خانه / شهدای مسجد / 26-شهيد مسعود شاحيدر / شهید مسعود شاحیدر-ملاقات امام

شهید مسعود شاحیدر-ملاقات امام

من تازه از پیش امامم می آمدم، به خانه رسیدم. سلام پدر، سلام مادر، سلام برادر و سلام خواهر .

راستی چه خوش گذشت، چه زیبا بود امام همچون یک گل ، همچون یک قرص ماه نور می داد.  تا بحال در زندگانیم صورتی به آن جذابیت ندیده بودم چه خوب حرف می زد خوزستان دین خود را ادا کرد .

بله برگشته بودم، اما چه خوب بود همیشه در جماران پیش او می بودم و به سخنان دلنوازش گوش فرا می دادم . به دزفول آمدم، شهر شهادت .

 پدر گفت: تو که با ما می آیی؟ من جوابی ندادم  .

 باز گفتم : اما من نمی روم ، من در اینجا می مانم و اگر قرار است من هم بمیرم چه بهتر که در شهر خودم بمیرم . بله آنها همانروز عصر رفتند و منصور و محمد علی با آنها رفتند . من و برادر دیگرم ماندیم .

 

 شنبه ۱۵/۱/۶۰

 

 

همچنین ببینید

رهروی ایستاده بر راهی سرخ -فراز هایی از دفتر برادر شهید مسعود شاحیدر

وقتی به آبی آسمان می اندیشم وسعت روح و اندیشه شهدا که یکرنگ و زلال …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *