خانه / شهدای مسجد / 19-شهید کریم راجی / زندگینامه شهید کریم راجی-شماره ۱

زندگینامه شهید کریم راجی-شماره ۱

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

نام پدر : احمد     تاریخ تولد ۱۳۴۱     شماره شناسنامه :۴۵۶۹             محل صدور : دزفول           مجرد

 سال سوم هنرستان-رشته اتومکانیک  محل شهادت: نوار مرزی      تاریخ شهادت: ۳/۷/۱۳۵۸   نوع عضویت: رسمی

 

باور مکنید که شهیدان راه خدا مرده اند زیرا آنها زنده اند و در نزد خدا از نعمات الهی سهیمند (قرآن کریم).

زمان را بنگرید چه افسار گسیخته می تازد؟ زمان را بنگرید بسان چهره برافروخته رگبار می بارد این بار گویی زمان شبهای تار دیگری را می پسندد. این بار زمان "آیه"های دیگری دارد.

آسمان انقلاب ایران امشب عزا گرفته است. راستی چرا از این آسمان درخشان هر شب ستاره ای را به زیر می کشند. هنوز از داغ پدر ارجمند و دانشمند، کمر راست نکرده بودیم که در داغ فرزندش که پاسدار راستین راه پدر بود، نشستیم و هنوز برق اشک از اعماق دیدگانمان نرفته بود که زمان آهنگ دیگری نواخت.

شب بود و همه در بسترها آرمیده بودند ، هیچکس جز او و همرزمانش بیدار نبودند تنها آنها بودند که بیدار بودند و از راه پدر پاسداری می کردند. در جاده ها ، بر قلّه ها و گردنه ها راه می پیمودند و تنها صدای غرّش غول آسای ماشین بود که سکوت را می شکست. حادثه از همین جا شروع می شود . ناگاه به گردنه می رسند. گوئی به موازات چرخش زمان است که ماشین غلط می خورد و برادر رزمنده ما را به خون می فشاند. آری دیشب در اوان سحر بود که برادر پاسدار ما کریم راجی بخاک خفت. ای زمان تو خود شاهد شهادتش باش.

کریم جوانی پر جوش و خروش و جانباز بود که سراسر حیات کوتاهش را در (راه) خدا ، اسلام و انقلاب قرار داده بود . در مسجد بزرگ شده بود. او همین امسال بود که به اولین پایگاه زندگانیش رسیده بود و دیپلم گرفته بود. در اوج درخشش امیدها و آرزوهایش بود. اما با خود باختگی بی امانی ایام بهار زندگی خود را در راه بارور ساختن بهار آزادی فدا کرده بود. بزرگترین شاهد و دلیل بر این ادعا به شهادت رسیدن او در آن مأموریت شورانگیز بود . او با یارانش در حالیکه ماشین مشکوکی را تعقیب می کردند در سانحه ای، سرافراز و پیروز به آرزوی بزرگ خویش نائل آمد.

بنازم دستان توانایت را که تنها آشنایشان سلاح آهنین خشمگین بود. بنازم آن قامت استوارت که سلاح آتشین را، که نابودی دشمن خلق را هدف دارد  می کشد. تو عاشق مبارزه و خروش دائم فریادمان بودی درود بر تو که عاقبت در کنار سلاحت ، و در اوج مبارزه ای عیان جان دادی.

آری انقلاب ما دیشب سرباز جانباز و ایثارگر دیگری از دست داد و مادر گیتی که با شب زنده داریها و تلاشهای دائمش گهگاه این چنین فرزندان خلفی را به جان می پرورد دیشب در عزای جوان رشید دیگری نشست و حسین بن علی در عزای علی اکبر دیگری . . .

کریم راستی سرباز رشید انقلاب اسلام بود. هنوز فریادهای خروشانش را بر اوج سیلهای خروشان تظاهرات های خلق ما ، فریاد می زد: ( آمریکا، اسرائیل، دشمن خونخوار ما ) از اعماق قلبها پاک نگشته است آن صدای تکان دهنده ای که بی اغراق و به اعتراف اکثریت ناظران موی را بر اندام راست می کرد .

 آری گویی قاموس او برای فریاد و خروش و خشم آفریده شده بود . . . هنوز آن روز را که همه ما برافروخته از خانه ها بیرون آمده بودیم و در تظاهراتی ضد امریکا فریاد می کردیم و سنای امریکا را محکوم می کردیم و پرچم های اسرائیل و امریکا را به آتش می کشیدیم، فراموش نمی کنیم که کریم با یکی دیگر از برادرانش پیشتاز و سرافراز بر آن بلندای میدان امام ایستاده بود و پرچم را به آتش می کشید و به همه نشان می داد آری او در تمام خروشها و تمام مبارزات دائماً پیشگام بود و پر جوششتر از بقیه دوستان . برتری او از لحاظ کینه نسبت به دشمن و حرارت داغ انقلابی بر دیگر دوستانش بر همگان مسلم بود . کریم به شهادت عشق می ورزید او مبارزه را دوست داشت.

او بر خلاف ما دوستان تن پرور و بی تحرک ، قدر ناشناسش که به هر حال مانده ایم . طعم زندان و شکنجه را هم چشیده بود و افتخاری را که هر کسی بدان نائل نمی آید کسب کرده بود. در زمستان سال قبل از شهادتش بود که طی جریانهائی به عنوان بر پا کردن آشوب در هنرستان، لو رفته بود، دستگیر شد. فراموش کردنی نیست زمانی که پلیسهای محمدرضا شاه برای دستگیری او دم خانه می آیند و او خود در را، بروی آنها می گشاید. او وقتی در می یابد که مقصود پاسبانان چیست ، به درون خانه می رود و موهای خود را شانه کرده خود را برای شهادت مهیا می سازد و سپس راسخ و استوار سوار ماشین می شود. کریم در آن لحظات به چه می اندیشد راستی چه روحیه استوار و پرشوری می خواهد که در آن لحظات رنگ نبازد و خود را گم نکند و این چنین آرام و شادمانه شانه کند و پای در رکاب زندان و شکنجه بگذارد وسراسر حیات و ایام جوانی خویش را در راه آرمانش فدا کرد.

 از آن پس کریم را ساعت ها شکنجه کردند و ساعتهای متمادی او را به اصطلاح نصیحت کردند اما هرگز نتوانستند در ایمان و عزمش خللی وارد آوردند و او همچنان روابط را با دوستان خود انکار می کرد ، چون تلاش خود را بی اثر دیدند برای او پرونده ای جعل کرده سپس رهایش کردند . آری کریم پرونده ای در ساواک هم داشت و این افتخار بزرگ را هم دارا بود .

کریم آتش پاره ای بود که به هر کس و هر جا می رسید آنجا را به آتش می کشید گرم می کرد و به حرکت و تکان می انداخت . فراموش نمی کنم که در مجلس باشکوهی که برای چهلم معلم کبیرش استاد مطهری برگزار شده بود چگونه از نیام بر آمده بود و چون شمشیری آخته می تاخت آنروز سخنان زیادی می گفت، چه سخنان پر طنین و پر خروشی ! فراموش نمی شود که چگونه با خروش تمام فریاد می زد : ….نفرین ، نفرین ، نفرین ….(که با قاتلان بی شرم مطهری شهید بود.) و عجیب بود که پس از پیروزی انقلاب که اکثراً حرارتها نسبتاً فروکش کرده بود و مردم حتی اکثریت دوستانش به اصطلاح سردتر شده بودند او همچنان پر هیجان و خروشان بود گوئی فامیل پرمعنیش تحقق یافته بود که راجی یعنی امیدوار و او جداً امیدوار بود.

دیگر از تکلمات دوستانه ما شده بود با او ، که هرگاه زمزمه ای از یأس یا هاله ای از سردی فرازهائی از وجودش را کمین می گرفت به او می گفتیم فراموش نکن که فامیلت راجی است و راجی یعنی امیدوار … و پس از آن چه لبخند زیبایی بر لبانش نقش می بست همان لبخندی که مشابه اش را در عکس نیز می بینید، لبخندی است که دریایی امید و عشق و مفهوم را در دامن دارد.

کریم هر جا می نشست کمتر امکان داشت که از شهادت و حسین (علیه السلام) سخنی به میان نیاورد. آخرین باری که آرزوی شهادت کرد بر بالین گرم شهید هادی موجودی بود . دو روز پیش از شهادتش بود که رسماً نزد یکی از برادران بزرگترش می رود و متجاوز از یک ساعت درباره مرگ و شهادت ، با او درد و دل می کند و مرگ خویش را طرح می کند و به بررسیش می نشیند . کریم آنروز می گفت نمیدانم چرا چند روز است گوئی مرگ برای من سخت جلوه می کند گویا تغییر عجیبی کرده ام آری دو روز پیش از شهادتش بود که او این سخنان را  گفته بود گوئی از نزدیک با مرگ ملاقات کرده بود و خویش را با او سنجیده بود …

او می گفت مرگ را درک نمی کنم و گوئی این مرگ برایم سخت جلوه می کند اما دید که چه ساده و به سرعت جان داد. کسی مرگ او را باور نمی کرد و کسی انتظار نداشت که آتشپاره ای آنچنان در خلوت سنگین سردخانه بیارامد !

 چه دلپذیر و پرمفهوم است آن زمان که در آن حادثه خونین یک لحظه پس از آن حادثه که کریم به شدت از ناحیه مغز مصدوم بود به دوستانش می گفت در فکر نباشید چیزی نیست فرض کنید شکنجه های ساواک است! شاید بعضی بگویند او بیهوش بوده و هذیان می گفته است اما اگر بغض گلو مجال دهد میگوئیم که کریم ما در حال هذیان و بیهوشی هم انقلابی است و جملات انقلابی می گوید .

اینک تو ای زمان بر تن سیاهپوش، که گمانم نیست دیگر بتوانی کریم دیگری را به این سادگیها بدست آوری …

و چنین بود که دشمنان خلق یکی دیگر از سرآمدترین و پرجوشش ترین و خستگی ناپذیرترین دشمنان خویش را از دست دادند و نیز چنین بود که ما برادری جسور و مذهبی و ایثارگر را از دست دادیم.

کریم عزیز اگرچه تو رفتی و به آرزوی دیرینت که شهادت بود و همه جا ورد زبانت بود نائل آمدی اما ما چه کنیم که چون تو را از دست داده ایم ، کریم عزیز چگونه باور کنیم که دیگر صدای تو گوش ما را نخواهد نواخت و قلبهای ما را به خروش نخواهد آورد ،

کریم عزیز کودکان جلسه قرائت قرآن، محصلین عزیزت که حتی بهتر از برادرانت بدانها عشق می ورزیدی چگونه، نبود تو را باور کنند.

کریم عزیز چگونه جای تو را در پشت سنگر پر کنیم و بی وجود تو آنجا را حتی نظر کنیم.

کریم عزیز ما ترا در سینه هایمان با هر تپش قلبمان پاس می داریم .

کریم عزیز راستی که قلب ما را کباب کردی جسم و جان ما را به عزا نشاندی و ما را یتیم کردی .

کریم عزیز گرچه پر افتخار جان دادی اما حقیقتاً زود رفتی و هنوز جوان بودی و تازه داشتی ثمر می دادی و خیلی زود بود که ما را تنها بگذاری .

کریم عزیز تو چگونه می پسندی ما را تنها بگذاری کریم عزیز تو که به همرزمانت که کسی جز دوستان همدین و هم مسجدت نبودند عشق می ورزیدی چگونه آنان را رها کردی

کریم عزیز اگر عشق بزرگت که اللّه و شهادت در راه او بود ما را فراموشت کرد اما ای برادر ما ، کریم جان ! ما تا با شهادت خود ، خود را به تو ملحق نکنیم هرگز فراموشت نمی کنیم و در آرزوی آنکه در بهشت باز صدایت را و فریادت را بشنویم در راهت ره می سپاریم و جان می بازیم و با هر ضربه از ضربان قلبمان به حضور و شهادت تو شهادت می دهیم و تو کریم عزیز با خون خویش بر صفحه ذهنها و خاطره هامان و تاریخ دیارمان این جمله را از عزیزت شریعتی می نگاریم که خون تو خود نگارنده این جمله خواهد بود در هر عصری و هر نسلی : ….و شهید یعنی حاضر ! کسانی که مرگ خویش را بدست خویش به عنوان نشان دادن عشق خویش به حقیقتی که دارد می میرد و به عنوان تنها سلاح در ارزشهای بزرگی که دارد مسخ می شود انتخاب می کنند، شهیدند. زنده و حاضر و حیّ یند نه تنها در پیشگاه خدا که در پیشگاه خلق نیز و در هر عصری و قرنی و هر زمان و هر زمینی ….

یاد و راهش گرامی باد .

همچنین ببینید

مصاحبه با برادر محمودرضا اصغرپور همرزم شهید

    س-  نحوه آشنایی با شهید؟ ج- از کودکی و از طریق مسجد    س-  …

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

معادله را حل کنید *