به گزارش سرویس دفاع مقدس روناش ، محمد حسین دُرچین در آخرین مطلب خود در وبلاگ چمدان آبی نوشت :
آگاهی حاصل شد که مادر بزرگوار شهید بهمن دُرولی دعوت حق را لبیک گفته و به دیار باقی شتافته است(خدایش بیامرزاد) این خبر مرا به یاد آن شبی برد که بهمن ، زبان حال مادران رزمنده را بازگو می کرد و می گفت که آنان خطاب به فرزندان رزمندشان می گفتند : دایه دایه ، وقت رفتن …
و اما بعد :
(جمعه شب = ۱۳۶۵/۳/۲) برادر شهید بهمن دُرولی ، همه ی بچه های گردان بلال از لشکر حضرت ولی عصر(ع) را جمع کرد و در جمع آنان در حالی که بر دوش بچه ها سوار بود و هر کسی سعی داشت که مرکب او باشد و بر این سوار یکّه تاز بر دوشش افتخار کند شعار می داد در حالی که بچه ها پر از شور و عشق و علاقه به رفتن به خطّ مقدم جبهه بودند ، به آنان خطاب کرد که : آیا می دانید مادران در وقت اعزام بچه هاشون به جبهه چه خوب می سرایند سرود رفتن را و چــه خوب می نوازند آهنگ هجرت را ؟ او به بچه ها گفت : مادران چه خوب با زبان بی زبانی می گویند که : مادر – مادر – وقت رفتن / مادر این وداع آخر است / مادرت بعد از رفتن تو حزین است / و خطاب مادر به فرزندش که می گوید : فرزندم ، دلبندم ، پسرم ، بگذار گلویت را بوسه زنم / گلویی که یادآورِ ناوک کین قرار گرفتن است و یادآور گلوی پاره ی علی اصغر است ، آن طفل رضیع (شیرخوار) امام حسین(ع) . و هم چنین مادر به هنگام رفتن پسرش ادامه می دهد : پسرم ، بگذارکفش ها و پوتین هایت را به پایت کنم / بگذار کوله ات را بر دوشت اندازم / بگذار کوله بار سبک پر از معنویت و روحانیتت را بر دوشت اندازم / پسرم تو عزیز مادرت هستی / تو خط شکن امامت هستی / پسرم یادت نرود قرآن را همراهت ببر / مادر همیشه به فکر کربلا باش و هنگام کربلا رفتن ، نیّتت خدا باشد و با این نیّت به کربلا برو و پایت را در جبهه ها بگذار / مادر به خط مقدم جبهه بروی / مادر جای خالی برادر شهیدت را پر کنی و در سنگر او بنشینی / مادر به جای همه شهیدان در سنگر بنشین و در کمین بعثیّون / مادر از این بعثیّون مزدور بکش و بکش و بکش . بار دیگر به تو بگویم که بعد از رفتنت ، مادرت حزین است و بگذار در این وداع آخرین گلویت را بوسه زنم / کفش هایت را به پایت کنم / و کوله پشتی ات را بر دوشت اندازم و تو را از زیر قرآن عبور دهم .
و اینک شعارها و صدا و نــدای معلّم ، پاســـدار ، دانشجو و برادرِ شهید مهندس بهمن دُرولـــی را کـه چه خوش(با لهجه دزفولی) می گفت :
(حَضِرات هِنو بَچُون مَخِن رُوِن- مارونمُون هَ شعارِشُونَ – هُن وِر گَردی می گُروهان قائم تُنِ خدا بَچُون آمادی سینه زِی یَنِ پِیمُونِن )
(دایه ، دایه ، وقت رفتن) …
دایه ، دایه ، وقت رفتن* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا وداع آخرینَه* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دایه مارِت حزینَه* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا هِل گُلیتَ بُوسُم* دایه ، دایه ، وقت رفتن
هل کُوشاتَ کنم پات* دایه ، دایه ، وقت رفتن
هل کُولتَ باهام دوش* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا عزیز مارِتی* دایه ، دایه ، وقت رفتن
خط شکن امامتی* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا قرآنَ بَرِش پیت* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا رُووی به کربلا* دایه ، دایه ، وقت رفتن
پاتَ وَن می جبهه ها* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا رُووی خط مقدم* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا نشینی جا بِرارِت* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا بجا هر چی جَوونِن* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا کُشی اَ بعثیون* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا وداع آخرینَه* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دایه مارِت حَزینَه* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا هِل گُلیتَ بوسُم* دایه ، دایه ، وقت رفتن
هِل کوشاتَ کُنُم پات* دایه ، دایه ، وقت رفتن
هل کُولَتَ باهام دُوش* دایه ، دایه ، وقت رفتن
دا عزیز مارِتی* دایه ، دایه ، وقت رفتن
(دایه ، دایه ، وقت رفتن)=( مادر ، مادر ، به هنگام رفتن و حرکت)