بسم الله الرحمن الرحیم
هر چه بخواهم بنویسم بسیار ناقص خواهد بود با این وجود برای تسلی خاطر خودم هم که شده به خود جرأت میدهم و می نویسم.
شهید مسعود شاه حیدر را بعنوان مرکز ثقلی برای جلسه می شناختیم، او شمعی بود که پروانه ها بدورش مستانه سر از پا نمی شناختند از هنگامی که وارد جلسه شد و بعنوان سرگروه معرفی شد این افتخار را داشتم که در گروه ایشان باشم و با او انس عجیبی گرفتم افقهای فکری او، مطالعه زیاد و روشن بینی و ضمیر پاک و سیمای نورانی و ذکر خدا و … . از خصوصیاتی بودند که مسعود را به این صفات می شناختیم. مسعود برای اکثر بچه ها بعنوان شاخص بود هر موضعی میگرفت چون موجی در جلسه همه را در بر میگرفت. راستی از شجاعت او کمتر گفتهاند و شنیدهاید که چقدر شیردل بود، او در «اطلاعات عملیات گردان بلال» زبانزد بچهها بود. طبع شوخ او انسان را به یاد بزرگان می انداخت اما هیچگاه برخلاف میل کسی شوخی نمیکرد تا کسی ناراحت نشود.
یک روز مانده به عملیات والفجر(۸) در منطقه بودیم، مسعود برای خداحافظی آمده بود، تا چشمم به او افتاد چنان شوقی به من دست داد که انگار گم شدهام را دیده بودم به یاد خداحافظی شهدای کربلا، همدیگر را در آغوش گرفتیم احساس کردم حداقل اگر من با شهادت فرسنگها فاصله دارم ولی در آخرین روزهای حضور مسعود توفیق زیارت او را دارم، با عجله رفتم دفتر و خودکارم را آوردم و گفتم: آقا مسعود میدانم رفتنی هستی.
گفت: نه بابا… .
گفتم چیزی برایم بنویس (با کلی خواهش تا راضی شد) آخر سر برایم نوشت (با آن دست خط مخصوص)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الم یعلم بان الله یری »
خداوند همیشه یادت و یارت باد
امضا . . .
آری او را که همیشه به ذکر خدا مشغول بود و خدا را ناظر خود می دانست در آغوش گرفتم و روز بعد نیز در کاروان غواصان دریادل به او برخورد کردم چهره اش با همیشه فرق داشت آنچنان برایم مسلم شده بود که در گوش او گفتم می دانم که شهید می شوی «شفاعت» یادت نرود
حال ما مانده ایم با کوله باری از خاطرات آن بزرگواران از خداوند توفیق عمل و علم می خواهیم. والسلام
حمید رضوانی نیا -۷۳/۱۲/۲۳
مصادف با روزی که منزلمان موشک خورد
ساعت ۱۲ ظهر
آقای رضوانی خیلی مرد بزرگواری هستن 🌹🙏