سؤال: جناب آقای دکتر سنگری مشتاق هستیم که زندگی شما را برای اولین بار از زبان خودتان بشنویم. لطفاً از زمان تولد، محل زندگی و تحصیلات خود برایمان بفرمایید.
جواب: صلی الله علیک یا اباعبدالله. خیلی ممنون از طرح این موضوع و بحث. خیلی مشکل است آدم در مورد خودش صحبت بکند من هم آدمی مثل همه آدمها هستم. روزی متولد شدم و کم کم بزرگ شدم و این اندازه شدم که امروز در مقابل شما هستم اما به روایت شناسنامه بنده متولد سال ۱۳۳۳ هستم. پدرم معلم بوده و آن موقع مأموریتی پیدا میکند به شوش. آن زمان شوش هم بخشی از شهرستان دزفول بوده و در این سفری که به شوش دارد من در شوش متولد میشوم این است که در شناسنامهی من، من متولد شوش هستم اما خوب تمام زندگیام در شهرستان دزفول بوده است.
تحصیلات من در شهر دزفول بوده است. من همین جا دوران درس خود را در رشته ادبی آن زمان ادامه دادم. دیپلم را اینجا گرفتم. فقر و نداری و مشکلات ناگزیرم کرده بود و نمیتوانستم دانشگاه شرکت کنم. تربیت معلم شرکت کردم، تربیت معلم را پشت سر گذاشتم دوران خدمتم بود. مدتها روستا درس دادم و در سال ۱۳۵۶ در برگشت از روستا مجدداً دانشگاه شرکت کردم، در آن موقع امکان این را داشتم که هر رشتهای شرکت کنم پس رشته زبان و ادبیات فارسی را که علاقه داشتم شرکت کردم و بعد از گرفتن کارشناسی در دانشگاه آن زمان جندی شاپور و امروز شهید چمران، کارشناسی ارشد را در همانجا ادامه دادم. بعد ازاتمام تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بلافاصله دوره دکتری را در دانشگاه تهران ادامه دادم.
سؤال: استاد هم دورهایها و افراد تاثیرگذار در زندگی شما در دوران تحصیل، در مدرسه یا دانشگاه در مقاطع مختلف و یا تدریس چه کسانی بودند؟
جواب: در دوران ابتدایی درخشانترین افرادی که واقعاً در زندگی من مؤثر بودند چند چهره هستند که نام میبرم. موثرترین چهره در رفتار و شخصیت من در آغاز مرحوم آیت الله معزی بودند. هیبت و شکوه این انسان و صحبتهایی که آن روزگار میکرد در ذهن من هست، هنوز بعضی از سخنرانیهای این شخصیت بسیار بزرگ را در ذهن خود دارم. شخصیت بعدی که روی من اثر داشت مرحوم آیت الله عاملی بود.
رمز و راز موفقیت این آدمها برای من خیلی مهم بود چطور عمل میکنند، چطور سخن میگویند، حتی چطور وارد میشوند، چگونه مینشینند، چگونه بر میخیزند و چگونه بیرون میروند، شخصیت بسیار موثر دیگر که واقعاً من که الان میکروفن دستم است تحت تأثیر این شخصیت بزرگ بودم شهید سبحانی بود. اصلاً ایشان رمز سخنرانی و شیوه سخنرانی را به ما یاد داد. یک روحانی بود که پای او فلج بود و سرانجام هم در زندان ساواک اهواز این شخصیت بزرگ را به شهادت رساندند. نخستین بار کسی که در دزفول تریبون گذاشت، اولین روحانی که صندلی گذاشت و کلاس به شیوه امروزی گذاشت، اولین کسی که اسلاید آورد، فیلم گذاشت ایشان بود.
دوستانی که آن زمان من داشتم در دوران تحصیل خودم بعضیهایشان شهید شدند بعضیهایشان امروز هستند، با بعضی از دوستان که ارتباط داشتم به مسجد میرفتیم ومعمولاً جلسات قرآن داشتیم، مینشستم استفاده میکردیم. کسی که تأثیر داشت در قرآن خواندن من مرحوم دلدار بود. شاید کمتر کسی اسم ایشان را شنیده باشد. یک کتاب کوچک در باب تجوید قرآن از این بزرگوار به یادگار مانده است. آن موقع من به مسجد کجبافان میرفتم.
بهترین دوستانم در مسجد بودند دوستانی که الان میشناسید با آنها آشنا هستید مثل آقایان سردار رشید، آقای حاج عیدی فعال آقای محسن رضایی معمولاً دزفول میآمد و در محافل و جلسات شرکت میکرد. دکتر قیصر امین پور خدایش رحمت کند از چهرههایی بود که با او آَشنا شدیم. مجموعهای از این دوستان که با آنها در مسجد آشنا شدیم.
سؤال: آیا شما از کودکی اهل کتاب و کتابخواندن بودید؟ یا به عبارت بهتر به کتابخواندن علاقه داشتید؟
جواب: من همیشه کنار رودخانه شبها ساعت۱۱ به بعد زیر نور پایههای برق قرار میگرفتم و کتاب میخواندم و بعد کتابهایم را دفن میکردم چون جرأت نمیکردم خانه ببرم، همیشه خطر ساواک وجود داشت.
سؤال: استاد درس شما چطور بود؟ نمرات شما عالی بود؟
جواب: من دانشآموز متوسطی بودم، حتی مقداری هم ضعیف بودم. اما در مطالعات آزاد بسیار خوب بودم. نمرات درسهایم معمولاَ چهارده و پانزده بود اما هرچه جلوتر مییرفتم نمرات بهتری می گرفتم تا اینکه اتفاقی افتاد که باعث شد یک تحول در درسخواندن من پیدا شود.
من فهمیدم بچه هایی که اهل مسجد هستند باید از نظر درس هم بهترین باشند. در یک درس خیلی افت کرده بودم. من از آن درس به دلیل ضعفی که داشتم خیلی میترسیدم. دبیر من را از کلاس بیرون کرد چون سه بار پی در پی مفتخر به دریافت صفر شدم. گفت تا یاد نگیری برنگرد کلاس؛ و آن درس هم انگلیسی بود. یادم هست که به من گفت: اگر صد سال خوانی انگلیسی، ز دیگ دانش انگشتی نلیسی. یعنی تو اصلاً انگلیسی یاد نمیگیری. اما تصمیم بزرگی گرفتم این تصمیم را هم از مولایم علی آموختم که « عَظُمَ الخالق فی انفُسِهم، فَصَغُرَ مادونه فی اَعیُنهم. انسان اگر بزرگ شد همه چیز در نگاهش کوچک می شود و تنها خدا در نگاهش بزرگ است.»
من نشستم و شروع کردم به خواندن و پیش خودم گفتم: چرا بعضیها این درس را بلد هستند، من چرا بلد نباشم. تقریباً تا ده شب پی در پی خواندم فقط در این بین مسجد میرفتم. از مسجد آمدم باز درس خواندم. نزدیک ساعت ۱۰ احساس کردم میتوانم الان نمره ۱۵بگیرم. تا ساعت ۲ خواندم احساس کردم ۱۹ یا ۲۰ میگیرم. یک درس جلوتر رفتم؛ سعی کردم بخوانم. خواب مرا رها نمیکرد. از شخصیت آخوند خراسانی یک درس یاد گرفتم. میگویند این بزرگوار یک ظرف آب جلوی خودش میگذاشت تا خواب به چشماش میآمد آب میزد به صورتش من هم این کار را کردم. آب گذاشتم، یخ هم در آب گذاشته بودم. تا کمی از آب به صورتم میزدم فضایم تغییر میکرد.
یک شعر برای خودم گفتم که این شعر مرا تا صبح به مطالعه وا داشت و نتیجهاش هم معلوم بود. شعر این بود: دیدی ای دل که نمرهات بد شد/ خطر از بیخ گوش تو رد شد/ باز هم تنبلی و کم هوشی، باز هم غفلت و فراموشی/ امشب، امشب نبایدت خوابی/ از گلویت فرو رود آبی/ بنشین مثل بچه آدم باش/ درس را همنشین و همدم باش.
من با آرامش رفتم سرکلاس، معلم گفت درس خواندهای که آمدهای گفتم بله. امتحان را گرفت شدم بیست، تعجب کرد. گفتم من آمادگی دارم بیایم پای تابلو. حتی درس بعدی را که هنوز ندادهای من بلد هستم.
سؤال: از چه زمانی نویسندگی را شروع کردید. شخصی بر شما تأثیر داشت تا این کار را شروع کنید؟
جواب: طبیعت را خیلی دوست داشتم بخصوص طبیعت کنار رودخانهی زیبای دز را. تقریباً همیشه غروب کنار رودخانه میرفتم، به غروب نگاه میکردم، شعر هم که میگفتم نام خودم را غروب گذاشته بودم. تخلص من غروب بود. کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی که بودم نوشتن را شروع کردم. این پدیدهها را دوست داشتم در غروب برایشان حرف میزدم، بلند بلند حرف میزدم. کسی از کنار رودخانه میگذشت مرا میدید میگفت قطعاً این آقا دیوانه است که اینطوری دارد حرف میزند، کمکم اینها را نوشتم و تبدیل شد به متن. اولین چیزی که نوشتم برای یک قبر شکافته شده بود؛ ساحل رودخانه پر از قبر بود. و این آغاز نوشتن من بود.
سؤال: آقای دکتر از چه زمانی سمت و سوی نوشتههایتان عاشورایی شد؟ و چرا این اتفاق افتاد؟
جواب: تا آنجا که به خاطر دارم اولین نوشته را برای حضرت زینب(سلام الله علیها) نوشتم. آن هم زمانی که تربیت معلم بودم. بعد هم شروع کردم به نوحه گفتن. شاید نزدیک به هشتصد یا نهصد نوحه برای بسیاری از ذاکرین و مداحان این شهر و خارج از این شهر گفته باشم.
یک روز غروب بود که در اهواز نشسته بودم و برای حضرت زینب(سلام الله علیها) متنی نوشتم بعد از آن احساس کردم باید بیایم و در این زمینه کار کنم، مطالعات عاشورایی را شروع کردم بعد هم متننویسی و بیشتر متنهایی که نوشتم در انقلاب و دوره بعد از انقلاب و دوره جبهه بود و تا امروز ادامه دارد.
سؤال: مختصری از تألیفات خودتان بفرمائید؟ از کجا شروع شد تا الان که در خدمتتان هستیم؟
جواب: در زمان دوره بعد از انقلاب و حرکت هیئتها من احساس کردم گاهی اوقات هر هیئتی یک ساعت، نیم ساعت معطل میماند. نوحه و مرثیه خوانده میشود و دیگر تمام میشود و بعد میمانند که چکار کنند. احساس کردم که خوب است متنهایی بنویسم و نوشتم و این متنها کم کم خوانده میشد، یعنی هیئتها کم کم این متنها را دریافت میکردند و میخواندند. در حدود سال ۱۳۶۹احساس کردم میشود این متنها تبدیل به کتاب شود دیدم از گوشه کنار کشور این متنها را تقاضا میکنند و این بود که سوگ سرخ اولین کتاب عاشورایی و اصلاً اولین کتاب من شد.
و دیگر بعد از این شروع کردم به قلمزدن در این زمینهها، حنجره معصوم را نوشتم. چهل روز عاشقانه، سلام موعود، سیب و عطش، ماه در آب، دوباره پیامبر، روایت عطش و آتش، یادهای سبز و…، اما پس از مدتی احساس کردم دیگر باید از متن حرکت بکنم به طرف تحلیل، تحلیل درست و تاریخی کربلا. این بود که نوشتن کتاب آئینهداران آفتاب را شروع کردم. کتاب آئینه داران آفتاب ۲ جلد است هفت سال و نیم روی آن توقف کردم. برای شناسایی دقیق برخی از یاران حضرت اباعبدالله(ع) سفرهایی انجام دادم. و آخرین اثر بنده کتاب آینه در کربلاست که شامل یک دوره تاریخ کربلاست. در این کتاب ریزترین مسائل کربلا را طرح کردم. بعضی از شبهات و تردیدها نسبت به کربلا را در این کتاب طرح کردم و جواب دادم.
سؤال: شما طرح ریزی برای کتاب بعدی خودتان دارید؟
جواب: یک بخش نثر دارم. نوشتههایی که تصمیم دارم آنها را به چاپ برسانم. اما اگر خدا مجال بدهد و فرصت بدهد و من انشاالله بتوانم میخواهم به جای مثبتها سراغ منفیهای کربلا بروم و میخواهم در مورد شمر بنویسم. میخواهم در مورد عمرسعد بنویسم، بگویم اینها چه کسانی بودند.
البته موضوع دیگری هم که در رابطه با دفاع مقدس است دارم کار میکنم. الان کتابی لازم است در این زمینه نوشته شود باید تحلیل بشود که در این زمینهها دارم کار میکنم که انشاالله بعضی از تحلیلهای آیندهی من در این حوزه خواهد بود.
سؤال: آقای دکتر اگر بخواهید چند کتاب از کتب تاریخی عاشورایی را نام ببرید که یک سری اطلاعات درست و موثق به صورت جامع و کلی میدهد، کدام یک از کتابهای عاشورایی را معرفی میکنید؟
جواب: اگر قرار باشد که من کتابی معرفی کنم که دوستان بخوانند و کربلا را بشناسند اولین کتابی که معرفی می کنم کتاب شش جلدی با کاروان حسینی ازمدینه تا مدینه تألیف گروهی از نویسندگان پژوهشکده تحقیقات اسلامی است که در مؤسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورای شهر دزفول هم دوستان عزیز به عنوان کتاب منبع برای تدریس در کلاسهای سیر مطالعاتی استفاده میکنند، امتحان میدهند، بررسی میکنند و بحث میکنند.
یک کتاب تاریخی دیگر که میتوانم معرفی کنم که برای آن زحمت کشیده شده کتاب یک جلدی نفس المهموم است، البته با ترجمه ابوالحسن شهرانی با عنوان دمع السجوم فی نفس المهموم. این کتاب در کتابخانه تخصصی مؤسسه عاشورایی موجوداست. کتاب بسیار خوبی است برای خواندن و اطلاع پیدا کردن.
اما از کتابهای خودم اگر بخواهم توصیه کنم من به خصوص ماه در آب را که برای حضرت ابالفضل العباس (ع) است توصیه میکنم. من این کتاب را در کفن مادرم هم گذاشتهام. وقتی داشتیم دفناش میکردیم این کتاب را با او دفن کردیم، گفتم یا اباعبدالله من برای تو کار کردهام و مادرم را با این کتاب به تو میسپارم و دقیقاً چند شب بعد خواب دیدم ایشان را که جوان و زیبا بود و گفت مادر من از مرز کربلا گذشتهام. یعنی این کتاب پشتوانهای بوده است برای رهایی. البته کتاب چهل روزعاشقانه را هم گذاشتهام. چهل روز عاشقانه در شناخت حضرت زینب و مسئله اربعین بسیار مهم است. خدا رحمت کند دکتر سیدحسن حسینی شاعر بزرگ روزگارمان، از دوستان ما بود. با قیصر امین پور هم بسیار همراه بود. در جبهه هم ایشان را دیدم. وصیت کرد کتاب گنجشک و جبرئیل را در کفنش بگذارند. ایشان گفته بود میخواهم روز قیامت با این کتاب حاضر شوم. گنجشک و جبرئیل هم در مورد کربلاست. کتاب بسیار خوبی است. بهترین کتاب شعر سپید در مورد کربلا همین کار مرحوم دکتر سیدحسن حسینی است.
سؤال: آقای دکتر چه توصیههایی برای نگارش بهتر و صحیحتر برا ی مؤلفین و نویسندگان دارید؟
جواب: نکته اول این است که بدانیم پژوهش چیست. چون پژوهش سیری است که نقطه آغاز دارد. یک فرآیند است. میانه دارد و نقطه پایان. نکته اول اینکه باید پژوهش را دقیقاً بشناسیم، یک پژوهشگر باید بداند با یک مسئله چگونه برخورد کند، سه قلمرو را باید در پژوهش بدانیم. پیش از پژوهش باید چه کنیم. در حین پژوهش باید چه کار کنیم. و پس از اینکه پژوهش صورت گرفت چه کاری را باید صورت بدهیم.
نکته دوم این که یک پژوهشگر باید خودش را با منابع آشنا کند و با آنها زندگی کند، باید غرق کتاب باشد، پژوهش چیزی نیست که با نیم ساعت و یا یک ساعت تمام شود. گاهی وقتها بعد از یک ساعت تازه مسئله را در مییابی که چه کار باید بکنی. چهار یا پنج ساعت بعد نتیجه میبینی، پس صبر و حوصله بسیار باید تا انسان بتواند به یک پژوهش بپردازد و نکاتی را کشف کند. پژوهشگر باید از اینکه گاهی وقت ها حقیقت خودش را ساده نشان نمیدهد پس نباید بهراسد. شما ممکن است کوشش کنید، جستجو کنید، پژوهش کنید، در چند روز چیزی نصیب شما نشود، اما بعدها وقتی ادامه میدهید بعد از مدتی تازه موضوع خودش را به شما نشان میدهد.
نکته بعد، باید ممارست در نوشتن داشته باشید چون بالاخره پژوهش یا با گفتن عرضه میشود یا با نوشتن. که اکثراً با نوشتن است. باید مسائل را بلد باشیم، تمرین نوشتن کنیم، دائم قلم بزنیم، چون گاهی اوقات کسی پژوهش میکند ولی پژوهش او در کتاب میماند چون نحوه مناسب عرضهکردن را بلد نیست، قلم روان ندارد. زبان روان ندارد. نیم ساعت مینشینی پای صحبت او خسته میشوی، کتابش را که میخوانی رهایش میکنی، اثر اوجذبه لازم را ندارد. پژوهشگر هم باید پژوهش را بداند هم شیوه نگارش را بداند و هم قلماش را روان کند. کار کند و سمت و سوی مشخص داشته باشد. در این سمت و سوی مشخص که انتخاب میکند یک موضوع را پراکنده کار کردن که من هم خودم اسیر این وضعیت هستم، خوب نیست و زیان کار پژوهشی است. پژوهشگر باید در یک موضوع فرو برود، با آن موضوع زندگی کند، شب با آن بخوابد، روز با آن بیدار شود. اصلاً یک مسئله که برای شما مطرح شود باید تمام مسائل زندگیتان همان مسئله شود.
سؤال آخر: یک توصیه کلیدی بفرمائید که برای هر گروه سنی از خانمها و آقایان مفید باشد و با زندگی در عصر حاضر در ارتباط باشد؟
جواب: خیلی تشکر میکنم از طرح این نکته من چند تا کلمه کلیدی دارم که هرجا صحبت میکنم اینها را طرح میکنم میگویم کربلا تنها برای گریستن نیست. برای نگریستن هم هست، کربلا تنها برای نالیدن نیست برای بالیدن هم هست، کربلا موزه نیست، آموزه است. در نتیجه اگر کربلا را این جور ببینیم همهی ما باید خودمان را در کربلا پیدا کنیم. دو تا صف در کربلا وجود دارد بلافاصله من بگویم که ته کدام صف ایستادهام و وقتی جای خودم را در صف پیدا کردم نگاه کنم ببینم در این صف چه خصوصیاتی بوده است اصلاً چه شده که امام حسین (ع) یارانش را اینجور میستاید که من بهتر از اینها نمیشناسم. حضرت زینب صدا که میزند ایها الطیبون حاموا ان حرم رسول الله، پاکان از حرم رسول خدا دفاع کنید، امام میفرماید اینها مثل سنگهای ستبر کوهستان. یستأنسون بالمنیه، اینها شیفتگان مرگاند. چه بودند آنها که به اینجا رسیدند؟ یک کم روی آنها مطالعه کنیم. کربلا همهی گروههای سنی را دارد هرکس الان ایستاده به من بگوید هم سن من در کربلا چه کسی بوده است میتوانم به او بگویم، سی سال، پنجاه سال، هفت سال، نه سال، یازده سال، سه سال، اصلاً الان اولین گریهی زندگیات را کردهای، در کربلا مثل تو کسی هست، در کربلا تازه متولد شده دارد. نود ساله هم دارد. بعضیها در مورد جون گفتهاند نود و سه سال سن او بوده است. این هم هست، سیاه دارد، سفید دارد، قد کوتاه دارد، قد بلند دارد، زشت دارد، زیبا دارد، پرکار دارد، بیکار دارد، همه چی دارد. بروید خودتان را در کربلا پیدا کنید.
مرکز فرهنگی عاشورا