خانه / نشریه / خاکریز عشق / واژه‌ی شهادت و موش‌های انبار کلمات

واژه‌ی شهادت و موش‌های انبار کلمات

معرفی کتاب «پنجاه سال عبادت»

حسین ابراهیمی

یک روز شاید خسته بشوی از این دنیا. یک روز شاید دیگر دوست نداشته باشی چشمت بیفتد به چشم مظاهر تکنولوژی و بخواهی برای خودت، توی دنیای خودت سیر کنی. یک روزی شاید بخواهی از بدی‌های و خوبی‌های این شهر خداحافظی بکنی اما نمی‌توانی. این زندگی برایت قید و بندهایی ساخته است. آن وقت می‌دانی چه بکنی؟ من پیشنهادی برایتان دارم؛ یک کتاب، کتابی که لازم نیست از ابتدایش شروع کنی و بروی تا انتها. کتابی که وقتی تمام شد، از دوباره خواندنش ملول نمی‌شوی: پنجاه سال عبادت، کاری از نشر امینان و به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی: «چگونه می‌توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه می‌توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم!؟ کدام مسئله را حل می‌کنی!؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی!؟ به چه امید نفس می‌کشی!؟ (ص۷۴)»

نفس را از سینه‌‌ی آدم رها می‌کند. واقعا برای چه توی این دنیا هستی؟ اندکی اندیشیده‌ای؟ شهید چمران به این‌ها اندیشیده، پاسخی درخور دارد: « عشق، هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده‌ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته‌ام. عشق است که روح مرا به تموج وامی‌دارد. قلب مرا به جوش می‌آورد، استعدادهای نهفته‌ی مرا ظاهر می‌کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می‌رهاند، دنیای دیگری حس می‌کنم، در عالم وجود محو می‌شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده‌ای زیبابین پیدا می‌کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره‌ی دور، موریانه‌ی کوچک، نسیم ملایم سحر، موج، دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می‌ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می‌برند. این‌ها همه و همه از تجلیات عشق است. (ص۴۹)»

اما انگار شهید باغانی دنیای دیگری را چشیده است: «این تو بودی که عاشق من بودی و مرا می‌کشاندی. اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام ولی باز به راه مستقیم آمده‌ام. حال می‌فهمم که این تو بودی که عاشق بنده‌ات بودی و هر گاه او صید شیطان شده تو دام شیطان را پاره کردی. هر شب به انتظار او نشستی تا بلکه یک شب او را ببینی! حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی. بنده را چه که عاشق تو شود.(عنقا شکار کس نشود دام بازگیر)(ص۲۹)»

این‌ها آدم‌های کوچکی نبوده‌اند. آدم‌هایی بوده‌اند که به اعتقاداتشان عمل کردند و اثر این عمل در سخنشان آشکار شده است. دیده‌اید بعضی از متن‌ها چه‌قدر بی‌روح و بی‌شوق است. اما از برخی از وصیت‌نامه‌ها و دلنوشته‌های کتاب پنجاه‌سال عبادت چه شوری در درون خود نهفته دارند، انگار از یک انسان زنده‌ی زنده آن را می‌شنوی: «خدایا این حسین تو چه کند؟! حسینی که شجاعت ندارد. حسینی که ایثار ندارد. حسینی که خضوع ندارد. حسینی که چیزی نمی‌داند. حسینی که خلوص ندارد. حسینی که در بند است. زندانی است، حسود است، خدایا حسینی که محرم راز تو نیست، حسینی که حلم و ظرفیت ندارد. تو خودت بگو به هر وسیله که می‌دانی بگو چه کنم!؟ آری، آری نمی‌دانم چه بگویم؟! یک عمر گناه. یک عمر ذلت. یک عمر نکبت. یک عمر دربه‌دری و پوچی و سرگردانی. خدایا خدایا چه کنم!؟(ص۱۰۵)»

و البته این‌ها به امام‌شان اقتدا کرده‌اند و از همین رو این مقدار در خانه‌ی خداوند به خاک می‌افتند: «در این اوراق نظر کن: انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال، بدان که هیچ موجودی از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پایین‌تر چیزی ندارد و قدرتی و علمی و فضیلتی را دارا نیست و هرچه هست از او است که از ازل تا ابد زمام امور را به دست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقات میان تهی پوچ، هیچ باکی نداشته باش و چشم امیدی هرگز به آن‌ها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او جل و علی کفر (ص۲۳)»

اما انگار باید از این سفر به ملکوت بازگردی به همین دنیای کوچک و پر از تباهی:

«خدایا! خوب می‌دانی آنچه را هم‌اکنون به قلم می‌آورم مدت‌های مدیدی است در درونم می‌گذرد!؟ چه باید کرد!؟ امور به کجا می‌انجامد!؟ چگونه است که با نام اسلام و دزدی اسلامیت شعارهای مردم‌فریبِ خالی محتوا رواج پیدا می‌کند؟! و آن‌ها که مسئولیت جلوگیری از انحراف افکار را دارند ساکت می‌نشینند! و بعضا هم تأیید می‌کنند!؟(ص۹۵)» و باید ساکت ننشینی. مانند شهدا مسئولیتی که به گردن توست انجام دهی-و این بسیار دشوار است- تا تو نیز به آنان ملحق شوی. انشاءالله.

همچنین ببینید

یا زیارت یا شهادت

  از آن اشخاصی بود که دائم باید در میان گودالهای قبر مانند، سراغش را …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *