خانه / شهدای مسجد / 43-شهيد علي مشتاق دزفولي / زندگینامه شهید علی مشتاق

زندگینامه شهید علی مشتاق

 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهیدان پروانه بی پروای عشقند، لب تشنه نور و شیفته و جان سوخته وصل. قلبی از جنس خلوص، روحی به وسعت دریا، سینه ای به گستردگی آسمان و اراده ای به سختی کوهساران دارند، وجودشان شسته از وسوسه بود و نگاهشان از تردید و یأس.

رفتند تا حق بمان، خفتند تا بذر بیداری در نگاهمان بنشانند و سرخ سرخ در خون تپیدند تا ما سیاهی را در صفحه زندگی ببینیم.

از خیل این کاروان عاشق به مرور و مطالعه زندگی شهیدی می پردازیم که هنوز بال و پر در نیاورده پرواز آغازید و در عمری کوتاه و پر بار هرچه گفت از قرآن گفت و هرچه طلبید "شهادت" بود.

شهید علی مشتاق دزفولی در ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ در خانواده ای که در آن عطر خوش ایمان و باور موج می زد، دیده به جهان گشود، از همان آغاز، شیر ایمان نوشید و شهد عشق به حسین علیه السلام در کام جانش ریخته شد. آثار نبوغ در همان اوان کودکی در سیمای زیبا و معصومانه اش مشاهده می شد، بیان دلنشین، ذکاوت و زیرکیش چهره ای محبوب و دوست داشتنی از او ساخته بود.

شش سال بیشتر نداشت که به مسجد پیوست و همچون قطره ای که به اقیانوس رسیده باشد، در زلال جاری قرآن و در آیات روح بخش قرآن جان را صفا می داد و در کوثر شیرین و پر حلاوت آن خود را تطهیر می نمود.

 

جلسه قرائت قرآن ابوذر غفاری مسجد کجبافان مأمن و آرامش بخش روح علی بود. لحظه های غروب، انتظاری سخت جانش را می فشرد. بی تابانه و خندان به جلسه می رفت و پای تا سر گوش، نکته ها می آموخت و گنجینه ها می اندوخت. استعداد شگرف و خارق العاده اش در فهم و دیافت مسائل دینی و قرائت قرآن، باعث شد تا جایگاهی مخصوص در جلسه بیابد و بسیاری مسئولیت ها از جمله اداره کتابخانه را بعهده بگیرد. شوق و شور آموختن و فراگرفتن او را به تکاپو وا می داشت. عطش و تشنگی با خواندن بیشتر افزونتر می گشت و شهید علی در خلوت و در تمامی فرصتها فانوس کتاب و تتبّع و تحقیق بود.

با مسجد پیوندی ناگسستنی یافته بود، نشاط و سرزندگی او وقتی بود که خود را در مسجد و در میان دوستان احساس می کرد، آری المؤمن فی المسجد کالسمک فی الماء.

در تنهائی زمزمه قرآن مونس و دم سازش بود و صوت خوش قرآن بر لبانش همواره جاری. همچنین نیز باعث شد در بسیاری از مسابقات شرکت جوید. و موفقیتهایی نیز کسب نماید. سر انجام شهید علی گمشده خویش را یافت آن چه را آرزو می کرد در حماسه پر شکوه انقلاب و در فریادها، صفوف مرصوص و تکبیرهای ستم کوب ایام انقلاب مقدس اسلامی پیدا کرد.

او در این هنگام ۹ سال بیشتر نداشت. بیتاب و بی قرار شعله ای که از قلبش زبانه می زد او را از آرامش میزها و نیمکتهای مدرسه جدا کرد، همواره با دیگر برادران به فعالیت علیه طاغوت ضد اسلام پرداخت، روزنامه های دیواری تدارک می دید و با همه کوچکی، همپای سایر دوستان و برادران تصویر امام به دیوار نصب می کرد. در راهپیمائی های شبانه روزی و تظاهرات ستم سوز فعالانه شرکت می کرد آنچنان مبارزه و جهاد و فریاد تبلیغ او را به خویش مشغول داشته بود که گاه شبها پدرش در کوچه و خیابانها او را جستجو می کرد و او را با تأنی و صبر و شوقی عجیب مشغول فعالیت و تلاش می یافت سرانجام ایثار و ایمان و شهادت گل داد و باران سرخ خون پاکبازان به ثمر نشست و امام بازگشت و طلیعه فجر و ظفر آشکار شد. فضا باز تر شده بود و عطر آزادی و استقلال در کوچه ها و خانه ها جاری شد.

شهید علی ایـنک شـرایـطی مـساعدتر و مـناسب تر یـافته بود، پرنده کوچک عاشق در پی یافتن دانه علم، همه سوی سر می کشید و ماهی جستجو گر در ژرفای اقیانوس اسلام فرو می رفت و کام جان را حلاوت فرهنگ سازنده قرآن شیرین می ساخت کتاب مونس و همدم او وهمراه همیشه و هم صحبت شب و روزش بود. او موج بود که آرامش نمی شناخت، کوه بود که خستگی نمی فهمید.

وارد بسیج مسجد امام حسین علیه السلام شد و این زمانی بود که جنگ آغاز شده بود. مگر عاشق اسلام در هنگامه خطر و تجاوز می تواند گوشه عافیت و آرامش گزیند، مگر پرورده مکتب علی علیه السلام و حسین علیه السلام می تواند در حضور یزید ساکت و راکد بنشیند و او دوازده ساله بود اما جبهه می طلبید، آ موزش نظامی می خواست و از شهادت و ایثار می گفت در کنار فعالیت در مسجد امام حسین علیه السلام، جلسه مسجد کجبافان را همراه و یاور بود. و با این دو رسالت سنگین به فعالیت خطاطی نیز مشغول شد استعداد شگرف و عجیب او باعث پیشرفت سریع او گردید و در مسابقات خطاطی موفقیتهای کسب کرد. فعالیت هنری را با ارائه چند نمایش نامه در مساجد و مدارس شروع کرد و مورد استقبال و تحسین قرار گرفت. اینک شهید علی در افقی فراتر سیر می کرد، عمده فرصتهایش به مطالعه و ارائه مطالعاتش می گذشت، می خواند و می گفت، می شنید و می نوشت و هر نکته ای را ثبت و ضبط می کرد.

 در رابطه با جنگ فوق العاده فعال بود، جمع کمکهای مردمی، نوشتن پلاکاردهای مختلف (بدلیل داشتن استعداد خطاطی ) رفتن به اردوهای مختلف برای دیدن فنون نظامی نمونه ای از فعالیتهای او بود.

نسبت به شهید و شهادت حساسیت عجیبی داشت، وصیت و زندگینامه شهدا را با دقت مطالعه می کرد و به تأمل و تفکر پیرامون آنها می پرداخت.

دوازده سال بیشتر نداشت که پدرش را در یک حادثه رانندگی از دست داد و در همان اوائل نوجوانی رنج یتیمی را به جان خرید، تأثیر عمیق در روح لطیف او ایجاد کرد و او علیرغم عدم وجود سرپرستی، جدی برنامه خودسازی را تداوم بخشید.

در سال ۱۳۶۱-۶۲ در رشته خطاطی در بین مدارس راهنمائی خوزستان مقام دوم را کسب نمود و در رشته تنیس روی میز به کسب مقام اول نائل شد.

اکنون او سیزده ساله بود بارها از خانواده و بسیج تقاضای اعزام به جبهه می کرد اما سن پائین او اجازه نمی داد و او متأثر و دلشکسته همواره از سعادتی می گفت که به دلیل شرایط سنی از آن محروم بود. سال ۱۳۶۲ فرارسید این سال نقطه عطفی در زندگی شهید بود. پرنده سبکروح ما همه جا را در نور دیده بود تا شاخساری سبز و مطمئن بیابد، تا باغستانی خرم و پرگل ببیند.

شهید علی مشتاق با جلسه مسجد صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف آشنائی یافت. فضای معنوی و قدسی جلسه، سطح بالای آموزشی او را شیفته کرده بود هرگز سفره رنگین شام را بر جلسه مسجد ترجیح نمی داد. او هر روز شکفته تر می شد و افقهای نور را پرواز می کرد.

 چهره محبوب و جذاب و دوست داشتنی شهید محمدعلی زمانی نیا او را چون طیف مغناطیسی بخود کشید. شهید محمدعلی در سیمای آرام و مؤدب و سراسر خلوص شهید علی نیز استعدادی عجیب را می خواند او همواره می گفت علی مشتاق از استعدادهای بزرگی است که کشف کرده ام. او از امیدهای این جلسه است و سرعت رشد او شگفت آور است و بارها می گفت تا دو سال دیگر همه ما باید پای منبر علی بنشینیم و استفاده کنیم. شهید علی این گوهر گرانبها و نفیس (بقول شهید محمد علی زمانی نیا) رشدی خیره کننده داشت آنچنانکه در جلسه مسجد با طرح سئوالات بارز و برجسته مشخص تر از دیگران شناخته می شد.

در تابستان سال ۱۳۶۳ با یکی از دوستان خود تصمیم به اعزام به جبهه گرفت اما محبت مادری  سدی عظیم فرا رویش بود، او قاطعانه عزم رفتن به جبهه نمود. بعداً در دفتر خاطراتش در باره آن روز چنین نوشته است: (( الان ساعت ۲ بعد از ظهر است ما روز دوشنبه صبح زود به مسجد امام حسین علیه السلام دزفول رفتیم ولی ما را اعزام نکردند و به این منظور به بسیج ناحیه شاه رکن الدین رفتیم ولی آنها گفتند که سن شما کم است بعد از این همه دردسر به شوش آمدیم تا شاید ما را اعزام کنند، خوشبختانه بعد از ۲ الی ۳ ساعت به سوی جبهه های حق علیه باطل رفتیم و در نهایت با ۲ روز در به دری و دردسر در جزیره مینو در اطراف آبادان مستقر شدیم)).

هنوز بیست و چند روز از رفتن نگذشته بود که علیرغم میل باطنی و با مخالفت خانواده مأموریت نیمه تمام ماند. در بازگشت، در جلسه مسجد صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بعنوان مسئول گروهی از اعضای جلسه به فعالیت پرداخت.

انس او با محمدعلی شگفت بود، یک روح در دو جسم و دو قلب همراه و هم طپش بودند. شبها و روزها در هر فرصتی زمزمه ها داشتند. قرآن می خواندند مطالعه می کردند و برای هم برنامه خود سازی و تهذیب نفس تدارک می دیدند. گاه تا نیمه ای از شب گذشته با هم نوار صحبت و سخنرانی گوش می دادند و به نقد و بررسی می پرداختند. اما دریغ که عمر آشنایی کوتاه بود.

زمستان سال۱۳۶۳ در عملیات بدر یکبال پرنده شکست و علی در غربتی جانکاه مونس و یاور و همراه خویش را از دست داد. شهادت محمدعلی سخت و گران بود، دفتر خاطراتش مملو از نوشته هایی است که در سوگ جدایی نوشته است. چند ماه پس از شهادتش می نویسد: گرچه خند بر لبم جاری شد اما غم تو از دلم بیرون نرفت و نخواهد رفت.

گاه شب دیرگاه به زیارت مزار محمد علی می شتافت، او را در آغوش می گرفت و با اشک و درد از غربت و جدایی ناله می کرد بارها او را می طلبید و همواره اش در خواب می دید، حالات عجیبی یافته بود، گویی جز محمدعلی همزبانی ندارد و جز دیدار و وصل آرزویی. نیمی از وجودش در این دنیا و نیمه دیگر در آن جهان سیر می کرد.

جلسه مسجد صاحب الزمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف را هرگز ترک نکرد رفتار و ویژگی های اخلاقی اش جذاب و پرکشش بود. سیمای مظلوم و دوست داشتنی و صمیمیش هر کس را جذب می کرد، روحش بزرگتر از آن بود که با اولین برخورد شناخته شود و گویی که از روزنه چشمان محبوب و چهره پر از صفایش دنیای درون زیبایش به روی انسان گشوده می شد.

دوستانش عمدتاً از نظر سنی از او بزرگتر بودند هر هفته ۲ الی ۳ نامه از دوستانش از شهرهای مختلف در یافت می کرد. با همه الفت و انس داشت و هر کس با انقلاب و امام و مسجد و قرآن پیوندی داشت، دوستش بود. در مطالعاتش توجه و عنایتی خاص بر حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام داشت و از او همواره می گفت و می نوشت و مطالعه می کرد و عمده روایات در مورد حضرت علی علیه السلام را می دانست وی همیشه شبها ابتدا وضو می گرفت و قبل از خواب هم دعای توسل را می خواند و صبحها نیز زیارت عاشورا را می خواند و این عادت همیشگی او بود.

سال ۱۳۶۴ فرا رسید، علی ابن ابیطالب بیقرار جبهه و مشتاق پرشور وصال عزم جبهه گرفت در تاریخ ۱۸/۹/۱۳۶۴ برای اینکه از اعزام وی جلوگیری نشود بدون اطلاع خانواده به صفوف مرصوص رهروان طریق حسین علیه السلام پیوست. به دلیل سن کمش مانع اعزام وی شدند و او متأثر از ماندن به تلاش پرداخت با تلاش فراوان رضایت مادر را جلب کرد و با وساطت چند نفر با اعزامش موافقت شد.

شوری شگفت وجودش را پر کرده بود خیلی زود وسایل و لوازم خود را جمع و جور کرد در طی دوره آموزش قبل از عملیات رفتاری عجیب داشت. در تفکری عمیق به سر می برد و خلوت می گزید زمزمه می کرد و شبها استغاثه می نمود.

جسم ظریف و کوچک او در اردوگاه دچار سرفه و سرما خوردگی شد اما او علیرغم ضعف بدنی و بیماری صبح خیلی زود بیدار میشد ، مشتاقانه لباس رزم می پوشید و فعالانه شرکت می کرد.

 عملیات نزدیکتر می شد و حالات معنوی و روحی و عبادتها و تفکرات او افزون تر می گشت. هیچکس نـمی داند که او در خلوت خویش چه می خواست و در زلال اشکهایش چه طلب می کرد. اما هر چه بود یافت.

لحظه عروج آغاز شد و دیوار قفس با تبر ایثار شکست، مرغ سبکبال و آزاد در تاریخ ۲۱/۱۱/۱۳۶۴ در مرحله اوّل عملیات والفجر در بیکرانه ها بال و پر گشود. علی زیبا آغاز کرد و پر شکوه و حماسه گونه به پایان رسانید. از او وصیت نامه ای شعر گونه با لطافت و ظرافت و زیبایی تمام، همچون مشعلی تابناک باقی است و در لحظه های خلوص و صفا در نخلستانهای آبادان نوشت: اینک من خجالت می کشم که با دست خالی در محضر باری تعالی حاضر شوم و اینک خون سرخم را برای پاک کردن قلب سیاهم هدیه می کنم. برادران بیاید تا از طلب کردنش شروع کنیم و به عاشق شدنش برسیم، زندگی خود را با معنویت شیرین کنید، زمین به این بزرگی، آسمان به این پهناوری و جهان به این وسعت دیگر برایم جایی ندارد دیگر و قت سفر آمده چه خوش است بوییدن عطر خوش یار، چه خوش است در کام دوست غوطه ور شدن، چه خوش است پذیرفتن درد و رنج به جان.

شهید علی مشتاق شیفته نوشتن و نگارش بود چندین دفتر یادداشت و خاطرات همچون گنجینه هایی گرانبها از او باقی است. که گویای عظمت روح، عمق دید، بلندی و گستردگی تفکر و شیوایی و رسایی قلم اوست علی اینک در قلبها، در تارو پود ما و هم چون خون در ذره ذره وجود ما جاری است. او مشعلی فر راه کاروان و سر انگشتی سوی سعادت و فوز و فلاح است.

 

او عــاشـق و دلـبـاخـتـه قـرآن بـود                 جـویای وصـال و تـشنه جـانان بود

می گفت علی هـمیشه از وصل و لقاء                مـشـتـاق رسـیدن بـه بـر یـاران بود

در سـر بـجز آرزوی دیـدار نـداشـت                جـز یاد خدا به خلوتش کار نداشت

او همچو گلی شکفت در فصل شباب                انـدیـشه عمر پوچ چون خار نداشت

او پــاکــتـر از شـبـنـم و بـاران بـود               الـگـوی صـفا و عـشـق بر یاران بود

رخـسار عـلـی کـتاب ایـمان و صـفا                الـگوی خلوص و عشق و ایثار و وفا

در سـیـنه او نـبـود جـز شـوق لـقـاء               یک لـحظه ز قرآن نشد او دور و جدا

 

گل یادش همواره شکفته تر و راهش مستدام و پر رهروتر باد.

همچنین ببینید

خاطرات شهید مشتاق

یکشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۶۴                             بسمه تعالی دیگر روز انتظار تمام شد دیگر وقت عمل …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *