یکی از شاگردان شیخ انصاری در خواب شیطان را میبیند که به او میگوید: روز گذشته یکی از طنابهای محکم را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا وسط کوچه کشیدم…
شیخ مرتضی انصاری در سال ۱۲۱۴ قمری به دنیا آمد و پس از طی مراحل تحصیل، سالها بر کرسی تدریس تکیه زد و شاگردانی محقق و مجتهد در مکتبش پرورش یافتند؛ همه فقها و مراجع بعد از ایشان، بیواسطه یا با واسطه، خوشهچین محضر پرفیضش بودند.
دو کتاب گرانسنگ وی، مکاسب و فرائد، سالهاست که محور تدریس در حوزههای علمیه است، سالهای متمادی زمام مرجعیت و رهبری جهان تشیع به دست با کفایت شیخ مرتضی انصاری اداره شد. این فقیه عالیقدر سرانجام در سال ۱۲۸۱ قمری به سوی حق شتافت و در جوار ضریح سالار شهیدان، حسین بن علی علیهالسلام، به خاک سپرده شد.
همگام با فقیران
شیخ انصاری با وجود آن همه وجوهات که از ۴۰ میلیون شیعه نزدش میآوردند، مانند فقرا زندگی میکرد، حتی اموالی که به عنوان هدایا خدمتش داده میشد را بین طلاب و مستمندان قسمت میکرد و مقداری از آن را هم برای آزادی زائرانی که در راه مشهد اسیر ترکمان میشدند، ارسال میکرد.
چه هنری؟
استاد شهید مرتضی مطهری درباره دقت شیخ انصاری در مصرف بیتالمال مینویسد: «شیخ انصاری آن مردی که مرجع کل فی الکل شیعه میشود، آن روزی که میمیرد، با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی وارد نجف شده است، فرقی نکرده است. وقتی که خانه او را نگاه میکنند، میببینند، مثل فقیرترین مردم زندگی میکند. یک نفر به ایشان میگوید: آقا! خیلی هنر میکنید که این همه وجوه به دست شما میرسد، هیچ تصرفی در آنها نمیکنید.
میفرماید: چه هنری کردهام؟ عرض میکند: چه هنری از این بالاتر؟!
میفرماید: «حداکثر کار من، کار خرکچیهای کاشان است که تا اصفهان میروند و برمیگردند، خرکچیهای کاشان را که پول به آنها میدهند که بروند از اصفهان کالا بخرند و کاشان بیاورند، آیا دیدهاید که به مال مردم، خیانت کنند؟ آنها امین هستند و حق ندارند.
شیخ و شاهزاده
آن روز دختر ناصرالدین شاه، برای دیدار شیخ انصاری، وارد منزل وی در نجف اشرف شد، کمی سرگین که به جای ذغال در منقل مشتعل بود، سفره حصیری آویزان به دیوار و پیهسوز سفالی که اتاق را نیمه روشن کرده بود، توجهش را جلب کرد، شاهزاده وقتی وضع اتاق را دید، نتوانست احساس خویش را پنهان کند، از این روز گفت: اگر مجتهد این است، پس حاج ملا علی کنی چه میگوید؟ هنوز سخنش تمام نشده بود که شیخ انصاری از جا برخاست و با ناراحتی فرمود: «چه گفتی؟ این کلام کفرآمیز چه بود؟ بدان که خود را جهنمی کردی، برخیز و از نزد من دور شو، حتی یک لحظه هم در اینجا نمان، زیرا میترسم عقوبت تو، مرا هم بگیرد …»
شاهزاده از تهدیدات شیخ به گریه افتاد و گفت: آقا توبه کردم، نفهمیدم، مرا عفو کنید، شیخ خطایش را بخشید و فرمود: «تو کجا و اظهار نظر درباره ملا علی کنی کجا؟! او حق دارد و باید آن طور زندگی کند، زیرا در مقابل پدر تو باید به همان گونه زندگی کرد، ولی من در میان طلاب و مستمندان هستم؛ باید وضعم و امور زندگیم همانند همین انسانها باشد»
فارس