خانه / شهدای مسجد / 14-شهيد احمد حلمي / یادی از شهید حلمی

یادی از شهید حلمی

alt

شهید جاویدالاثر بزرگوار «احمد حلمی» در سال ۱۳۴۶ دیده به جهان گشود و پدر و مادر او با توجه به عشق به خاندان نبوت و نام او را احمد نهادند.

وی از کودکی با مسجد و عبادات آشنا و شور و علاقه او به مسجد و مسائل شرعیه باعث تعجب اطرافیان و دیگران شده بود. مطلب زیر روایتی است کوتاه از زندگی سراسر عشق و حماسه این فرزند ایران اسلامی.

برای اولین بار که می‌خواست به جبهه برود، چون سن او کم بود، اعزامش نمی‌کردند. اصرار و خواهش فراوان کرد. می‌گفت: «هرکس باید جوابگوی اعمال خودش باشد. نمی‌توانم در قیامت عذر بیاورم که چرا به جبهه نرفتم.» عاقبت هم گریه و التماس‌هایش دل مسئولان اعزام را نرم کرد و راهی شد. او در آن اعزام در عملیات فتح المبین شرکت کرد و این افتخار را نصیب خود ساخت که بازویش بوسه‌گاه رهبرش حضرت روح ا… باشد.

از آنجا بود که کارش شد همراهی بر و بچه‌های رزمنده.

 دشت عباس، تپه‌های عین خوش و پاسگاه شرهانی در عملیات محرم و فتح المبین، در زیر گام‌های کوچک و استوار او احساس غرور کردند.

 رمل های جنوب و جنگل امقر در حماسه والفجر مقدماتی شاهد صبوری او بودند.alt

 نیزارهای مجنون در نبرد خیبر و بدر استقامت او را آزمودند.

 نخلستانه‌ای جنوب در پیروزی والفجر ۸ لبخندهای او را دیدند.

 دوم:

 احمد بی‌سیم‌چی، اهل نماز و تهجد و گریه بود و در اثر تهجد‌ها بود که صاحب روحی بزرگ شد تا آنجا که در سخت‌ترین شرایط جنگ با لحنی آرام و اطمینان قلب در بی‌سیم پیام می‌داد و رده‌های بالا را از اوضاع مطلع می‌کرد و براستی او کار یک فرمانده را در عملیات انجام می‌داد.

 آنهایی که احمد را از نزدیک شناخته‌اند و با او آشنایی داشته‌اند، آن چهره خندان و قیافه مظلوم و بی‌ریای او را به یاد دارند. از بس نحیف و لاغر بود، هر بار که لباس غواصی را تحویل می‌گرفت، به شوخی می‌گفت: اگر بخواهم هر شلوار را درست کنم برایم دو شلوار می‌شود.

 سوم:

 در عملیات پیچ انگیزه که از ناحیه پا به شدت زخمی شده بود، فرمانده به او گفت: به عقب برگرد تا تو را به اورژانس ببرند. با اصرار به عقب رفت اما چندین بار می‌خواست دوباره به خط برگردد که همراهان او مانعش شدند و گفتند، خونریزی پایت شدید است و اگر به خط بروی نمی‌توانی کاری انجام دهی.

احمد در حالی در عملیات کربلای ۴ شرکت می‌کرد که هنوز هم از ناحیه پا و کمر، درد داشت که ناگهان به آهستگی و بدون کمترین احساس ترس و ناراحتی به برادر کنار دست خود گفت: «من تیر خوردم اما به کسی نگو.» و ادامه داد: «تیر به دست راست من خورده است». وقتی به او پیشنهاد برگشت دادند، پاسخ داد: «من نمی‌روم، برگشت من باعث تزلزل روحیه بچه‌ها می‌شود.»

 او در همان جا ماند و… ماند.

 چهارم:

 سالها از عملیات کربلای ۴ می‌گذرد و بارها شاهد تشییع شهدایی بودیم که شهرها را به عطر شهادت خوشبو می‌کردند. بارها برای دیدن احمد به استقبال شهدا رفتیم؛ حتی یکبار گفتند احمد در بین این کاروان است. مادرش قبول نکرد. گفت: این استخوان‌های عزیزی از عزیزان من است. اینهم فرزند من است اما احمد من نیست. احمد من بوی دیگری می‌دهد. من بوی احمدم را می‌شناسم.alt

 احمد گمنام ماند همانگونه که خود می‌خواست. آنگونه که در وصیتنامه‌اش که دو روز پیش از

شهادت در مقر گردان عمار در ساختمان فرودگاه آبادان نوشت که:

 خدایا! بارالها! درخواستم از تو این است که شهیدم کنی و دیگر به خانه بازنگردم.

 او بر سر پیمان خود ماند و ما هر روز باید از خود بپرسیم که آیا بر سر پیمانمان با شهیدان مانده‌ایم؟
 

همچنین ببینید

پیام شهید احمد حلمی

بسم اللّه الرحمن الرحیم   الحمد للّه الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *