خانه / شهدای مسجد / 26-شهيد مسعود شاحيدر / رهروی ایستاده بر راهی سرخ -فراز هایی از دفتر برادر شهید مسعود شاحیدر

رهروی ایستاده بر راهی سرخ -فراز هایی از دفتر برادر شهید مسعود شاحیدر

وقتی به آبی آسمان می اندیشم وسعت روح و اندیشه شهدا که یکرنگ و زلال همچون آبی آسمانی گسترده است در پیش چشمم مجسم می شود وقتی به جویباری کوچک بر می خورم بیاد جویبار کوچک خونی می افتم که بر چهره خاموش شهید جاری شده است.

وقتی چشمه می بینم چشمه جوشان اشک مادران داغدار که عزیزترین و گرانبهاترین هدیه شان را به پیشگاه خدا تقدیم کرده اند بیادم می آید وقتی به دیوارها می نگرم و گاه جای گلوله ای را بر سینه پر از رازش می بینم بیاد تعهد و پیمانی که در آن روزهای سرخ با شهیدان بستم می افتم.

هنوز نقش پنجه های خونینی که شهیدان در لحظه افتادن و برخاستن بر دیوارها زدند باقی است. وقتی قامت بلند درختان را می نگرم ایستادگان در میدان مبارزه در پیش چشمم تجسم می یابند.

وقتی به فضای کوچه ها گام می گذارم، صدای گام تظاهرات، شعارهای کوبنده و هماهنگ، صف های طولانی و فشرده، مشت های بر آسمان روییده، چهره های از عشق خندان، حلقوم های فریاد کش، گام های استوار و تردید ناپذیر و نگا ه های آشنا و صمیمی شکل می گیرند.

وقتی بر پشت بام گام می نهم تکبیرهای شکوهمند و سرخ آن روزهای خوب در ذهنم تداعی می شود.

وقتی به میعادگاه عشق «مسجد» وارد می شود، هنوز احساس می کنم «کریم» با همان لبخندها و چهره درخشانش، گرم و صمیمی سخن می گوید. گاه از پشت اتاق جلسه می خواهم صدایش بزنم و حتی گاه در یک لحظه فراموش می کنم که رفته! غمی سنگین قلبم را می فشرد از مسجد بیرون می آیم اما احساس می کنم صدای پای گام هایی باقی است. صدای پای همه آنانی که اکنون بجای او نشسته اند و به راهش می اندیشند.

وقتی از کنار شهادتگاه محمد علی مؤمن عبور می کنم احساس می کنم مؤمن در هر لحظه به درختان روییده بر خونش از روییدن و شکوفایی می گوید می شنوم که در گوش درختها می گوید زودتر برویید بهار را منتظرم می بینم که با هر رهگذر به گفتگو می ایستد که هان راه را فراموش مکن.

 وقتی به فضای مسجد جامع قدم می گذارم دو دوست،دو پرندهمهاجر،  دو پاک پاکباخته کلاهی و فرزانه در حریم مسجد پر می کشند. اما ناگهان احساس می کنم پرندگان کوچک دیگری در همانجا پرواز می آموزند. نمی دانم باور می کنی یا نه…. وقتی تصمیم می گیرم علیرضا و محمد حسین را بیاد بیاورم در یک لحظه جز دیدار برادرانشان البته نه تنها بدلیل شباهت چهره شان که بدلیل شباهت تفکرشان چیزی دیگر بیادم نمی آید.

گفتنی فراوان است، احساس می کنم قلم بیشتر می خواهد بنویسد. متوقفش می کنم می گویم ای قلم صبر کن …. وقتی تو بر این صفحه ها می دوی تنها یک چیز بیادم می آید. رهروی ایستاده بر راهی سرخ می دانی! منظورم توئی! تو ….

خدا یارت و یادت

 برادرت رضا ۱۶/۱۲/۵۹

 

همچنین ببینید

براستی توشه راه چیست؟-فراز هایی از دفتر برادر شهید مسعود شاحیدر

برادرم: ما در شرایطی زندگی می کنیم که خوب شدن، بالیدن، و اوج گرفتن واقعا …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *