خانه / شهدای مسجد / 13-شهيد عليرضا حاتمي نسب / سخنان خانواده شهید حاتمی نسب

سخنان خانواده شهید حاتمی نسب

تا کلاس دوم دبیرستان درس خواندند. خیلی بچه خوبی بود طوری که کفشهایش را زیر سرش می گذاشت و می خوابید.. واقعاً بچه ای مثل او ندیده بودم درسهایش خیلی خوب بود و مرتب بود. ولی خیلی اخلاقش خوب بود، در غم و شادی ما شریک بود.

مادرش می گوید: یک شب خانه برادرم خواب دیدم صندوقی بزرگی است جمعیت زیادی بود، و من دویدم ، کنار صندوق آمدم و بازش که کردند دیدم علی در آن است و چکمه ها و لباسهایش به تن او بود .  او مرده بود . آنشب آنقدر گریه کردم که همه از خواب بلند شدند. ولی از آن وقتی که سر به بهشت نهاده هنوز خوابی از او ندیده ام . آنقدر هم دوست دارم خوابش را ببینم ولی نمی بینم .

به رفقای مسجد و مدرسه علاقه زیادی داشت. راهنمایی مدرسه سعدی و در دوره دبیرستان به دبیرستان  امام خمینی می رفت.

در عملیات کربلای چهارشهید شد. بعد از ۱۳ سال خبر شهادتش را دادند.

هر گاه بچه ها را می دیدکه به جبهه می روند می گفت: من چطور می توانم نگاهشان بکنم و نروم! یک بار هم تا میدان حاج مرادی رفت و من به دنبال او رفتم و او را آوردم.

پدر میگوید: یکبار  خواب دیدم که در یک جا گیر افتاده بودم و او مرا رها کرد.

از برکت پسرم بود که من قرآن خوان شدم و به مسجد آمدم . اگر نه من کجا و قرآن کجا؟

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *