خانه / نشریه / خاکریز عشق / خاطرات طنز جبهه-غول بعثی

خاطرات طنز جبهه-غول بعثی

دو تا  از بچه بسیجی ها،  یه نره غول  بعثی رو که لباس بسیجی های خودمان تنش بود همراه خودشان آورده بودند و های های می خندیدند.

گفتم : «این کیه؟»  

گفتند : «عراقیه»  

گفتم: «چطوری  این نره غولو اسیرش کردید ؟»  

بازهم می خندیدند !!!

گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود ، امروز ظهر از سنگرش اومده بود بیرون . تشنگی  بهش فشار آورده  بوده . آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بود دستگیرش کردیم.

گفتم خوب چطوری فهمیدین عراقیه .ببینم عربی حرف زده بود.

باز هم می خندیدن و گفتن نه بابا شربت رو که از ایستگاه صلواتی گرفته ، پول داده .این طوری لو رفت   .و هنوز می خندیدند.

همچنین ببینید

یا زیارت یا شهادت

  از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *