خانه / نشریه / خاکریز عشق

خاکریز عشق

جوانمردترین قصاب

اگر نیت کردید پس از شنیدن خصوصیات قصابی که از شیوه­ ی کسب و کارش خواهم گفت، بروید و از نزدیک ببینیدش و یا از او گوشت بخرید، مجبورید بی­خیال ماجرا شوید. باید بروید گلزار شهیدآباد دزفول و در قطعه دوم گلزار و در سومین ردیف عشق، دنبال مزاری بگردیدکه …

ادامه نوشته »

به بهانه ی بهشتی که دیگر مشتری ندارد

مدام برایم کامنت می گذارند که چرا الف دزفول به روز نمی شود. بارها گفته ام. تقصیر از من نیست. تا شهدا پنجره را رو به چشم هایم باز نکنند، نمی توانم بنویسم. الف دزفول خشت خشتش به شهدا تعلق دارد و من فقط یک حلقه به گوش.

ادامه نوشته »

خاطره ای تاثیرگذار ؛ یک گناه باورنکردنی !

به گزارش روناش ، “علی موجودی” در آخرین به روز رسانی “وبلاگ الف دزفول” نوشت : بالانویس: این روایت رعایت حق الناس است از شهیدی شانزده ساله. آن ها که با خون این شهدا  دارند فرش قرمز می بافند برای زیر پایشان ، کمی تامل کنند. آنها که عملکردشان گره خورده …

ادامه نوشته »

یا زیارت یا شهادت

  از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را می گرفتی. یکسره مشغول ذکرو عبادت بود. پیشانی بندی داشت با عنوان «یا زیارت یا شهادت» که حقش را خوردند. از آنجا مانده از اینحا رانده! هر وقت هم برای پاکسازی میدان مین داوطلب می …

ادامه نوشته »

۳۰۰ شهید در یک کانال +عکس

 یکی از حزن انگیزترین و در عین حال حماسی ترین لحظات فکه، ماجرای گردان حنظله است؛۳۰۰ تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال ها به محاصره ی نیروهای عراقی در می آیند. آن ها چند روز رو صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می …

ادامه نوشته »

عباس دست طلا!!!

آقا مرا با نام «عباس دست طلا» می‌شناسند یکی از تازه‌ترین کتب مورد اشاره و تحسین رهبر معظم انقلاب، کتاب «عباس دست طلا» بود. آقا در مورد این کتاب فرمودند: «کتاب این آقای حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئیات [گفته] خواندم. خیلی خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً …

ادامه نوشته »

با شاگردان مدرسه ی عشق

سلام بر بسیج ، این کوچک های بزرگ !… و این بزرگ های کوچک! بسیج ، فقط کلمه ای بود، ساده وسطحی، نوشته در قاموس ها و فرهنگنامه ها، خفته درخاطره ها و زاویه ذهن ها. ناگهان، " بسیج " ، معنایی یافت، عمیق و ژرف، مفهومی به خود گرفت، …

ادامه نوشته »

خلافکارهایی که فرمانده شان شهید چمران بود

خاطره ای که میخوانید از اولین دانشمند هسته ای ایران شهید دکتر مصطفی چمران است. قبل از انقلاب قهرمان موتور سواری بودم .به من زنگ زدند وگفتند : دکتر گفته موتورت رو سوارکامیون کن و بیا به خوزستان که الان لازمت دارم . با موتورم که یک تریل ۴۰۰ بود …

ادامه نوشته »

چند خاطره خواندنی از جبهه

۱)راهکاری برای نجات از ملخ ها در جبهه غرب روی تپه ای مستقر بودیم. ملخ ها زاد و ولد زیادی داشتند و همه را به ستوه آورده بودند. هر کجا را که پا می گذاشتی پر از ملخ بود. حتی داخل چکمه و پوتین ها و پاچه شلوار و … …

ادامه نوشته »