خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / دعای ندبه آن سالها

دعای ندبه آن سالها

یادش بخیر …

اول خاطره ای بگم از اومدنم به جلسه نونهالان

اون سالها تازه وارد جلسه نونهالان شده بودم و فضای مسجد حس و حال خوبی برام داشت. جلسه اونقدر برام جذاب بود که حتی حاضر نبودم دقیقه ای به دور از جلسه باشم. حتی یادم هست که زمستان بود و من به سختی مریض شده بودم به طوری که هر وقت بلند میشدم سرم گیچ میرفت. موقع جلسه که شد بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم که بیام مسجد اون هم با پای پیاده، در حالیکه مادرم اجازه نمی داد و من یواشکی از خونه زدم بیرون و راه افتادم به طرف مسجد.  هر از چندگاهی به علت بیماری هم یه جایی مینشتم و استراحت می کردم. تا اینکه به مسجد رسیدم ، در مسجد باز بود ولی کسی تو مسجد نیود. هوا خیلی سرد بود و هنوز به اذون یه ربع ساعت مونده بود، به علت نیمه کار بودن ساختمان مسجد جلسه جوانان توی زیرزمین ساختمون جدید که فقط پلاستر شده بود برگزار میشد و به علت سرمای زیاد یه بخاری آجری که با کپسول کار میکرد هم گذاشته بودن توش. من هم که خیلی سردم بود رفتم تو زیرزمین و بخاری رو روشن کردم و جلوش گرفتم خوابیدم. از فرط خستگی خوابم برد و چشم هام رو که باز کردم دیدم اذون رو گفتن و من هم مثل بقیه بچه ها واسه نماز و جلسه آماده شدم. اواخر جلسه هم که بود تو جلسه نشسته بودم یکی اومد و گفت صحرانورد رو دم در میخوان! من هم بلند شدم و رفتم دیدم مادرم اومده دم در مسجد میگه بیا ببرمت درمانگاه که دیگه من هم مجبور شدم با مادرم برم.

خلاصه اون موقع ها به جلسه خیلی علاقه داشتم و حتی نمیشد که یه روز هم جلسه نیام، ولی حالا که میبینم بعضی بچه های جلسات موقع نماز و جلسه وقتشون رو هدر میدن خیلی افسوس می خورم، انشالله که تمام اعضای جلسات قدر نماز جماعت و جلسه رو بدونن، که ما هر چی داریم از مسجد و جلسه داریم.

توی همون سالها جلسه برنامه فوتبالش صبح های جمعه برگزار می شد که مسئول جلسه مون (آقای جلیلی فر) همیشه پنجشنبه ها می گفت: فردا صبح بعد از دعای ندبه گل کوچیک توی پارک نماز جمعه است و همیشه دو سه نفر از بچه ها که علاقه ی زیادی به فوتبال داشتن زودتر میومدن و گلها رو میبردن تا زمین بگیرن واسه بچه ها تا برسن و بازی کنن. من هم جزء افرادی بودم که مسجد میموندیم تا بچه ها بیان و با هم بریم. توی اون ساعتی که منتظر مینشستیم هم دعای ندبه با اون حال و هوای خوبش برگزار می شد و من هم شدم یکی از شرکت کنندگان در دعای ندبه ی اون سالها. دیگه اونقدر هر هفته دعای ندبه میومدم که دعای ندبه رو یاد گرفتم و با اون سن کمی که داشتم من هم جزء کسایی شدم که دعای ندبه رو می خوندم، و شاید خردسال ترین کسی که تو اون سالها دعای ندبه رو میخوند. یادمه یه سری کتاب دعا ی کوچیک ولی با قطر نسبتا زیاد داشتیم که هر هفته دعا رو از روی اون میخوندیم.

dsci0001.jpg - 198.42 Kb

image-32.jpg - 34.83 Kb

image-03.jpg - 52.59 Kb

اون موقع مثل الانٍ دعای ندبه نبود که فقط چهار پنج نفر بشینن و و یه عده ی خاصی باشن، بلکه از همه ی بچه های تمام جلسات توش شرکت میکردن. دیگه سفره و ظرف یکبار مصرف نبود، اون موقع کاسه و بشقاب و قاشق بود که هر هفته وقتی صبحانه می خوردیم یه نفر پا میشد و تمام ظرف ها رو میشست، تازه! هر هفته هم که فقط آش نبود، یه هفته حلیم داشتیم، یه هفته تخم مرغ داشتیم، یه هفته هم سوسیس هندی!!.بعضی وقتها هم برای تنوع دعای ندبه رو یا میبردیم خونه ی یکی از بچه ها و یا توی پارک و … برگزارش می کردیم.

image-10.jpg - 59.39 Kb

image-15.jpg - 42.88 Kb

خلاصه حال و هوای خوبی داشت، مخصوصا اینکه بعد از دعای ندبه بچه ها مینشستن و با همدیگه گپ می زدن، بعضی موقع ها هم یه کارهای تفریحی هم انجام میدادیم، تابستون ها هم که یکی دو ساعت بعد از دعا میرفتیم شنا، اون هم جایی که الان فکر نکنم کسی دیگه نگاش هم بکنه، اون هم جایی نبود بجز پل سنجر توی جاده گاومیش آباد، که چند سال بعد جاش رو تغییر دادن به عجم کش.

image-30.jpg - 52.21 Kb

image-15 2.jpg - 31.00 Kb

image-33.jpg - 43.40 Kb

اون موقع ها خیلی کیف داشت که با بچه ها میرفتیم شنا، البته باید بگم که من اون موقع ها شنا بلد نبودم و می ترسیدم برم تو آب ولی همین که پیش بچه ها بودم خودش حال و هوایی داشت. شنا کردن رو هم توی عجم کش یاد گرفتم همون موقع هایی که بعد از دعا ندبه می رفتیم.

image-18.jpg - 39.41 Kb

در آخر هم یادی کنم از مرحوم خیرالله که هر هفته بعد از دعای ندبه با علی معینی و احسان عارفیان و وحید اسدی و محمد بایگانه مسجد رو نظافت میکردن و میشستن. که خدا رحمتش کنه.

 

اون موقع ها مسجد رو بچه های جلسات هر هفته تمیز میکردن، نه مثل الان که سالی یکی دو دفعه فقط تمیز میکنن.

یادم میاد اون موقع ها ستاد حج دزفول جلسات آموزشی حجاج رو جمعه ها صبح توی مسجد ما میگرفتن. همه هم از آدم های مایه دار بودن، علی معینی هم نامردی نمیکرد و یه کارتون مقوایی پیدا کرد و به من میگفت برو کاغذ پیچش کن، من هم میکردم و به من میگفت با ماژیک روش بنویس «صندوق کمک به مسجد». بعد این جعبه رو میذاشت روی صندلی تو حیاط مسجد و هر کدومشون که میخواست بره بیرون از مسجد یه اسکناس توش مینداخت و علی معینی با همون پولها برخی مخارج آبدارخونه رو ردیف میکرد.

البته یادمون نره که ندبه یعنی زاری کردن در فقدان امام زمان (عج) پس برای ظهورش هم دعا کنیم. اللهم عجل لولیک الفرج

یاد آن سالها بخیر …

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *