
دو تا از بچه بسیجی ها، یه نره غول بعثی رو که لباس بسیجی های خودمان تنش بود همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.
گفتم : «این کیه؟»
گفتند : «عراقیه»
گفتم: «چطوری این نره غولو اسیرش کردید ؟»
بازهم می خندیدند !!!
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود ، امروز ظهر از سنگرش اومده بود بیرون . تشنگی بهش فشار آورده بوده . آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود دستگیرش کردیم.
گفتم خوب چطوری فهمیدین عراقیه .ببینم عربی حرف زده بود.
باز هم می خندیدن و گفتن نه بابا شربت رو که از ایستگاه صلواتی گرفته ، پول داده .این طوری لو رفت .و هنوز می خندیدند.
مسجد صاحب الزمان (عج) دزفول پرورشگاه نیروهای انقلابی ، فرهنگی و حزب اللهی