خانه / نشریه / ادب فارسي (صفحه 11)

ادب فارسي

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند…

alt

بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند                                            از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چشم های نگران آینه ی تردیدند نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی هر چه بیهوده به گرد خودشان …

ادامه نوشته »

نویسنده موفق

هر حرفه ای نیاز به حواس دارد. اگر نویسنده آسودگی و فراغ بال نداشته باشد نمی تواند حواسش را جمع کند و مطالب را درست و صحیح بنویسد و تیرهای اندیشه او به هدف اصابت نمی کند. حکایت کرده اند یکی از نویسندگان خلفای بنی عباس به حاکم مصر نامه …

ادامه نوشته »

رفتن یا ماندن مسئله این است…!

گفت: من رفتنی ام!                                                                     گفتم یعنی چی؟ گفت: دارم می میرم. گفتم: دکتر دیگری، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارند. گفتم: خدا کریمه، انشاالله که به شما سلامتی می ده!

ادامه نوشته »

شعر علیرضا قزوه برای تسخیر سفارت انگلیس

این کربلای یک است و کربلای تازه ی ما از فردا شروع می شود و خاکریز اول ما همان حیاط باغ سفارت است جنگ جنوب را همین سفارت به راه انداخت   و چندی پیش آن همه درخت را دار زدند شهید همت بالا پرید از دیوار سفارت شهید تهرانی …

ادامه نوشته »

بی مقدمه

وقتش نبود، زود بهارت خزان گرفت                              اصلا چه بی مقدمه و ناگهان گرفت حتی ملک به آنچه که شد، مات و خیره ماند وقتی خدا وفای تو را امتحان گرفت نائی نمانده بود به اعضای کوچکت یا بود، تیر مانده ی تاب و توان گرفت

ادامه نوشته »

ریشه ضرب المثل ماستمالی کردن

قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسله پهلوی اتفاق افتاد و محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامه مرد امروز به این صورت نقل کرده است: هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیله …

ادامه نوشته »

سخنانی از بزرگان

  خدا فراموشی را بیهوده نیافریده، فراموشی را آفریده تا غیر او را فراموش کنیم. ( حاج اسماعیل دولابی) الهی! تا به حال میگفتم « گذشته ها گذشت » ، اکنون می بینم که گذشته هایم نگذشت بلکه همه در من جمع است. آه، آه، از یوم الجمع… « آیت …

ادامه نوشته »

داستان کوتاه-مسیر اشتباه

روزی، همراه با دوستی در صحرا قدم می زدیم که چیزی را دیدیم که در افق می درخشد. هر چند راهمان سمت دیگر بود، اما مسیرمان را عوض کردیم تا ببینیم آن درخشش از چیست. به زحمت و مدت زیادی، در زیر آفتابی که مدام گرمتر می شد، راه رفتیم …

ادامه نوشته »

معلم و دانش آموز

سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند                                                          دست کم میگیرند درس ومشق خود را…   باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم…

ادامه نوشته »