بعد از عملیات والفجر ۸ و برگشتن به دزفول ، نگرانی و تاسف شدیدی یوسف را فرا گرفته بود، چرا که نتوانسته بود در این عملیات به شهیدان و از جمله به برادر شهیدش بپیوندد.
او اگر چه ۱۶ بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود ، آنچنان بی تاب شهادت بود که تنها چند روز بیشتر در شهر طاقت نیاورد و دوباره به گردان بلال از لشکر ۷ ول عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف پیوست و به منطقه فاو اعزام شد .
شبی یوسف را که در فکر فرو رفته بود ، در سنگری تاریک دیدم بسویش رفتم و پرسیدم چرا اینقدر در خود فرو رفته ای ؟
با صدایی محزون گفت: به نظر تو خدا مرا خواهد بخشید؟ آیا من هم شهید خواهم شد؟
به او گفتم : تو با این سن و سال که گناهی نکرده ای ، خدا بهترین بخشندگان است.
سپس لبخندی زد .
فردای همان شب انفجار خمپاره ای سبب اتصال شهید یوسف جاموسی به خدا شد.
خاطره ای از حسن مشیری – دزفول
اطلاعات سه شنبه ۱۴/۹/۱۳۷۴