خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / ۱۳۸۰- سید و شام اردو

۱۳۸۰- سید و شام اردو

alt

روح اله وسمه‌گر  را همه دوست دارند هر چند الان  بخاطر کار به تهران رفته  ولی بیادش هستیم.

نوروز ۱۳۸۰ بود باز هم موعد اردوی نوروزی جلسه جوانان بود و باز هم سردشت و باز کوه و دشت. من به اتفاق حدود ۱۰ نفر از بچه های بزرگتر جلسه وظیفه ی سنگین تدارکات اردو را بر عهده داشتیم.

به همراه بچه های تدارکات یک روز زودتر از شروع اردو به محل اردو رفتیم و و مشغول نصب چادر شدیم.از اتفاقات روز اول و ماجراهای نصب دستشویی و طوفان شب اول می گذرم.

روز دوم اردو بود. قرار بود که ناهار را از شهر برایمان بیاورند ، شام هم قرار بود آبگوشت درست کنیم.

من نخود ها را از روز قبل خیسانده بودم . صبح زود بعد از صبحانه به امید اینکه تا ظهر غذا آماده است و بعد از ظهر با بچه های تدارکات به گردش برویم ، آبگوشت را سر گاز گذاشتم.

نزدیک ساعت ۱۲ بود که به آبگوشت سری زدم دیدم هنوز نپخته ، ساعت ۲ بعد از ظهر سری زدم دیدم هنوز نخود هیش نپخته، ساعت ۴ شد دوباره سری به غذا زدم  هنوز نخود هایش مثل سنگ بود ساعت ۶ شد باز دیدم که گوشتهای غذا له شده ولی نخود ها نپخته . حسابی کلافه شده بودم . بچه های تدارکات مشغول درست کردن سالاد بودند و انصافآ هم عجب سالادی درست کرده بودند ۵۰ کاسه سالاد که با سلیقه چیده بودند طوری که اشتهای هر آدمی را تحریک می کرد(تهیه شده توسط محمد همه دان و حسین کشتزار و . . .)

من خیلی عصبانی بودم طوری که با هیچ کس حرف نمی زدم ساعت ۸ شب شده بود ولی هنوز نخودها مثل قلوه سنگ به کف قابلمه می خوردند.

۱ ساعت از وقت شام گذشته بود کم کم داشت صدای بچه ها بلند می شد من دیگر نمی دانستم چیکار کنم که سید روح اله وسمه گر آمد، می دانست که عصبانی هستم از بچه ها شنیده بود که نخود ها نپخته برای همین آرام جلو آمد و گفت : اجازه بده تا نخود ها را جدا کنیم و  له کنیم وبه بچه ها بدهیم.

من دیدم بد هم نمی گوید. گفتم: پیشنهاد خوبی است ولی با چی له کنیم توی این بیابون.

سید گفت: تو اجازه بده باقیش با من.

من گفتم: باشه ، هر کاری می خواهی بکن.

تا چشم بر هم زدم دیدم سید به کمک چند تا از بچه ها نخود های آبگوشت را جدا کردند و با ته شیشه های نوشابه افتادند به جان آنها و همه را له کردند. بعد هم همراه سالاد و آبگوشت در چادر ها بردند و بین بچه ها توزیع کردند.

همه بچه ها شام خوردند خیلی هم از شام لذت بردند و خیلی هم از تدارکات تشکر کردند.

من هم از سید تشکر کردم و بهش گفتم : راستی سید ته شیشه نوشابه ها را خوب شسته بودی.

دیدم سید سرش را پایین انداخته و می گوید بابا تمیز بود، شام که خوب بود دیگه گیر نده.

و آنجا بود که فهمیدم چرا بچه ها آنقدر از طعم شام لذت برداند.

 

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *