چقدر زندگی در مدینه برایش دشوار شده بود. زهرا در مدینه باشد بی سایبان سایه گستر پدر؟ زهرا در مدینه باشد بدون حضور پیامبر(ص) و صدای دلنشین و روح نوازش که به او بگوید: فداها ابوها، ام ابیها
پدر به فدایت، مادر پدر؟ فاطمه در مدینه باشد در حالی که بر منبر و در محراب رسول خدا(ص)، نا اهلان و فتنهگران تکیه زنند و بنشینند؟ زهرا زنده باشد و حتی صدای اذان موذن پدر، بلال، هنگام نماز در شهر نپیچد که اشهد ان محمد رسول الله؟
خدایا به زهرا چه گذشت پس از پیامبر؟ چه رنجها و بلاها و مصیبتهایی کشید و دم بر نیاورد؟ چه خبرهای جانسوزی که شنید و در خود ریخت و فریاد نکشید. اما این خبر تازه، فوران انبوه اندوههای او بود.
به زهرا خبر رسید فدک از او گرفتهاند؛ زخمی تازه، بر زخمهایش نشست. فاطمه تازه داغ جانسوز پدر دیده بود؛ تازه درِ خانهاش را آتش زده بودند و پهلویش را شکسته بودند، تازه لبخند کودکش که هرگز فرصت تولد نیافت، پشت در، پرپر شده بود؛ تازه همسرش را دست بسته و کشانکشان، برای بیعت به مسجد برده بودند، تازه…. و حالا فدکش را، تنها یادگار و هدیهی پدر را، از او میگرفتند.
فاطمه دیگر نمیتوانست ساکت بماند. نمیتوانست درخانه بماند. نمی توانست این همه ظلم و ستم و بیداد را ببیند و
دم نزند. دیگر تاب نداشت علی را خانهنشین ببیند. ذوالفقار آویخته به دیوار گویی روی قلبش میخ شده بود درست مثل میخی که ناجوانمردانه به پهلویش فرو رفت. از این بود که با آن تن زخمی، با آن جسم داغدیده، با آن حالت مصیبتکشیده، با چشم گریان، با قد خمیده، با بغض خفته در گلو، اما با وقار، با صلابت، با عزت و عظمتی که شایسته و بایستهی ریحانهی رسول خدا(ص) بود، آماده شد تا به مسجد برود:
لاثَت خِمارَها عَلی رَأسِها؛
روسریاش را روی سرش طوری پیچید که سر و سینه و گردنش را کاملاً بپوشاند.
وَ اشْتَمَلَتْ بِجِلْبا بِها؛
و چادر بلندش را آن گونه بر سرافکند که تمام بدنش را بپوشاند.
وَ أَقْبَلَْت فی لُمَّهٍ مِنْ حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَومِها؛
و همراه با زنانی از یاران و خویشاوندانش، به سوی مسجد حرکت کرد. زنان گرداگردش حلقه زده بودند و از گوهر گرانبهای جسم و جانش در مقابل نگاه نامحرمان، محافظت مینمودند.
تَطأُ ذُیولَها؛
چادرش آنقدر بلند بود که روی زمین کشیده می شد و گاه، پای زهرا بر روی پایین چادر قرار میگرفت.
شاید هم شتاب در حرکت، برای این که سریعتر خود را به مسجد برساند تا از حق دفاع کند موجب این شده بود.اما این شتاب باعث نمیشد که از وقار و شکوه او حتی ذرهای کاسته شود.
ما تَخرِمُ مِشْیَتُها مِشیَهَ رَسُولُاللَّه صلى اللَّه علیه و آله؛
درست مثل پدرش رسول خدا(ص) با وقار و با عظمت و متانت، گام برمیداشت و راه میرفت. شکوه راه رفتنش، رسول خدا(ص) را تداعی می کرد و پیامبرانه گام بر میداشت.
ابهت زهرا و وقار او در راهرفتن، همه را در بهت و شگفتی فرو برده بود. مگر چه شده است که دردانهی رسول این چنین بر افروخته و خشماگین به مسجد میرود؟
زهرا بسیار خشمگین بود و میرفت تا در مسجد از حق بگوید که با علی(ع) است و از علی(ع) بگوید که همیشه با حق است و بر باطل برآشوبد.
حَتَى دَخَلَت عَلی أَبیَبکر، وَ هُوَ فی حَشْدٍ مِنَ الْمُهاجرینَ وَ الْاََنْصارِ وَ غَیرِ هِم؛
تا اینکه به مسجد رسید. ابا بکر، در حالیکه گرداگردش، گروهی از مهاجرین و انصار جمع شده بودند در مسجد نشسته بود و با آنان سخن میگفت.
فنیطت دونها ملاءه
حضور دختر گرانقدر پیامبر(ص) باعث شد تا به سرعت میان ایشان و مردم پردهای نصب کردند. شاید هم وقتی شنیدند کوثر پیامبر، به مسجد میآید حایل گذاشته بودند چون می دانستند زهرا تنها از پشت پرده با مردان گفتگو می کند.
ثُمَّ أنّتْ أنّه أَجْهَشُ اَلْقومُ لَها بِالْبُکاء؛
آنگاه حضرت نشست و نالهای از عمق جان کشید. نالهای که آن قدر جانسوز و جهانسوز بود که همهی مهاجرین و انصار و هر زن و مردی که در مسجد حضور داشت از شدت آن ناله، شروع به گریه نمودند.
این گریه، گریهی معمولی نبود. گریهای بود که از شدت غم و اندوه و ماتم، همراه با خشم و انزجار و شکایت و برائت، چون موجی سهمگین تارو پود ستم را بر باد میداد و خانهی عنکبوتی ستمگران را ویران میکرد.
این صیحهی دردناک از جنس نالههای علی بود که در چاه میریخت. این ناله از فراق پدر بود که زهرا را بیتاب کرده بود. گریه و ناله، آنقدر شدت یافت که همهی حاضرین به زاری افتادند و از درد به خود پیچیدند.
مسجد از نالهی جانسوز زهرا و گریهی بیامان حاضرین به هم خورد و متشنج گردید.
فاطمه، مدتی سکوت کرد تا مردم آرام شدند و از گریه ایستادند. آنگاه با حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر(ص) سخن آغاز کرد.
همین که جمعیت صدای محزون و مملو از اندوه، اما ستایشگرش را شنیدند که به شیوه ی پدرش رسول خدا(ص) سخن می گفت باز هم همه به گریه افتادند. ضجّه میزدند، شیون مینمودند، بر سر میزدند و شاید از خدا برای خویش طلب مرگ مینمودند که ای کاش هرگز زاده نمیشدند و صدای هق هق گریههای مظلومانهی یگانه دختر پیامبر(ص) را نمی شنیدند.
پس از این که جمعیت کم کم آرام شد، زهرا به سخن ایستاد و آن چنان خطبه ایراد کرد که همهی عالمان و اندیشمندان و دانشمندان، از درک عظمت و فهم معانی بلند و زرف و عمیق آن ناتوانند.
آنگاه فرمود:”گواهی میدهم که پدرم بندهی خدا و فرستادهی او بود.” شاید میخواست بگوید شما مردم چقدر خدایتان را شکرگزارید و چقدر حمد او را با اعمالتان بجای میآورید! با این همه عزت و احترام و کرامتی که به پیامبر و خانوادهاش ادا کردید و میکنید.! شاید میخواست به آنها بگوید از شما ممنونم که پس از پدرم، پیامبر خدا، همه چیزم را از من گرفتید و خود به ناحق بر منصب خلافت تکیه زدید و حق ما اهل بیت(ع) را نادیده انگاشتید.
هر چند از شما بعید نبود که با من چنین کنید زیرا آن قدر پدرم را آزردید که وقتی وفات یافت “فمحمد من تعب هذه الدار فی راحه” از سختیها و رنجهای این دنیا راحت شد. و در یک کلام از دستتان راحت شد.
و بعد خود را این چنین معرفی نمود:
ایها الناس، اعلموا انی فاطمه و ابی محمد. ای مردم بدانید من فاطمهام و پدرم محمد(ص) است. میگویم آن هم نه یک بار، بلکه تکرار میکنم و هیچگاه در گفتارم اشتباه ندارم و کارهایی که انجام میدهم خلاف حق نیست.
ای مردم گویی فراموش کردهاید که من تنها فرزند پیامبرتان هستم. شاید پس از چند روز که از رحلت پیامبر می گذرد یادتان رفته است که من دختر رسول خدایم. شاید سخنان پیامبر را که دربارهی من می فرمود را از یاد برده اید. مگر پیامبر نمیفرمود فاطمه بوی بهشت میدهد؟ مگر نگفت هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است و هر کس مرا بیازارد خدا آزرده است؟ مگر مرا میوهی جان خویش نمیخواند؟ مگر نشنیدید که هر گاه وارد بر او میشدم از جا برمیخواست و مرا به جای خویش مینشاند؟ مگر ندیدید که در هنگام سفر، آخرین کسی که با او وداع میکرد و در بازگشت اولین کسی که در به دیدارش میرفت من بودم؟
ای مردم چقدر ناسپاسید که با من آنگونه رفتار میکنید که گویی هیچگاه پیامبری برای شما نیامده است و یا این که پیامبر فرزندی نداشته است.
زهرا خطبه میخواند، زهرا مرثیه میسرود، زهرا مویه می کرد، زهرا داغدار بود، داغ جانسوز پدر چشم هایش را بارانی کرده بود،خانه نشینی همسر جانش را می آزرد و خدا میداند بر او چه می گذشت. این چند روز پس از پدر، او را به اندازهی چند سال، پیر وشکسته و تکیده کرده بود.
جان جانها به فدایت زهراجان میوهی جان رسول
عبدالکریم خاضعی نیا
سایت دزمحراب