خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / این روزها دارد میگذرد

این روزها دارد میگذرد

تازه به مسجد آمده بودم اولین چهره ایی که دیدم مشخصا حمید کاج بود؛ با چهره خندان که وقتی میبینمش غصه ها یادم می روند؛ کت و شلوار حمید کاج بیشتر از هر چیزی این روزها می دانم توجه بچه ها را جلب کرده است؛ کت و شلواری بسیار ساده اما شیک؛ می دانیم ممکن است چه خبر شود اما از قطعیت آن سراغی نداریم؛ با این اوصاف خودش هم خبر موثقی نمی دهد. ولی از حرکات و چهره اش می شود چیزهایی از درونش خواند؛ نماز هم گویا تمام شده بود و من روی موتوری که رو به روی جلسه بود نشسته بودم؛ حمید صحرانورد با عجله آمد گفت بچه ها را وقتی اتوبوس آمد سوار کن من باید زودتر بروم بلیط بگیرم؛ من هم که انگار فنرم کمی در رفته باشد گفتم من؛ گفت آره؛ کسی نیست؛ نگاهی به اطراف و بچه ها که مثل اجل معلق کم کم داشتن سرم خراب میشدند وهمهمه و سر و صدا؛ ادعا هم چیز خوبیست ولی این قمری نمی دانم با این وجود کوچکش این همه ادعا رو چطور درون خودش جا داده؛ بگذریم…

 

همه در اتوبوس و یک نیش گاز برای حرکت؛ که وایسا وایسا بلند شد؛ بله محمدصادق که اگر همه دنیا را آب ببرد او را خواب با دوچرخه اش تازه دارد به مسجد می آید؛ و واقعا هم خواب مانده بود؛ پس از کمی معطلی به سمت سینما حرکت کردیم؛ سر و صدا بود و سر و صدا؛ میان این تداخل امواج من و مهدی آئینه بند مشغول خواندن کباب غاز و میخندیدیم به شاهکار جمال زاده؛ دیری نگذشت رسیدیم، پیاده شدن و وارد شدن به سالن سینما و منتظر شاهزاده روم ،که بیاید و ببینیمش؛ البته انیمیشن شاهزاده …

خوب ساعت هفت فیلم بود و در این تماشای بی لذت ما از فیلم تیکه های ایمان حبیبی ب فیلم، و تایید مجتبی ک کنارم هر دو نشسته بودند و من وسط آنها توجه ما را گاه گاهی به شاهزاده جلب می کرد. ساعت هشت و ربع فیلم تمام شد؛ من هم که دیگر اخرش خوابم گرفته بود؛ پس از پایان فیلم با چهره ای بهت زده به هم نگاه میکردیم و این حرفا که این چی بود و… البته واقعا پیشرفتی بود ولی خوب به طبع ما ننشست؛ این وسط کسانی ضرر کردن که برای یک فیلم سه هزار تومنی، پونزده هزار تومن شایدم بیشتر برای ما چیپس و تخمه و پفک خریدن و ما خوردیم؛ اما دور هم بودنی خوبی بود؛ در میان این دور و همی شال من هم توسط جوان به تاراج رفت و همچنان اثری از آن نیست به دور هم بودنش ارزید و دست حمید صحرانورد درد نکند ؛ ولی ان روز هم گذشت فقط چند عکس ماند از خدا میخواهم باقی روزها هم خوش بگذرند در کنار برادران ایمانیمان در مسجد صاحب الزمان

 

همچنین ببینید

کجایید که ببینید… (محمد امیدیان)

آیا تا به حال دوست داشته ای در تنهایی هایت  وقتی چشمت به عکس شهیدی …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *