خانه / شهدای مسجد / 30-شهيد عبدالمجيد صدف ساز / زندگینامه شهید مجید صدف ساز

زندگینامه شهید مجید صدف ساز

بسم ربّ الشهداء و الصدیقین

نام پدر: احمد                        محل شهادت: تپه چشمه               تاریخ شهادت : ۲/۱/۱۳۶۱   

نام عملیات: فتح المبین            رمز عملیات: یا زهراء                      نوع عضویت: بسیجی

تاریخ تولد ۱۳۴۲                  محل تولد دزفول                          سوم دبیرستان

 

 از دوران کودکی با نماز آشنائی داشت و از کلاس اوّل راهنمائی وارد مسجد شد. در نماز جمعه و دعای کمیل و جلسات قرآن شرکت می کرد. برای حفظ دین اسلام با رضایت پدر و مادر به جبهه رفت. از شروع جنگ در جبهه حضور داشت و در عملیاتها شرکت می کرد و بعد از آن چند ماهی برای تبلیغ به شهر ایذه رفت و در پشت جبهه فعالیت داشت. اخلاقی بسیار نیکو داشت. با گذشت و خوشرو بود. صورتی داشت همیشه شاداب و خندان.                       

شهید مجید صدف ساز پسری با هوش بود و هر چیزی را که می دید درباره آن سئوال میکرد و آدم را کلافه می نمود. کلاس اول راهنمایی بود در دوران انقلاب ساواک همه جا جاسوس گذاشته بود. مجید از راه مدرسه به مسجد می رود آنجاست که حسن کنجکاوی او گل می کند و می خواهد در مورد قرآن و جلسات قرآن سئولاتی بکند آقای محمدرضا سنگری را می بیند با او سلام و علیک می کند، آقای سنگری در یک لحظه جا می خورد و می گوید نکند از طرف ساواک مأمور است. سئولاتی که مجید از او می پرسد جواب می دهد و برای اینکه مجید را امتحان کرده باشد چند آیه به او می دهد و می گوید از روی قرآن معنی کن و آنها را برای من بیاور. مجید اسمش را می پرسد او (سنگری) جواب می دهد: اسم من عبداللّه است و این هم آدرس خـانه مـان است. فـردای آن روز مجید به درب خانه شان می رود مادرش دم درب می آید مجید می گوید : آقا عبداللّه را کار دارم، مادرش می گوید : پسری به اسم عبداللّه ندارم. آقای سنگری صدایش را می شنود و می گوید : الان می آیم. مادرش به او می گوید : پس تو به او گفته ای که اسمت عبداللّه است. مجید که می شنود ناراحت می شود و به آقای سنگری می گوید : چرا دروغ گفته ای، تو که اسمت رضا بود. آقای سنگری می گوید : مجید می خواستم تو را امتحان کنم و از طرفی هم فکر می کردم تو را مأمور کرده اند تا به ساواک اطلاعاتی بدهی که در مسجد چه می گذرد. آقای سنگری به مجید می گوید : جواب امتحانت را خوب دادی. از این پس مجید شاگرد آقای سنگری گشت و در مسجد فعالیت خود را آغاز نمود تا اینکه خودش نیز معلم قرآن مسجد صاحب الزمان (عج) شد و شاگردانی را نیز پرورش داد. البته اولین معلم قرآن مسجد شهید راجی بود، بعد از او شهید مجید بود و بعد از مجید، شهید محمدعلی زمانی نیا بود که یکی پس از دیگری شهید شدند. روحشان شاد باد و یاد و خاطرات آنها همیشه در دل دوستان و آشنایان زنده باد.

بگفته مادرش : مجید همیشه آرزو داشت که مانند حضرت علی (علیه السلام) شهید  بشود. او می گفت : دوست دارم مانند حضرت علی(علیه السلام) سرم از وسط شکافته شود سرانجام خداوند او را به آرزویش رساند و تیر دشمن سرش را شکافت.

یادش گرامی باد.

همچنین ببینید

مصاحبه با مادر شهید صدف ساز

مجید خیلی بچه عاقل، سنگین و با نشاطی بود، اخلاقش، گفتارش، رفتارش، خیلی خوب بود. …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *