خانه / شهدای مسجد / 30-شهيد عبدالمجيد صدف ساز / مصاحبه با برادر محمود اصغر پور همرزم شهید

مصاحبه با برادر محمود اصغر پور همرزم شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

 

در سنن دوازده سالگی با ایشان آشنا شدم که علتش معرف، پرهیزگاری و تقوای ایشان بود که  مرا جذب خود کرد. ایشان واقعاً از شاگردان کریم راجی بودند کریم راجی هم همیشه می گفت متقی کسی است که شکمش فرورفته باشد لذا ما با ایشان بسیار با ایشان خیلی علاقه پیدا کردیم و وقتی خود عبدالمجید می گفتیم ناراحت می شد و بدش می آمد.

بعدها فهمیدیم که علت این اندام نحیف این بوده که ایشان در ماه رمضان به شغل بنایی مشغول بوده اند و در ایام دیگر در حین کار کردن وضو می گرفته مانند کسی که کار نمی کرد که روزه است بلکه بلعکس مانند یک فرد عادی بیشتر روزه می گرفت و ما اصلاً‍ از این مطلب خبر نداشتیم و فکر می کردیم لذا مجید هم برای فرار از فقر در حین تحصیل کار می کرد و لازمه آن کار کردن ایشان بود برای کسب درآمد به شغل بنایی عمل می کردند.

از سنین دوازده سالگی علاقه خاصی به جلسات و مسجد داشتند و به طور مرتب در جلسات شرکت می کردند بحث می کردند و بسیار امر به معروف و نهی از منکر می کردند که بعضی اوقات کار به برخورد فیزیکی با افراد متخلف که تخلف می کردند می کشید البته صمیمیتی که در آن زمان بود جلوی کدورت را می گرفت و در جهت راهنمائی دوستانش دست به چنین کارهایی هم می زد، در آن زمان که آقای نبوی با عملکرد جلسات در حدی که از قرآن خواندن تجاوز کند مخالف بودند و حتی با کسانی که ایشان را قبول داشتند با ما مجادله لفظی می کردند و بعضی اوقات هم برخورد می کردند. عبدالمجید بدون اعلان قبلی هنگام نماز بلند شد و مقاله ای را که قبلاً در مورد نماز تهیه کرده بود قرائت کرد که به دل خیلی ها نشست.

 در عملیات فتح المبین به دو کوهه رفتیم تا از آنجا بازدید داشته باشیم، گردانهای مختلفی در آنجا جمع شده بودند شهید زمانی هم همراه من بود هنگام ظهر و نماز جماعت گردانی که مجید در آن قرار داشت به نماز ایستادند که چیزی در حدود صد نفر بودند، و باز هم مجید باز هم بعد از نماز جلو رفت و شروع به صحبت کردن کرد که جالب این بود که از قبل موضوعی در نظر داشت و فی البداهه صحبت نمی کرد، لذا شروع کرد به صحبت کردن و به شدت هم برادران را مورد خطاب قرار می داد که شما به جبهه آمده اید و نباید اینگونه وقت خود را تلف کنید نماز بخوانید، دعا کنید، مطالعه کنید، قرآن بخوانید، نماز شب بخوانید که در آن جمع جوان که همه از تیپ شهرستان بودند تازگی داشت و به دل همه می نشست تا جایی که ما خودمان را جمع و جور کردیم که مجید چگونه می تواند به این راحتی و شدت صحبت کند که این هم از ابعاد امر به معروف و نهی از منکر بود. یک بعد دیگر ایشان بعد اجتماعی بود، در تمام برنامه های مسجد و جلسه شرکت می کرد و با همه قشری می ساخت و کسی نبود که به قول معروف مثل بچه مذهبی ها بیاید نمازش را بخواند و برود بلکه سعی می کرد با همه در ارتباط باشد،‍ و پیامبر همینگونه بود که با همه قشری می ساخت و به او لقب امین می دادند و مجید هم این گونه بود پس از اینکه مرحوم کریم راجی از مسئولیت جلسه کنار رفت و وارد سپاه شد در اوایل انقلاب تا زمان شهادتش مسئولیت جلسه بر عهده مجید صدف ساز بود تقریباً از سال ۵۸ تا ۶۰ یکی از افرادی بود که قبل از شهادتش آمده بود و گفت که من شهید می شوم این حرف را هم با قاطعیت می زد. در آن زمان در تابستان منطقه عملیاتی، شهید عبدالمجید بود، مگس ها و پشه ها نیش های دردناک داشتند که برادران رزمنده برای در امان ماندن از آنها دست کشهای زمستانی به دست و کلاه پشمی به دست سر می کردند و تمام چهره خود را به غیز از چشم ها می پوشانیدند به طوری که خیلی ها سعی می کردند در این زمان مرخصی بگیرند یا تابستان به جبهه نروند با این حال مجید می گفت عشق من این است که تابستان قرآن بخوانم و عبادت کنم و آنها نگذارند من شب بخوابم. همیشه در تنهایی مناجات می کرد که یکی از آنها را ضبط کرده موجود است که مناجاتی بسیار عارفانه و عاشقانه است. این مواردی از خود سازی عبدالمجید بود که به آنها پایبند بود.

قبل از عملیات فتح المبین به برادران اعلام می کند که من ترکش می خورم هنگام غروب و این ترکش هم به پیشانی من می خورد و این گونه شد که حالا اگر تیر خورده بود می گفتم با تک تیرانداز دشمن هماهنگ کرده اما ترکش هیچ حسابی ندارد و نمی توان گفت که کجا می خورد.

همانطور که می دانی انسانهای وارسته گاهی اوقات به مکاشفاتی می رسند که بسیار مشتبه است . می توان به این سادگی قبول کرد که مثلاً کسی امام زمان(عج) را دیده است. شهید صدف ساز کسی بود که شهید محمدعلی اصغرپور را بعد از شهادتشض می دید. شهید صدف ساز در منزلشان زیر زمینی داشتند که عبدالمجید در آنجا به مناجات و راز و نیاز می پرداخت و همانجا بود که مرحوم اصغرپور به سراغش می آمد و ملاقات هایی داشتند که البته ما این موضوع را باور نمی کردیم ولی وقتی با آقای سنگری در میان گذاشتیم ایشان گفتند نه چنین نیست البته او محمدعلی را می بیند.

ایشان در عملیات فتح المبین شهید شد. قبل از عملیات برادران را برای اعزام و خداحافظی به استادیوم ورزشی شهید مجدیان بردند که در آنجا هنگام خداحافظی به او گفتم مجید من از تو یک گِله دارم، مدتهاست اصلاً کاری با من نداری و سراغم نمی آیی. (من به واسطه برادر شهیدم کمتر در جبهه ها حضور داشتم و اجازه نمی داند که به خط مقدم بروم.) او در جواب گفت:‍من هر وقت می خواستم بروم جبهه می آیم که از تو خداحافظی کنم ولی تو نبودی و شاهدم هم سیم پیچی مقابل منزلتان است که هر وقت می آمدم به او می گفتم که به شما بگوید آمدم برای خداحافظی ولی نبودید. و پس از این موضوع من خیلی ناراحت شدم. همیشه سعی می کرد دفتری را همراه داشته باشد که بسیاری از مناجات هایش در آن ثبت شده است.

بعد از این که برایش مسلّم شد که شهید می شود بارها به ما سفارش می کرد که به مادرم و خانواده ام برسید که بعد از من عاجز می شوند و آنها را تنها نگذارید که ما هم بنا را بر آن گذاشتیم که به خانواده ایشان سر بزنیم در آن زمان که شهید صدف ساز مسئول جلسه بود اعضای آن جلسه محصلین دوره ابتدایی بودند که به این واسطه ما نمی توانستیم در آن حضور پیدا کنیم. البته پس از شهادت کریم راجی که مسئول جلسه قبلی بود تمام جلسه چند دسته شد و مرحوم زمانی نیا هم نتوانست آن را جمع کند ولی مجید با سعی و تلاش خود برای مشکل غلبه پیدا کرد تا جایی که می گفتند بعد از کریم جلسه بر پا تر شده است بخصوص که بعد از شهادت کریم هم افراد زیادی هجوم آوردند (بخاطر جو موجود در جامعه بعد از شهادت فردی یا افرادی مردم به مساجد هجوم می بردند و معمولاً پس از مدتی هم می روند) ولی مجید آنها را حفظ کرد. مرحوم کریم راجی بنیانگذار جلسه بود که شش ماه آن را به عهده داشت و بعد از او شهید صدف ساز حدوداً از تابستان ۵۸ مسئولیت جلسه را بر عهده گرفت تا عید سال ۱۳۶۱ که شهید شد حدوداً دوسال نیم مسئول جلسه بود که در این مدت مسجد موشک خورد ولی مجید جلسه را تعطیل نکرد بلکه آن را در منزل کسانی مثل بهروز مسگران، محمد شریف بر پا می کرد و این از تعهداتی بود که نسبت به جلسه داشت، در این مدت جلسه را به صورت های مختلف در منازل دوستان بر قرار می کرد گاهی اوقات شوخی می کردند، تلویزیون می دیدند،‍ بیرون می رفتند و حتی قوتبال بازی می کردند بعد از شهادت مجید بود که مرحوم محمدعلی زمانی نیا جلسه را از منازل بیرون آورد و به مسجد برد و مسجد را باز سازی می کردند.

در زمان مسئول جلسه اش ابتکار و و هنرش معنویت و اخلاصی بود که داشت، همان طور که امام گفته بود هنر عبارت است از دمیدن روح تعهد در دل انسان ها،‍مجید هم همین گونه بود، از لحاظ قلمی، مقاله های بسیار گیرایی می نوشت، در سخن گفتن بسیار ناطق بود و هیچ جمله بندی اشتباهی نداشت، با دوستان بسیار صمیمی بود و همین صمیمیت هنر و ابتکار او بود که جلسه را اداره می کرد.

قبل از شهادت عبدالکریم راجی من به همراه مرحوم محمدعلی زمانی نیا، مرحوم عبدالمجید صدف ساز،‍ ابراهیم عالمی، بهروز ایروانی و چند تن دیگر به عنوان شاگرد پای درس کریم می نشستیم،‍در منزل آقای سنگری جلسه می گرفتیم که یکی از شب ها به حالات ما هنگام جلسه اشاره کرد و گفت که مجید خودکار را بین انگشت بزرگ و دیگر انگشتان پایش می گذارد،‍محمود اصغرپور زیاد خمیازه می کشد و . . . و به همین ترتیب مجید دنبال می کرد و از کسانی که زضا سنگری به آینده اش خیلی امیدوار بود و البته همه ما از شاگردان آقای سنگری بودیم و خیلی اوقات چیزهایی که به دوستانمان نمی گفتیم به آقای سنگری می گفتیم، مثلاً یکبار صحبت از محمد شریف به میان آمد که آقای سنگری گفت که در آخرین خداحافظی پیش من آمده و صحبت هایی کرده، گریه کرده و. . . که تا آن زمان برای من(اصغرپور) تازگی داشت. یا از دیگر موارد حمله عظیم اسدی مشکال بود به بانک در زمان طفولیت که بعدها خود آقای سنگری اشاره کردند که من هم بوده ام و ما متوجه شدیم عظیم اسدی مشکال که در زیر شکنجه ساواک شهید شد، با آقای سنگری در ارتباط بوده ولی حرفی از او به میان نیاورده است.

ایشان در تابستان به کار می رفت و در زمستان درس می خواند و از شاگردانی بود که معدلش به ۱۲/۱۳ اقتضا نمی کرد و در درسهایش موفق بود که البته تا زیر دیپلم به اقتضای سنش تحصیل کرد.

نماز عجیبی می خواند،‍ آرام نماز می خواند دست بر ران می گذاشت و در مورد نماز می گفت لذت می برم نماز می خوانم، نماز تمرکز مرا بالا می برد، و سفارش می کرد هر کس می خواهد تمرکزش بالا رود نماز بخواند و در نماز هم هیچگاه به اطراف توجه نداشت،‍ صدای نماز خواندنش که به گوش می رسید لذت می بردیم و عادت داشت نماز را در مسجد بخواند.

 در آن زمان هنوز رسم نبود که مردم بیایند مفاتیح را باز کنند و دعا بخوانند بلکه حتی خیلی از این کتب مانند نهج البلاغه را کذب می دانستند و از این گونه تفکرات التقاطی که در ذهن جوانان گنجانده شده بود و یا اینکه گریه کردن در زمان پیش از انقلاب رسم نبود و بعدها این مسائل سر کار آمد لذا در آن کسی مثل شهید صدف ساز این خلاء ارتباط با خدا را با مناجات های عارفانه ای که به زبانی ساده، شیوا و فارسی با خدا داشت پر می کرد، در زیر زمین منزلشان می نشست و آنجا با خدا خیلی خالصانه حرف می زد که البته اگر گریه هم می کردم، ما نمی دانیم. در سفارشهایشان می گفتند که با کودکان نجوا کنید آیه های قرآن را بجای اینکه ساده ترین چیزها را برای آنها بازگو کنید، آیات و سوره ها را در گوش آنها زمزمه کنید. دیگر اینکه خود را موظف کنید به مسجد بیائید.

 

مصاحبه از جواد پاپی خادم

همچنین ببینید

مصاحبه با مادر شهید صدف ساز

مجید خیلی بچه عاقل، سنگین و با نشاطی بود، اخلاقش، گفتارش، رفتارش، خیلی خوب بود. …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *