خانه / شهدای مسجد / 9- شهید امیر پلنگچی / شهید پلنگچی-درباره دوستان خدایی

شهید پلنگچی-درباره دوستان خدایی

 

بسمه تعالی                

              ((درباره دوستان خدایی))

بعد از ظهر است، ساعت ۶ من و دو تن از دیگر برادران برای مراسمی که در گردان بلال بود حرکت کردیم و از پشت پادگان به بالا رفتیم، در راه آشنایی با مسیر طی شده،‍ وقتی از تمام آن کشیدن کوه رسیدیم به بالا به یاد سختی آخرت و ثواب و اعمالمان افتادم، وقتی که به درب گردان رسیدیم، جلو این از دور که نگاه می کردیم، چراغهای نورانی و روشن شده ای می دیدیم، وقتی رسیدیم برادر صادق حبشی را دیدم با او احوال پرسی و به ادامه راه، آمدیم مراسم بدی نبود، خیلی، خوش منظره و جالب بود، آمدیم و نشستن و بعد از چند دقیقه چند شکلات بسوی ما پرتاب شد. آمدیم و بعد از آن سکوت، دیدن برادر، نع، و بهزاد، آمدیم، و با برادران دیگر شوخی و بعد از آن، صدای دلنشین اذان توسط سید عزیز غفاری، آمدیم و موتور گردان به حرکت امّا ما ماندیم و سعید رفت، آمدیم نماز، با حالتی از . . .     

 محمد حاتمی آمدیم و ساعت ۷:۵۰ دقیقه حرکت به سوی چادرهای بچه های بلال، و خیلی خوشحال آمدیم، و ساعت ۵/۸ شام، و با سید عزیز حرف زدن و خوشحال، و بعد از آن سید از جریانات برادران شهید مصطفی معیری،‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍ دوستانی، صاحب محمدی حرف میزد، و حجی زمانی نیز آنجا [بود] و گوش می داد، و گفت بلندتر حرف بزنید، جریانات برادر شهید حمید محمود نژاد، و غیره و بعد از آن شب ساعت ۲۰/۹ جلسه قرائت قرآن، و آیه ۳۳ تا ۳۶ سوره عروس قرآن را خواندن ، و سید حدیثی را نقل کردن و گفت اگر کسی از علی (ع) و شجاعتهای او حرفی بزندو هر گوشی بشنود ، صدای آن باعث می شود تا هر چه آن گوش چیزهای حرام فهمیده پاک شوند. و هر دهنی حرفی از مولا بزند، باعث می شود تا هر حرف بدی زده بخشیده شود، و خیلی خوشحال از حرفهای سید عزیز ، و جریان پیامبر و علی (ع) و بعد از آن نمی دانم چه شده بود که سید انگار حرف همانند محمد علی می زند، و عشق و علاقه ام نسبت به او زیاد تر شد، و احساس می کردم محمد علی با من حرف می زد، و او را می بینم ، هر چه می کرد ، مثل اینکه محمد علی می کرد، حرکتی می کرد ، و غیره ، خلاصه تمام محبتهای دلم را روانه روح بزرگش کردم ، و او را برای دوستی جدید برگزیدم، و با خوشحالی شب ساعت ۲۵/۱۰ در میدان مراسم (( خداحافظی )) و خوشحال از این دوستی ، و من و امیر و کریم همانند سه مرد غول پیکر حرکت [کردیم] و هنوز یادم نمی رود جاده طولانی و ما با گامهای استوار و ساعت ۱۱ رسیدن و قرآن .

۶/۲/۶۵           صبح ساعت ۱۰/۹

 

 

همچنین ببینید

دست نوشته شهید پلنگچی-شماره ۲۶

دست نوشته شماره ۳۸ بسمه تعالی سلام علیکم و قلبی لدیکم؛ سلام علیکم و رحمه …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *