میدهد و از کجا نازل میشود
الهى حسن روزگارى نگذرانید بلکه روزگار بر او گذشت
الهى شکرت که از شرق تا غرب عالم به حسن خدمت مى کنند
الهى در شگفتم از کسیکه گوید به فلانى مرگ ناگهانى رسید
الهى تاکنون بزحمتم از بیرون میطلبیدم و اینک برحمتت از درون میجویم
الهى شکرت که در کسوتیم که اهل معصیت از آن شرم دارند
الهى این بنده از روى خود شرمنده است چگونه از پروردگارش شرمسار نباشد
الهى چگونه شکر این نعمت گذارم که اجازه ام داده اى تا نام نیکوى تو را بزبان آورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه ات را بگشایم و بخوانم و گرنه این التراب و رب الارباب
الهى چون از تو پرسم دانایان کلید سرگردانیم دهند که در دل است، خود دل در کجاست
الهى چگونه حسن از عهد شکر جودت برآید که دار غیر متناهى وجودت را به او بخشیدى
الهى شکرت که دیدگان بینایم دادى که پرتو جمال دل آرایت را در مرائى و مجالى اسماء حسنا و صفات علیایت تماشا مى کنم و از آن لذتى میبرم که خود دانى
الهى در پگاهى تنى چند را بر خاکدانى گرد آمده دیدم که یکى با تیغه آهنى و دیگرى با ترکه چوبى آن مزبله را با چه حرص و ولعى میکاویدند تا باشد که پاره پارچه اى یا چرمى یا کهنه دیگرى بدست آرند، حسن چگونه از عهده شکرت برآید که شب و روز کتاب تو را و کتابهاى اولیایت را ورق میزند و دل آنها را مى کاود و از معانى آنها که نسیم بهشتند دماغ جانش معطر مى گردد، بار خدایا اگر آن خاکدانیها بدان کار نباشند حسن پاک دان بدینکار نتواند بود پاداش نیک شان ده که بر بنده حق دارند
الهى شکرت که همه کواکب و ایام را براى حسن سعد گردانیدى
الهى جمعى از تو ترسند و خلقى از مرگ و حسن از خود
الهى از کتابها پاسخ پرسش خواستن و حل مشکل طلبیدن عیال سفره دیگران بودن است یا غنى و یا مغنى یا ملى و یا معطى تا کى جیره خوار این و آن باشم و در کنار خوان آنان نشینم
الهى یکى نان دارد و دندان ندارد و یکى جان دارد و جانان ندارد شکرت که حسن هم این دارد و هم آن دارد
الهى ایام اواخر رجب یکهزار و سیصد و نود و یک برایم چون نیمه آن روز استفتاح بود که بتدریس اسفار افتتاح کردیم بار خدایا چگونه شکرت کنم که هر روز در وصف اسماء حسنى و صفات علیا، و اطوار جلوه هاى جانفزاى تو سرگرم و دل خوشم
الهى خوشا آنکه چون عین ثور چشیم بینا دارد و مانند قلب اسد و عقرب دلى آتشین و روشن و مثل جوزا در راه تو میان خت بربسته است
الهى حسن غبطه حال عقرب میخورد که عقرب کجا و حسن کجا آن رو بمشرق دارد و این مغربى است، آنرا قلب روشن است و این را ظلمانى، آن تاج بر سر پیش چشمش ترازوى داد است و این بیدادگر طغیان در میزان کرده است، آن سیر آسمانها مى کند و این زمین را نپیموده است، آن شب و روز بیدار است و این در خواب، آن بصراط مستقیم است و این کجرفتار منحرف، آن هشیار براى دفع عدو سلاح تیر و کمان و نیش از پشت دارد و این غافل بى سلاح در کمند دیواندر و چه خوش گفته اند که کونوا عقارب اسلحتها فى اذنابها فان الشیطان لن یراوغ الانسان الا من ورائه، لا جرم آن نیکبخت از هفت آسمان برتر شد و این تیره بخت هنوز خاک نشین است
الهى شکرت که بناز و نعمت پرورده نشدم و گرنه از کجا حسن میشدم
الهى اگر حسن مال مى یافت و حال نمى یافت از حسرت چه مى کرد
الهى چونست که اندوه تو مایه دل شادى است و بندگى تو برات آزادى
الهى شکرت که روزنه اى از عوالم ملکوت را برویم گشودى رب زدنى علما، رب زدنى فیک تحیرا، رب انعمت فزد
الهى در این شب دوشنبه بیستم شهر رسول الله یکهزار و سیصد و نود و یک از استغفارهایم و از عبادتهایم جملگى استغفار مى کنم یا تواب و یا غفور و یا رحیم یا من یحب التوابین توبه ام را بپذیر
الهى من خودم را نشناختم تا تو را بشناسم
الهى حسن از حال مار غبطه میخورد که چون پیر شود چهل روز گرسنه بماند و تحمل رنج گرسنگى کند سپس بزمین فرو رود و چون بیرون آید پوست افکنده و جوان شده باشد که کلمه و روح ممسوح تو مسیح علیه السلام به حواریون فرمود کونوا کالحیه، مار پیر از پوست بدر آید و جوان شود جوانى حسن بگذشت و آثار پیرى در او نمودار شد و هنوز در حجابها گرفتار است
الهى تاکنون مى گفتم جهانرا براى ما آفریدى اکنون فهمیدم که خودت هم براى مایى
الهى ادراک مفاهیم اسماء که بدین پایه لذت بخش است ادراک حقائق آنها چون خواهد بود
الهى حسن که بدین اندازه حسن است حسن آفرین چون باشد فتبارک الله احسن الخالقین
الهى اگر حسن از تو جز تو خواهد فرق میان او و بت پرست چیست
الهى از گفتن نفى و اثبات شرم دارم که اثباتیم، لا اله الا الله را دیگران بگویند و الله را حسن
الهى شکرت که دل بیدردم را بدرد آوردى
الهى شکرت که اولم را بآخر ماول کردى و آخرم را باول مبدل
الهى شرکت که تا خودم را شناختم تن خسته و دل شکسته دارم
الهى تاکنون مى گفتم داراتر از من کیست که تو داراى منى از آن گفتار پوزش خواهم که اینک ۱۳ شهر رمضان ۱۳۹۱ گویم داراتر از من کیست که تو دارایى منى
الهى داراتر از من کیست که تو دارایى منى
الهى ما هنوز حرفهاى اینجهانى را نفهمیدیم تا توقع آنجهانى را داشته باشیم
الهى چه فکرهایى میکردم و بدنبال این و آن میرفتم و این در و آن در میزدم و موفق نمیشدم و خدا خدا میکردم که چرا موفق نمیشوم، بار خدایا شکرت که جوابم را ندادى و چه نکو شد که نشد و گرنه حسن نمیشدم، تسلیم توام حکم آنچه تو فرمایى لطف آنچه تو اندیشى
الهى ندانسته از تو قرار میخواستم اینک دانسته از تو بى قرارى مى خواهم که مظهر یا من کل یوم هو فى شانم
الهى خوش آن منعم که مظهر هو یطعم و لا یطعم است
الهى جایى که محمد بن عبد الله انسان کامل صاحب مقام محمود خاتم انبیاء ما عرفتک حق معرفتک و ما عبدتک حق عبادتک گوید حسن بن عبد الله انسان نماى جاهل باید ما عبدتک و ما عرفتک گوید
الهى توانگران بآزاد کردن بندگان رستگارند این تهیدست را به بنده کردن آزادان سرفراز فرم
الهى پنهانى و دزدکى میگریم تا نامحرمان به حرم خانه سرم دست نیابند، و آشکارا لبخند دارم تا نابخردان دیوانه ام نخوانند
الهى تا بحال میگفتم گذشته ها گذشت اکنون مى بینم که گذشته هایم نگذشت بلکه همه در من جمع است آه آه از یوم جمع
الهى در فکر فهمیدن حروف مقطعه کتابت بدینجا رسیدم که تمام کلماتت حروف مقطعه اند خنک آنکه اهل قرآن است
الهى این روزگار طوفانى تر از طوفان نوح است و قرآن کشتى نجات خوشا بحال اصحاب السفینه
الهى گاهى در انواع مخلوقات گوناگون تو ماتم و گاهى در افراد لونالون آنها و بیش از همه در اطوار جور واجور خودم رب زدنى فیک تحیر
الهى بدا بحالم اگر مرگم به حتف انف باشد و بس یا حى و یا محیى جز تو که حیوه دهد؟ الهى تاکنون بامیدوارى سر به بالا مى داشتم و خدا خدا مى کردم، اکنون بشرمسارى سر بزیر افکندم که چرا چون و چرا مى کردم
الهى اعیان تر از من کیست که با تو همنشینم
الهى خوشا بحال کسانى که لذات جسمانى شان عقلانى شد
الهى از تو شرمنده ام که بندگى نکردم و از خودم شرمنده ام که زندگى نکردم و از مردم شرمنده ام که اثر وجودیم براى ایشان چه بود
الهى گوینده اى گفت کل من فى الوجود یطلب صیدا انما الاختلاف فى الشبکات تو خود گواهى که بدترین شبکه شبکه صید من است از شر آن بتو پناه مى برم که جز تو پناهى نیست
الهى توفیقم ده که یکبار استغفر الله و اتوب الیه بگویم که هنوز از گفتن آن شرم دارم
الهى تاکنون خودم را بر منبر گوینده مى پنداشتم و حضار را مستمع ولى اکنون مى بینم که گوینده تویى و من و مستمع هر دو مستمعیم
الهى شاه بخیال شاد است و حسن بعقل
الهى تا بحال میگفتم لا تاخذه سنه و لا نوم الآن مى بینم مرا هم لا تاخذنى سنه و لا نوم
الهى وقتى حسن چشم باز کرد که دست و پا بسته است
الهى شکرت که دوستانم عاقلند و دشمنانم احمق
الهى شکرت که به حسن دختر دادى و پسر دادى و از هر یک چیزها به وى خبر دادى
الهى تا بحال مى پنداشتم معرفت نفس مرقاه معرفت تواست شکرت که مرقاه را اسقاط کردى و بسر اشارت نبى و وصى من عرف نفسه فقد عرفه ربه، اعلمکم بنفسه اعلمکم بربه آشنا فرمودى
الهى شکرت که به هر سو رو میکنم کریمه فانیما تولوا فتم وجه الله برایم تجلى میکند
الهى شکرت که دنیایم آخرتم شد
الهى شکرت که از ظرف لغو زمانم بدر بردى و در ظرف فوق آن مستقرم کردى
الهى خوشا بحال کسانى که همیشه محرمند که ایشان محرم تواند
الهى وقتى بیدار شدم که هنگام خوابیدن است
الهى الحمد لله که در اینحال به از این چه گویم و چه کنم
الهى چه کنم که تاکنون از بیرون مى جستمت و درونى بودى و اکنون از درون میجویمت و بیرونى شدى
الهى جز تو از انسان بزرگتر کیست و در پیشگاهت از من کوچکتر کیست
الهى شکرت که پیشه ام گازرى و مامایى است
الهى روى زمینت حیوانستان شد حسن را بآسمان انسانستانت انس ده
الهى این چه وادى است که تا بخواهم سر مویى نزدیک شوم فرسنگها دور میشوم
الهى خاطر ما را از خطور خطیئه نگهدار
الهى بحق آنانى که از دیده مردم غائبند این غائب را در حضور بمیران
الهى دل خوشم که شاخه اى از شجره طوبایم
الهى ساعد علویم ده تا ابراهیم سان بت نفس را بشکنم و نفثم را نفس رحمانى گردان تا عیسى آسا در دمم
الهى خوشا آنانکه در فلوات عشق تو هائمند و از خود بدر شدند و بتو قائمند
الهى این گدایان جان براى جماد مى دهند، حسن جان براى حیوه ندهد
الهى همه در شهر الله عبادت مى کنند و حسن تجارت سر بسر خسارت
الهى حسن بقدر سم الخیاط یک روزنه به حسن مطلق راه یافت اینهمه لذت و ابتهاج دارد آنانکه برایشان هزار باب و از هربابى هزار باب دیگر گشوده شد چون خواهند بود و تو خود چونى
الهى تو که یوسف آفرینى حسن از زلیخا کمتر باشد و تو که لیلى آفرینى حسن مجنون تو نباشد؟! الهى چگونه شکر این موهبت را بجا آورم که اگر شرق تا غرب را کفر بگیرد در کاخ ربوبى ایمانم سرمویى خلل راه نمییابد
الهى تاکنون به نادانى از تو میترسیدم و اینک به دانایى از خودم میترسم
الهى حسن که از فهمیدن کتب تدوینى اینهمه ابتهاج و لذت دارد کسانیکه کتب تکوینى را میخوانند و زبانشان را میدانند و مبین حقائق اسماءاند چگونه اند و کسى که با تو در گفت و شنود است چگونه است
الهى ما که از فاضل چشیده دیگران بدمستى میکنیم چشیده ها چونند
الهى شکرت که از اساتید بى رنگ رنگ گرفته ام
الهى خوشا آنانکه فقط با تو دل خوش کرده اند
الهى لطف فرموده اى این کمترین را با کتب آشنا کرده اى لطفت را مزید بفرما و با صاحبان کتب آشنایش کن
الهى درجات پدر و مادرم را مزید گردان که اگر ایشان احسن نمى بودند من حسن نمیشدم
الهى شکرت که دارم کم کم مزه پیرى را میچشم
الهى گاهى اعوذ بالله من الشیطان الرجیم میگفتم، و گاهى اعوذ بک من همزات الشیاطین، و گاهى اعوذ بک من شر الوسواس الخناس از امشب که لیله سبت رابع صفر هزار و سیصد و نود و سه هجرى قمرى است اجارت مى طلبم که رب اعوذ بک منى بگویم
الهى شکرت که از ابلهان رنج مى برم
الهى اگر حسن جهنمى است جهنمى عاقلى را رفیق او گردان
الهى شکرت که شب و روز به پرندگان بال و پر میدهم
الهى حسن از حرف تا کمتر باشد که فعلش چون ذاتش خاص اسم شریفت است، تاء قسم خاص تو باشد و حسن نباشد
الهى در شگفتم از کسانى که چون و چرایى، و کاش کاش گویند
الهى این و آن گویند بهاى یک گرده نان پنج قرآن است، حسن بى بها گوید هرگز آن ببها در نمیآید در ازاى هر لقمه و جرعه از ازل تا ابد شکرت
الهى موج از دریا خیزد و با وى آمیزد و در وى گریزد و از وى ناگزیر است انا لله و انا الیه راجعون
الهى شکرت که دیده جهان بین ندارم هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن
الهى این کلمه ناتمام خوشحال است که به اسم سه حرف از حروف مقطعه فرقانت را دارا است، کلمات تامه اى که بحقیقت همه مقطعه قرآنت را دارایند چونند
الهى شکرت که نفخه و نفثى از دم عیسوى را به حسن داده اى که مرده زنده مى کند
الهى بحقیقت خودت مجاز ما را تبدیل بحقیقت کن
الهى شکرت که توشه اى جز توکل ندارم
الهى شکرت که فهمیدم که نفهمیدم و رسیدم که نرسیدم
الهى شکرت که در سایه انسان کامل بسر میبرم
الهى شکرت که جوانمرگ نشدم
الهى شکرت که هر جایى یکجایى شدم
الهى شکرت که شاخه اى از شجره طوبایم
الهى شکرت که در حول حاملین عرشم
الهى بنعمت حضور قلبم را از خطور ذنوب باز دار
الهى شکرت که در این شب مبارک بلیله القدر رسیدم(۱۱ ع ۱/۱۳۹۴ ه ق)
الهى شکرت که مجاز را قنطره حقیقت گردانیدى تا از لیله القدر زمانى زمینى به لیله القدر آسمانى رسیدم
الهى بحرمت راز و نیاز اهل راز و نیازت این نا اهل را سوز و گداز ده
الهى توفیق شب خیزى و اشک ریزى به حسن ده
الهى امروز بیناتر از من کیست که تو را مى بینم و شنواتر از من کیست که سخن تو را مى شنوم و گویاتر از من کیست که از تو سخن میگویم و داراتر از من کیست که تو را دارم
الهى این بنده ات را از نیت گناه حفظ کن
الهى شکرت که دلم را بشروق جمالت و سیر در نور کمالت نورانى کرده اى
الهى شکرت که در این لیله چهارشنبه بیستم جمادى یکم هزار و سیصد و نود و چهار درى از علم را برویم گشوده اى
الهى شکرت که حیوانى را در قفس نکرده ام، دستم ده که در قفس شده ها را رهایى دهم
الهى شکرت که فهم بسیار چیزها را به حسن عطا فرموده اى و دهنش را بسته اى
الهى شکرت که دى دلیل بر اثبات خالق طلب مى کردم و امروز دلیل بر اثبات خلق میخواهم کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک
الهى ظاهرم را چون باطن مخلصان گردان و باطنم را چون ظاهر مرائیان
الهى در شگفتم که با نادانى اندوهگینم و با دانایى اندوهگین تر
الهى شکرت که از آنچه در سر دارم اگر از سر گذارم سردارم و اگر نگذارم سردارم
الهى در راهم و همراه درد و آهم، آهم ده و راهم ده
الهى شکرت که حسن تا کنون شاکر و حامد بود و اکنون شکر و حمد شد
الهى بقدر معرفتم، تو را پرستش مى کنم، که به وفق اقتضاى عین ثابت، زمین شوره نبود مثل نابت
الهى آدم شبکور کجا و عبد شکور کجا؟که شبکور شکور نباشد
الهى حسن زاده آدم زاده است چگونه دعوى بى گناهى کند
الهى اگر مذنب نباشد غفار کیست و اگر قبیح نباشد ستار کیست
الهى همه کار تو را مى کنند و حسنت هم بیکار نیست
الهى خروس را در شب خروش باشد و حسن خاموش باشد
الهى اگر الفاظم نارسا است داستان سنگ تراش و شبان موسى است
الهى با اجازه ات نام عالم را عشق آباد گذاشته ام
الهى حسن که از شنیدن یک نداى التوحد ان تنسى غیر الله این همه ابتهاج دارد، ابتهاج خاتم گیرنده قرآن چه حد است و خود ابتهاج تو چونست
الهى به ابتهاج خودت و ابتهاج خاتمت، ابتهاج حسن و دیگر نفوس و الهه ات را مزید گردان و وعده حق لدینا مزیدت را در حقشان اکید فرم
الهى میدانم که میدانى اما چگونه میدانى خودت مى دانى الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر
الهى اگر گویم سگ کوى توام، از روى سگ اصحاب کهف شرمنده ام
الهى مس سگ اصحاب کهف بى طهارت روا نبود و حسن را طهارت نباشد؟!
الهى شنیدم که فرمودى چه کنم با مشتى خاک مگر بیامرزم
الهى شکرت که اگر شاهدان اسمانى از حسن با خبر باشند، سهیل اهلا و سهلا گوید و کف الخضیب کف بر کف زند و زهره چنگ در چنگ
الهى صعود بر زخیم را به اعتلاى عقلانى ارتقاء ده
الهى به وحدتت خلوتم ده و به کثرتت وحدتم ده
الهى اگر من بنده نیستم، تو که مولاى من هستى
الهى یا لحکم الحاکمین و یا میسر کل عسیر!حکم محکم کل میسر لما خلق له بر حسن حاکم است، حکم آنچه تو فرمایى محض لطف است
الهى خوشا بحال کسانى که نه غم بز دارند و نه غم بزغاله
الهى از سر دل نشینت لب دوختم، و از شر آتشینم سوختم
الهى آنچه از کلام تو نیوشیدم در خروشم، و آنچه از جام تو نوشیدم در جوشم، با اینهمه جوش و خروشم خاموشم به امید آنکه دمبدم نیوشم و نوشم
الهى حسن را همین فخر بس که مقام واقعى حلقه بگوشى ابدى، از چون تو سلطان حقیقى سرمدى دارد
الهى دلى همدم با آه و انین است و دلى همچون تنور آتشین است و دلى چون کوره آهنگران است و دلى چون قله آتش فشان است، واى بر حسن اگر دلش افسرده و سرد چون یخ باشد و پابند به مبرز و مطبخ
الهى در سجده بر شاکله هو هستم، این مصدوق را مصداق کل یعمل على شاکلته قرار ده
الهى از پیمبرانى چیزها آموختم:از حضرت نوح نجى الله ففروا الى الله، و از حضرت یعقوب اسرائیل الله انما اشکوا بثى و حزنى الى الله
الهى حسن تویى و حسن حسن نما است
الهى اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین تر است
الهى حقیقت حدیث برزخى رؤیایم را که قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم:معرفه الحکمه متن المعارف، مرزوقم بفرم
الهى گاه گاهى مینمایى و مى ربایى، نمودنت چه دل نشین است و ربودنت چه شیرین
الهى آنکه درد دارد آه و ناله دارد، شیرین تر این که سفیر صادقت فرمود:ان آه اسم من اسماء الله تعالى فاذا قال المریض آه فقد استغاث بالله، حسن از ملت ابراهیم اواه است آه آه
الهى سفیر کبیرت فرمود:المؤمن مرآه المؤمن، اگر من مؤمنم تو هم مؤمنى
الهى من از گدایان سمج، درس گدایى آموختم
الهى شکرت که حسنت را سمت نون وقایه داده اى که حسن آفرین و حسن وقایه یکدیگرند، سبحانک اللهم
الهى نماینده ات فرمود القلب حرم الله، حرمت را حفظ بفرم
الهى لک الحمد که حسن را با شاهدان اسمانى آشنا کرده اى و اطلس بى نقش نفسش را قبه زرقاء
الهى اگر مردم لذت علم را بدانند کجا اهل علم را سر آسوده و وقت فراغ خواهد بود
الهى هر کس به حسن حرفى آموخت، تو از وى راضى باش و او را از وى راضى بدار
الهى یا قابض و یا باسط!جزر بحر مد را در پى دارد و محاق قمر بدر را و ادبار فلک و عقل اقبال را و قوس نزول صعود را، قلب حسن در قبض است و امیدوار بسط است
الهى از قبض شاکى نیستم که در مصحف عزیزت قبض را بر بسط مقدم داشته اى و الله یقبض و یبصط و الیه ترجعون فرموده اى، و نمایندگانت در مناجاتها به تاسى کلامت یا قابض و یا باسط گفته اند
الهى حسن در قبض صابر است که قبض و قضا و جمع و قرآن با هم اند و بسط و قدر و فصل و فرقان با هم، اگر یوم الجمع نباشد یوم الفصل کدام است، و اگر قضا نباشد قدر کدام، و اگر قرآن نباشد فرقان کدام، و اگر قبض نباشد بسط کدام
الهى اگر جز این در، در دیگر هست نشان بده
الهى کسانى که دیرتر گرفته اند پخته تر و قوى تر شده اند، حسن خام است و لطف آنچه تو فرمائى
الهى عینم را چون علمش بى عیب و شین بدار
الهى تا تو لبیک نگویى کجا من الهى گویم
الهى معنى رسا است و وراى این الفاظ ناروا است ما را به الفاظ نارواى ما مگیر
الهى آنکه از مرگ مى ترسد از خودش مى ترسد
الهى شکرت که یک زمینى آسمانى شد
الهى بسیار ما اندک است و اندک تو بسیار، و فرموده اى:گر چه بسیار تو بود اندک، ز اندکت مى دهند بسیارت
الهى عارف را بمفتاح بسم الله، مقام کن عطا کنى که با کن هر چه خواهى کنى کن، با اینجا هل بى مقام هر چه خواهى کنى کن که آن کلید دارد و این کلیددار
الهى همه الفاظ یونانیان یکسوى و اسم عالم بلفظ قوسموس یکسوى
الهى ابلیس رجیم را بلا واسطه خطاب کنى، و انسان کامل را من وراء حجاب که نه آن آیت قرب است و نه این رایت بعد
الهى شکرت که از افکار رهزن عاصمم بوده اى
الهى دل چگونه کالایى است که شکسته آن را خریدارى و فرموده اى پیش دل شکسته ام
الهى اگر یکبار دلم را بشکنى، از من چه بشکن بشکنى
الهى آنکه دنبال درک مقام است غافل است که مقام در ترک مقام است، حسن را در مقامش مقیم و مستقیم بدار
الهى با ستارى و غفرانت، جزا خواستن کفرانست
الهى همنشین از همنشین رنگ مى گیرد خوشا آنکه با تو همنشین است صبغه الله و من احسن من الله صبغه
الهى از جهنم بعد و حرمان از درک حقائق رهاییم ده
الهى لذت ترک لذت را در کامم لذیذتر گردان
الهى حسنت کودک زبان نفهم بهانه گیر است، با هزار لن ترانى ارنى گواست
الهى چگونه از عهده شکرت برآیم که روزى با کتاب موش و گربه عبید زاکان فرحان بودم و امروز به تلاوت آیات قرآن الرحمن
الهى مجاز ما را تبدیل به حقیقت بفرم
الهى آفتاب گردان و آفتاب پرست عاشق آفتاب باشند و حسن عاشق آفتاب آفرین نباشد؟ الهى تو که بى نیاز بى انبازى و به رایگان مى بخشى، حسن هم که درویش گداى تو است، بخششت را با درویشانت بیش بفرم
الهى با همه شیرین زبانى و شیرین کاریم نمیدانم چه کاره ام
الهى اصطلاحات انباشته را دانش پنداشته ایم، یا نور السموات و الارض قلب ما را مورد مشیت العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشاء قرار ده
الهى آکنده از عبارات اصطلاحاتیم که حجاب معرفت شهودى شده اند، خوشا کسانى که با قلب بى رنگ حامل عطایایت شده اند
الهى همین قدر فهمیده ام که خدا است و دارد خدایى مى کند

همچنین ببینید

چرا به امام عصر(عج) ربیع الانام می گویند؟

یاصاحب الزمان(عج)! باز بهار رسید و «تو» بهار انسانها نیآمدی. فصل نو شد و باز …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *