خانه / دفترچه خاطرات / دفترچه خاطرات / دیداری مجدد، خاطره ای ماندگار

دیداری مجدد، خاطره ای ماندگار

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شنیدین میگن تا خودش نخواد نمی بره؟

شهید هم تا خودش نخواد کسی را مجذوب خودش نمیکنه! نمیدونم چه سری بود اومدم مسجد، درب مسجد بودم بهم گفتن میخوایم بریم خانواده شهید میای؟ بی درنگ گفتم آره! چه حکمتی بود؟
بار دومی بود که خانواده شهید
علیمحمد خروسی نژاد میرفتم بار اول ۴ سال پیش بود (خاطره اش در سایت موجود هست) ابتدا که وارد منزل شهید شدیم مادر شهید درحینی که از مریضی و دردپایش میگفت(انگار میخواست عقده های دلش را برای ما واکند) سرپا ایستاده بود و توی حیاط به استقبال اومده بود و ما را به داخل اتاق راهنمایی میکرد.
موقعی که نشستیم حرفی برای گفتن نداشتیم البته نیامده بودیم که صحبت کنیم آمده بودیم که بشنویم، زنده بشیم، تازه بشیم!
دیدار ابتدا با قرائت فاتحه و صلوات شروع شد و برادرزاده شهید خروسی نژاد (مهدی نعیمی زاده) چند آیه ای از قرآن کریم تلاوت کردند.

 

قرائت قرآن

آقای رضا صحتی از سن و سال شهید در زمان شهادت، مکان و عملیات شهادت، دوستانش، اخلاق و شخصیتش، خاطرات و کراماتش سوال کرد.
مادر شهید میگفت یک سال از ۲۰ سال کمتر داشت (۱۹ سالش بود) که شهید شد همه اش یا مسجد بود یا حوزه علمیه. خیلی نماز و عبادت و روزه را دوست داشت مدام نماز میخواند و روزه میگرفت، مثل عموی مرحومش نماز و روزه را خیلی دوست داشت او هم اینقدر روزه گرفت تا کور شد و از گلایه های خود به پسرش در آن زمان میگفت که مدام ازش میپرسیدم چرا اینقدر نماز میخوانی، چرا اینقدر روزه میگیری…
یکبار که شب را تا صبح به عبادت گذرانده بود رادیو(ضبط) را به پشت بام می برد و اذان پخش می کند،
علی محمد تو بیدار بوده ای و میخواهی نماز بخوانی چه کار دیگران داری؟ میخواهم مردم برای نماز بلند شوند! همسایه ها به مادر گلایه می کنند و می گویند پسرت آخر ما را می کشد .
شهید از منطقه عملیاتی فکه برمیگردد در حالیکه تیر خورده بوده و جایش هنوز خوب نشده است، با مادر صحبت میکند… رشادتهایش را برای مادر بیان میکند
در عملیات روی زمین خوابیدم تا رزمندگان از روی کمرم رد شوند، شبها سقای سنگرها بوده ام و به رزمندگان آب داده ام
مادر میگفت: همین که از روی زمین بلند می شود تیری به او اصابت می کند (از کتف تیر وارد می شود و از سینه اش بیرون می رود) و هنوز جای تیر خوب نشده به جبهه می رود. در پاسخ اصرار نرفتن مادر می گوید کسانی دست ندارند و میروند من که سالمم!
با شهید عبدالکریم تیغ کار، شهید زمانی نیا و شهید راجی ارتباط صمیمی داشته است البته تمام وقت خود را در مسجد و حوزه بود و دوستان بسیاری داشته است و از دوستانی که در قید حیات بودند به علت بزرگ شدن و تغییرچهره هاشان چیزی یادش نمی آمد.
درباره کرامتهای شهید ارتباطش بعد از شهادت پرسیدیم گفت او را چه در خواب و چه در بیداری می بینم و خاطره سفر حجش را گفت.
علیمحمد در اتاق کنارم نشست گفتم: اینجا چه میکنی؟ گفت: من زودتر از شما آمده ام
در حسرت دیدن لحظات قبل از کفن و دفن شهید می گفت، نگذاشته اند لحظه ای او را ببینم شاید اشتباهی آورده اید! حداقل وسایلی از او به من دهید، هیچی به من ندادند!
شهید درباره گریه و زاری به مادر توصیه میکند که برایم عزاداری نکن و مادر از آرامشش در آن زمان میگفت…

 

دسته جمعی

در پایان قبل از خداحافظی درخواستی داشت امیدوارم کسانی که توانایی و تجربه دارن همکاری کنن تا خواسته مادر شهید محقق شود، میگفت مدتهاست میخواهد دست نوشته شهید که وصیت شهید است را بصورت تابلوی آلومینیومی بر سر مزار شهید بسازند ولی نمیداند چه کسی می تواند اینکار را انجام دهد و اصرار میکرد شما کسی را نمیشناسید؟
بلند شدیم که خداحافظی کنیم و عکس یادگاری بگیریم بارها خواهش کرد که بنشینید، نروید، تشریف داشته باشید، شامتان را بخورید، خوشحالی آمدنمان در چشمانش برق میزد و ناراحتی رفتنمان که جلوی درب نشسته بود در چهره اش بیداد میکرد. با دست خود دست بچه ها را می گرفت و لحظه ای درنگ میکرد انگار دوست ندارد خداحافظی کنند و بروند. انگار پسرش دوباره میخواهد برود!

دیدار خانواده شهید محمدعلی خروسی نژاد

پنجشنبه ۲۳ آذرماه ۱۳۹۱

۱۳۹۱/۰۹/۲۵
م.س
 

همچنین ببینید

اردوی نوروزی نونهالان۹۴ (فتح المبین)

بسم رب الشهدا والصدیقین آخرین روزهای تعطیلات بود از هدر رفتن تعطیلاتم خیلی پشیمان وناراحت …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *