خانه / نشریه / معارف اسلامی / مناجات امام حسین (ع) در دشت کربلا

مناجات امام حسین (ع) در دشت کربلا

خورشید حماسه ای شورانگیز دارد، طلوعش، غروبش، حماسه ای جاوید و به یادماندی است، اما حسین (ع) در روز عاشورا به پا کننده حماسه ای بود که خورشید در برابرش درخششی نداشت،حماسه ای به بلندی ابدیت که چهل روز آسمان را به گریه واداشت و خورشید را هنگام طلوع و غروبش سرخ گردانید

به گزارش مشرق به نقل از آریا، عمر بن سعد، فرمانده لشکر عبیدالله بن زیاد، نخستین تیر را به سوی اردوگاه امام حسین (ع) نشانه می رود و لشکریانش را گواه می گیرد که نزد عبیدالله شهادت دهند او آغاز کننده این جنایت بزرگ تاریخ بوده است.
 
یاران اندک حسین (ع)، آزاد و سبک بال ، یک به یک به میدان می شتابند و صحنه هایی کم نظیراز رشادت و فداکاری می آفرینند؛ عابس بن شبیب شاکری "جوانمردی شجاع و بی باک است. نزد امام می آید و می گوید: به خدا سوگند که امروز در عالم، کسی نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. ای فرزند سرور نیکوکاران، گواه باش که من درراه آئین تو و اجدادت، خالصانه جان بر کف نهاده ام.»
 
امام حسین (ع)، عابس را چون پدری مهربان نوازش می کند و عابس به میدان نبرد می رود و شهید می شود.
 
سواری دلیر، شتابان نزد امام حسین (ع) می آید: سلام بر تو ای پسر رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت. منم هاشم بن عتبه / اگر پسر عمویم عمر بن سعد بیعت خود را با جد و پدر تو شکسته، من دست از جان شسته ام و به یاری تو آمده ام. امام با نگاهی سرشار از لطف و محبت، او را تحسینن می نماید و برایش دعا می کند.
 
هاشم وقتی به میدان می آید، فریاد می زند: من مبارزی جز پسرعمویم عمر بن سعد نمی خواهم. ای عمر، چگونه است که کمر به قتل پیشوای دین بسته ای؟ پیشوایی که فرزند پیامبر است. عجیب است که آب فرات به جز خاندان رسول خدا، برای همه آزاد است.
 
عمر بن سعد به بهانه اینکه نمی تواند با پسرعموی خود نبرد کند، از آمدن به میدان طفره می رود و شمعان، سرآمد گردنکشان سپاه خود را جلو می فرستد. وقتی هاشم او را از پای درمی آورد، هزار سوار هاشم دلاور را محاصره می کنند و وی را به شهادت می رسانند.
 
«وهب بن عبدالله» به همراه مادر و همسرش به کربلا آمده است. همسرش با چشمانی اشک بار او را از حضور در صحنه نبرد باز می دارد. اما مادر، به تشویق او می پردازد:« پسرم ، منتظر چه هستی؟ برخیز و از خانواده رسول خدا حمایت کن.» وهب در کشاکش عشق و عقل، بر اسب می جهد و به سوی میدان می تازد. مادر که بر جنگیدن دلبندش نظاره دارد، وقتی مشاهده می کند که دو دست وهب بریده شده، جلو می دود و می گوید: پسرم برخیز و بایست و تا می توانی از حریم رسول خدا دفاع کن» امام حسین (ع ) نزدیک می شود: ای مادر، به سوی خیمه خویش باز گرد. خداوند شما را پاداش دهد.
 
هر یک از یاران که به میدان نبرد می شتابد و به شهادت می رسد، اندوهی فراوان از فراق خویش در دل امام حسین بر جای می گذارد. اینک، اولین نفر از بنی هاشم اجازه نبرد می خواهد. جوانی زیبا و رشید که نگاهش، یاد پیامبر را برای حسین (ع) زنده می کند. او علی اکبر، بزرگترین فرزند حسین (ع) است. امام نگاهی به چهره شاداب و زیبای او می اندازد و به گونه ای معنا دار تبسم می کند، سر به آسمان بلند کرده و می فرماید: « خدایا ، آمده ام که هرچه دارم در راه عشق تو ایثار کنم … بارالها، گواه باش که جوانی را به سوی آن مردم می فرستم که شبیه ترین انسانها به رسول تو است. ما هرگاه پیامبر را یاد می کردیم، به او می نگریستیم.»
 
علی اکبر به سرعت برمی خیزد و وارد میدان جنگ می شود. با اینکه تشنگی علی اکبر را بی طاقت کرده، اما دلاورانه نبرد می کند و افراد بسیاری از دشمن را به هلاکت می رساند. سرانجام او نیز با خنجر ناجوانمردانه یکی از افراد دشمن که از پشت به او حمله می کند، بر خاک می غلتد و شربت گوارای شهادت را می نوشد.
 
امام حسین (ع) هنوز از اندوه علی اکبر فارغ نشده است که برادر عزیز و دلبندش، عباس را روبروی خود می بیند. امام به عباس اجازه نبرد می دهد، به درخواست امام به سوی نهری که در محاصره دشمنان قرار دارد، می شتابد تا برای زنان و کودکان تشنه کاروان آبی تهیه کند. او با یورش قهرمانانه، حلقه محاصره دشمن را درهم می شکند و خود را به رود فرات می رساند.
 
لبهایش از شدت گرما و عطش خشک می شود. مشتی آب برداشته و به دهان نزدیک می کند. خنکی آن آب گوارا را زیر لبهای خود حس می کند. اما به سرعت آب را رها می سازد. روح جوانمردی به او اجازه نمی دهد که قبل از فرزندان تشنه حسین آب بیاشامد و با شتاب به سوی خیمه ها حرکت می کند. سپاه دشمن، راه را بر او می بندد و او را به مرگ تهدید می کند. حضرت عباس در جواب آنها می فرماید:« دل من از وحشت مرگ در هراس نیست. من پسر علی هستم و بدان، دلی که بر خدا توکل دارد، از مرگ نمی ترسد.»
 
دشمن حلقه محاصره را تنگ تر می کند و فردی غافلگیرانه دست راست عباس را قطع می کند. آن حضرت می فرماید:« اگر دستم را قطع کنید من از دینم هرگز دست بر نمی دارم .» شمشیری دیگر بر شانه چپ حضرت عباس فرود می آید و دست چپ او نیز قطع می شود. ضربه های شمشیر، برق آسا و پی در پی، بر پیکر بی دفاع عباس وارد می شود و سرانجام روح پاک این مظهر دلاوری و از خودگذشتگی، به سوی عالم ملکوت اوج می گیرد.
 
عمر بن سعد هراسناک دستور جنگ را صادر می کند. دراین موقع، امام حسین (ع) دربرابر صفوف دشمن قرار می گیرد.
«من حسین بن علی هستم. جدم رسول ا… ، شریفترین انسانها است. مادرم فاطمه دختر محمد است و ما چراغهای هدایت هستیم که در روی زمین می درخشیم. کتاب روشنگر خدا در پیش ماست. ما درمیان همه خلق وسیله امن هستیم. در روز قیامت، دوستان ما به وسیله محبت ما به سعادت و دشمنان ما به خسران خواهند رسید.»
 
در این هنگام، دشمن بر طبلها می کوبد و هلهله می کند تا مبادا صدای حسین (ع) به گوشها برسد و جمعی پیام حق را بشنوند. امام همچنان ادامه می دهد:
«آگاه باشید که ابن زیاد، این فرومایه و فرزند فرومایه، مرا در بین دو راهی شمشیر و ذلت قرار داده است و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم … اینک، اگر دین خدا جز با کشته شدن من زنده نمی شود، پس ای شمشیر ها مرا در بر گیرید.»
 
عمرو بن کعب، از یاران امام، چون متوجه می شود که هنگام نماز ظهر است، می گوید:« ای حسین، جانم به فدایت، به خدا سوگند این مردم تا مرا نکشند نمی توانند به تو دست یابند. اما من دوست دارم آنگاه به لقای پروردگار نائل شوم که این یک نماز را نیز به امامت تو به جای آورده باشم. امام می فرماید: نماز به یاد من انداختی، خدا تو را از نمازگزارانی قرار دهد که به یاد خدا هستند. از دشمن بخواهید موقتاً دست از جنگ بردارد، تا نماز خود را به جای آوریم.
 
اما دشمن نمی پذیرد  امام حسین با تعدادی از یارانش، بدون توجه به تیربارانهای دشمن به نماز می ایستند. شکوه و عظمت این نماز، اشک در چشمان یاران حسین جاری می سازد. یکی از آنان می گوید: این زیباترین نمازی است که در همه عمر خوانده ام . این نماز ما را به یاد پدرگرامی او، علی بن ابیطالب می اندازد. در جنگ صفین وقتی ابن عباس گفت در این موقع حساس نمی توانیم دست از جنگ برداریم و نماز بخوانیم، علی (ع) فرمود:« ما برای نماز و احیای احکام خدا با آنان می جنگیم.»
 
هنگام نماز، سعید بن عبدا… و عمرو بن قرظه کعبی در پیش روی امام می ایستند و سینه های خود را سپر می کنند تا امام آسیب نبیند . دشمنان فریب خورده، بارانی از تیرها را به سوی نمازگزاران، نشانه می روند. هنگامی که نماز به پایان می رسد، آن دو یار حسین (ع)، با پیکرهایی پر از تیرهای دشمن به خاک می افتند. در آخرین لحظات ، امام آنها را به بهشت برین بشارت می دهد.
 
حسین سوار بر اسب ، همچون شیری ژیان به قلب لشکر سیه دل می زند. جنگیدنش، دلاوریهای علی (ع) را تداعی می کند. همه هراسناک از برابرش می گریزند. دشمن زبون، برای وارد کردن ضربه روحی به آن حضرت، حمله به سوی خیمه ها را آغاز می کند. در خیمه ها، عده ای از کودکان و زنان و نزدیکان بی دفاع حسین (ع)، نگران و گریان هستند. امام با صدای بلند بانگ برمی آورد: «ای پیروان خاندان ابو سفیان، اگر دین ندارید و از روز جزا نمی هراسید، لااقل در زندگی آزاده باشید و شرف انسانی خود را حفظ کنید.»
 
ظهر عاشورا فرا رسیده است و خون دشت کربلا را فرا گرفته است و صدای مناجات عاشقانه امام حسین (ع) در فضا طنین انداز می شود:« ای پروردگاری که جز تو خدایی نیست، درمقابل قضا و قدر تو شکیبا هستم. ای خدایی که مقامت بلند، … رحمتت به بندگانت نزدیک و امتحانت زیباست. ای همیشه زنده ای که پایان ندارد، ای خدایی که هرکس را با اعمالش می سنجی، در میان من و این مردم حکم کن که تو بهترین حکم کنندگانی».
 
ساعاتی از ظهر روز عاشورا می گذرد. فاجعه عظیم تاریخ رخ می دهد. سر امام حسین (ع)، پسر آخرین فرستاده خدا، از تن جدا می شود و بر بالای نیزه ها قرار می گیرد. اما هنوز قهقهه مستانه دشمن تمام نشده است که از خون حسین و یارانش، نهال آزادگی و عزت می روید و در پهنای زمان ریشه می دواند.

همچنین ببینید

چرا به امام عصر(عج) ربیع الانام می گویند؟

یاصاحب الزمان(عج)! باز بهار رسید و «تو» بهار انسانها نیآمدی. فصل نو شد و باز …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *