خانه / اخبار / اخبار دزفول / گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

بازارهای سنتی پیشینه ی فرهنگی و هویت تاریخی هر شهر را معرفی می کنند . این بازارها معمولا سرپوشیده و دارای سقف هایی طاق مانند می باشند . این سبک معماری برای در امان ماندن از گرما و سرما در فصول مختلف سال پیش بینی شده است . راسته بندی نیز ویژگی مشترک اغلب بازارهای سنتی است که هر راسته معمولا به یک صنف اختصاص دارد : راسته ی بزازان ، خراطان ، آهنگران و… . متمرکز بودن مشاغل در یک راسته به منظور سهولت در خرید بوده است و تهیه انواع کالاهای مرتبط را به طور یک جا امکان پذیر می کند. ظاهرا این سبک معماری در بازارهای ایران قدمتی دیرینه دارد . ناصرخسرو در سفرنامه ی خود که در قرن پنجم هجری نوشته است بازار تبریز را نیز با همین ویژگی توصیف می کند .

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

بازارهای سنتی قدیمی ترین مراکز خرید و محل دادوستد جوامع شهری بوده اند که نیازهای ضروری مردم در آن جا تامین می شده است . احتمالا این مراکز در آغاز به صورت سرپوشیده و راسته بندی نبوده اند . در گذر زمان مراکز خرید نیز از نظر معماری و شیوه ی عرضه کالا، متناسب با نیازهای هر جامعه تحوّل یافته اند .

بازار دزفول نیز از ابتدا تا به امروز تغییراتی را به خود دیده است .

« براساس نظر اغلب پژوهشگران طبق اسنادی که در دست است ، قدیمی ترین بنای موجود در بازار دزفول ، مقبره ی شیخ اسماعیل قصری است که مربوط به قرن ششم هجری است این محل روزگاری باغ و مدرسه ی شیخ اسماعیل بود که بعدها به صورت موقوفات وی درآمده است . شکل اوّلیه ی بازار دارای دو راسته بود : ضلع شرقی که شیرینی فروشان و ضلع غربی آهنگران بوده اند و در وسط ، محوطه ای برای تخلیه ی بار که به بار انداز معروف بوده است . ساخت بازار به صورت کنونی ، ظاهرا به اواخر دوره ی قاجار یعنی حدود صد سال قبل باز می گرد .» ( نظریه محمد حسین حکمت فر – پژوهشگر تاریخ و فرهنگ دزفول )

بازار سنتی دزفول جایگاه اولیّه ی حرفه های چون موج بافی ، نمد مالی ، ورشوسازی ، خراطی و مسگری بوده است .

هر چند امروزه بعضی از این حرفه ها به فراموشی سپرده شده اند امّا هنوز هم تعدادی از آنها – هر چند کم رونق – با همّت مردانی سخت کوش به حیات خود ادامه می دهند .

به قصد « گفتگو با صاحبان حرفه های سنتی » وارد بازار قدیم شدم . هوایی دم کرده ، مردمانی در جنب و جوش و مغازه دارانی که با اشتیاق جنس خود را به مشتریان عرضه می کردند و گروهی چشم به راه آمدن مشتری بودند .

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

از مقابل یک عطاری عبور کردم . که بخشی از محصولات خود را جلوی مغازه چیده بود . عمده ترین اجناس این مغازه ها ،عرقیات ، ادویه جات و داروهای گیاهی هاست .هرچند که اخیرا این فروشندگان در حوزه پزشکی هم خود را صاحب نظر می دانند و برای بیماران نسخه تجویز می کنند . در ادامه ی مسیر فروشندگان کفش ، کیف و لباس های رنگارنگ را برای فروش عرضه می کردند . عروس و دامادهایی که کفش و لباس و جهیزیه می خریدند ، سرشار از شور زندگی بودند به گمانم هنوز پرداخت قسط ها را آغاز نکرده اند .

در ضلع دیگر بازار ، دست فروشان برای رهایی از مامورانِ سد معبر ، خیابان های اصلی شهر را رها کرده و در گوشه ی بازار بساط گسترده بودند و از کسادی مشغول ارسال بلوتوث و پیامک بودند . نمی دانم اگر این گوشی ها نبودند ، جوانان ما اوقات فراغت خود را چگونه می گذراندند ؟!

برای یافتن کارگاه های مشاغل سنتی در بازار می گشتم . از ورشوسازی ، نمد مالی و جاجیم بافی اثری نبود .

هیچ تولید کننده ای نمی دیدم که به حرفه ای سنتی اشتغال داشته باشد تا با او گفتگویی کنم . ظاهرا فرزندانشان هم این حرفه ها را دنبال نکرده اند . در انتهای یک راسته تعدادی فروشگاه صنایع دستی به چشم می خورد که اشیای تزئینی ، وسایل آشپزخانه و کپوهای رنگارنگ را برای فروش عرضه می کنند . این فروشگاه ها با جدابیّت هایی که دارند ، از شلوغ ترین مراکز خرید گردشگران هستند . از راسته ی شیرینی فروشان می گذرم هر چند مشاغل دیگری هم در این راسته به چشم می خورد . بوی کباب و کلوچه ی تازه فضا را پر کرده بود . روستائیانی که موجب رونق کسب و کار این جماعت بودند در حال خرید شیرینی و کلوچه بودند . همچنان به دنبال حرفه های سنتی بودم که چشمم به جمال یک صنعتگر روشن شد که در کارگاهی مشغول کار بود .

کارگاه کلاه مالی . جایی که با استفاده از پشم ، کلاه نمدی تولید می شد . مردی سالمند که با وجود کهولت سن ، پشم را به وسیله ی کمان ، حلاجی می کرد . کارگاهی ساده و محقّر با دیوارهای رنگ و رو رفته . در این مکان نه از اشیای زیبا خبری بود و نه از آراستگی . چند کلاه نمدی زینت بخش این کارگاه بود . مقداری پشم درهم تنیده ، یک گاز پیک نیک ، چند کاسه ی فلزی و چند قالب صابون که ابزار کار او بودند ، در کارگاه دیده می شد .

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

من با خوشحالی از اینکه یک حرفه ی سنتی را یافته ام ، پیش رفتم و به صاحب کارگاه سلامی گفتم و محترمانه از او اجازه ی عکس و گفتگو گرفتم . آن چنان « نه » ای گفت که بی اختیار چند قدم عقب رفتم . حاضر بودم برای یک مصاحبه ی کوتاه تمام کارگاهش را مرتب کنم و سروسامان دهم . امّا برخورد صنعتگر عزیز حتی فرصت طرح این پیشنهاد را هم به من نداد . سرانجام با وساطت همسایه اش چند عکس گرفتم و خداحافظی کردم .

تمام طرح هایی را که برای گفتگو آماده کرده بودم ، نقش بر آب شد . در یک کارگاه خراطی هم مرد میانسالی مشغول کار بود و شماره تماسی به من داد تا با قرار قبلی یک روز با او گفتگویی داشته باشم . با خود گفتم : باش تا صبح دولتت بدمد !

در انتهای یک راسته ی بازار آثار هنرمندان خراط جلوه گری می کرد . وسایل تزئینی ، گلدان ، چوب رختی و تابلو هایی که حاصل ذوقی در خور تحسین بود . اگر نهادهای مسئول در معرفی و آموزش این هنرها به جوانان ، همّت می گماشتند ، هم از صنایع دستی حمایت می شد و هم فرصت های شغلی برای بخشی از بیکاران فراهم می گردید .

کودکانِ کار هم در بازار با چابکی تمام به فروش کبریت و دستمال و نایلون مشغول بودند این نوجوانان ده – دوازده ساله برای فروش کالای خود ، آنچنان پشتکاری دارند و سماجت به خرج می دهند که گویی ذاتا فروشنده اند .

من که از گزارش حرفه ی سنتی کاملا نامید شده بودم ، همچنان دنبال سوژه ای می گشتم . چشمم به پرنده فروشی افتاد . هر چه فکر کردم که پرنده فروشی چه ارتباطی با بازار سنتی دارد ، جوابی نیافتم . با خود گفتم : بهتر نبود این پرندگان در مجاورت باغ پرندگان ، پارک یا جایی مشابه منتقل می شدند ؟

پرندگان در قفس ها غوغا به پا کرده و بازار را روی سرگذاشته بودند . شاید هم از این همه رفت و آمد و سر و صدا خسته شده بودند ! یاد طوطی داستان مولوی افتادم که برای طوطیان هندوستان پیغامی فرستاد و بدین ترتیب مقدمه ی آزادی خود را فراهم کرد . گمان نکنم پرندگان امروزی بتوانند اینگونه عارفانه ، خود را از اسارت رها کنند !

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

تجمع مشتریانی که در کنار قفس های پرندگان ایجاد شده بود ، فکر تهیّه گزارش این شغل را هم از ذهنم دور کرد .

بیشترین مشتریان بازار ، روستائیانی هستند که به صورت خانوادگی برای خرید می آیند . مردان خانواده در جلو و زنان به دنبالشان در حرکتند و کودکانی که با نگاهی پرسشگر اطراف را می پایند .

تصمیم داشتم علاوه بر خرید ، از حرفه های سنتی و موقعیّت بازار هم گزارشی تهیّه کنم . در همین فکر بودم که زن جوانی را روبروی خود دیدم که دست گدایی به سمت عابران دراز می کرد . هر چند که سماجت او توجه هر عابری را جلب می کرد امّا اغلب آنها با بی اعتنایی از کنارش می گذشتند . مرد جوانی که لباس روستایی به تن داشت ، مشغول صحبت با تلفن همراه خود بود و به سماجت های زن جوان اعتنایی نمی کرد . گدای مورد نظر که ظاهرا از مکالمه ی طولانی او خسته شده بود ، با دست به بازوی مرد زد تا او را به خود بیاورد .من که مدت هاست دنبال سوژه گدایان بوده ام ، در این فاصله گوشی را از کیفم بیرون آوردم و دوربین را آماده کردم تا این صحنه دیدنی را ثبت کنم متاسفانه زن متوجه شد و به من اجازه نداد تا عکس بگیرم . آن مرد هم بدون هیچ کمکی به گدا ، از محل دور شد و البته گدای عزیز هم به دنبالش رفت و من ماندم و یک دنیا حسرت و تاثر از این که سوژه را از دست دادم .

در این فاصله خرید هایی را هم انجام دادم . اما تمام حواسم پیش آن گدای جوان بود متاسفانه فرصت نداد تا به او پیشنهاد بدهم که در برابر یک گفتگو و چند عکس حاضرم به او پول بدهم .

سال هاست که آرزو دارم از وضعیّت این زنان گزارشی تهیّه کنم . همین زنان سمجی که مردم آنان را « کولی » می نامند و حرف و حدیث ها در باره ی آن ها فراوانست .

حالا دیگر نه به حرفه های سنتی می اندیشیدم نه به سبک معماری بازار و نه حتی به پیدا کردن سوژه . من سوژه ام را پیدا کرده بودم اکنون فقط به آن گدای سمجی فکر می کردم که چادرش را دور کمر بسته و با پشتکاری بی نظیر به کسب و کار مشغول بود . در راسته ی بزازان هم بیشرین مشتریان روستاییانی بودند که بدون سختگیری و به سهولت در متراژهای زیاد پارچه های پرنقش و نگار می خریدند . گاه به ساده گیری آنها غبطه می خورم .

خریدهایم رو به اتمام بود .داشتم از فروشنده ای تشکر و خداحافظی می کردم که زن جوان دیگری روبرویم ظاهر شد و دست گدایی به سویم دراز کرد . من که هنوز در حسرت از دست دادن گدای اوّلی می سوختم ، با دیدن گدای تازه وارد ذوق زده شدم و بلافاصله گفتم : اگر اجازه بدهی چند سوال از تو بپرسم و به سوالات من جواب بدهی ، پول هم به تو می دهم .او که متوجه حرفهای من نشده بود همچنان با سماجت تمام ، دستش را برای پول دراز می کرد ، داشتم دوباره برایش توضیح می دادم که ناگهان همکارش از راه رسید . همان زنی که ساعتی پیش از من دور شده بود . تا مرا دید و متوجه شد که چه پیشنهادی را با دوستش مطرح می کنم ، دست او را کشید و با خود برد اصرارم بی فایده بود گدایان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند . متاسفانه این گدا هم از دستم پرید ! امروز بدشانسی به من رو کرده است .

گشت و گذاری در بازار قدیم دزفول (عکس)

در آغاز که آن صنعتگر عزیز اجازه نداد یک کلمه با او گفتگو کنم بعد هم گدایان که اصلا مرا تحویل نمی گیرند !

من که با مسؤلین در مراکز فرهنگی ، کتابخانه ها ، سازمان های مردم نهاد و… به راحتی مصاحبه می کنم و گزارش تهیّه می کنم ، حال حسرت مصاحبه با یک گدا در دلم مانده است . این زنان که برای دریافت پول از غریبه ها سماجتی بی نظیر دارند اکنون در ازای پول هم حاضر نشدند با من گفتگو کنند .

از بازار خارج می شوم امّا فکرم در بازار مانده است فکرم پیش آن زنانی است که در هر محیط ناشناخته ای می آیند و به سمت هر غریبه ای دست دراز می کنند و گاه با کودکی که در آغوش دارند ، ارتزاق می کنند . زنانی که در تمام شهرهای ایران پراکنده اند و روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود . فکرم پیش کودکانی است که در دامان آنها شیوه های گدایی را آموزش می بینند همان کودکانی که گاه بر سنگفرش پیاده روها به خوابی عمیق فرو رفته اند .

فکرم پیش دختران نوجوانی است که آن سوتر دوره ی کارآموزی را تمرین می کنند .

امروز که نتوانستم گزارشی از آنها تهیّه کنم امّا هنوز امیدوارم شاید روزی بخت با من یار شود و بتوانم با یکی از آنها گفتگو کنم .

 

 

همچنین ببینید

پرچم مطهرحرم امام حسین(ع) و ابالفضل العباس(ع) درسبزقبا برافراشته شد+تصاویر

به گزارش دزمهراب پرچم متبرک حرم امام حسین(ع) و ابالفضل العباس(ع) که به دزفول منتقل …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *