خانه / نشریه / ادب فارسي (صفحه 10)

ادب فارسي

فجر رهایی

بختیار نخست وزیر ایران بود کاملاً کنترل کشور را از دست داده بود اما با این وجود سعی در ایجاد ائتلافی با امام خمینی داشت. آیت الله خمینی هم در جواب هر گونه همکاری با نیروهایی که وی آن هار ا طاغوتی خطاب می‌‌کرد مخالفت شدید ورزید و در پی …

ادامه نوشته »

دیروز شیطان را دیدم(lمتن ادبی جالب)

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان فریب، بساطش را پهن کرده بود و نیرنگ می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور و حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و سوء ظن و … …

ادامه نوشته »

عقابی که فکر میکرد جوجه است

مردی تخم عقابی یافت و آن را در آشیانه ی یک مرغ کرچ گذاشت. عقاب به همراه جوجه های دیگر از تخم بیرون آمد و با آنها شروع به رشد نمود. عقاب در طول تمام زندگیش همان کارهایی را می کرد  که جوجه ها می کردند، چون تصورمی کرد که …

ادامه نوشته »

دلایل کاهش و قطعی اینترنت

alt

بعضی چیزها کند می‌شود و بعضی چیزها قطع می‌شود. مثلا چاقو کند می‌شود و درخت قطع می‌شود. هیچوقت چاقو قطع نمی‌شود و هیچوقت درخت کند نمی‌شود. اما اینترنت هم کند می‌شود و هم قطع. این‌ روزها به‌ طوری شاهد کندی اینترنت هستیم

ادامه نوشته »

افلاطون و ستایش جاهل

افلاطون وستایش جاهل روزی «افلاطون»، فیلسوف بزرگ یونانی، نشسته بود. یکی از بزرگان شهر وارد شد. او مشغول صحبت کردن بود که میانه ی سخنش گفت: «ای حکیم ! امروزفلان مردم را دیدم که از تو تعریف و تمجید می کرد و می گفت:افلاطون مردی بزرگواری است وهرگز کسی مانند …

ادامه نوشته »

قناعت

مردی در شهر کوفه زندگی می کرد. او هیچ وقت از سختی های روزگار شکایت نمی کرد و قانع بود .روزی از شدت تنگدستی پا برهنه مانده بود و نمی توانست کفش بخرد با پای برهنه راه می رفت کمی دل تنگ شده بود ناگهان مردی را دید که پا …

ادامه نوشته »

شاید در کنارت کسی دست نیاز….

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان در خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از میان دو اتومبیل پارک شده در خیابان، پسر بچه ای پاره ای آجر به طرف ماشین پرتاب کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و از اتومبیل پیاده شد …

ادامه نوشته »

حرص

پیری و جوانی هم غذا شدند. هر دو گریه می کردند. از پیر پرسیدند گفت: برای آنکه من دندان ندارم و جوان هر چه هست خواهد خورد. از جوان پرسیدند، گفت: برای آنکه این پیر دندان ندارد، نجویده فرو می برد من هم به او نمی رسم.  

ادامه نوشته »

شما هم زود آمپرتان بالا میاد…

alt

پسرک بد اخلاق وقتی عصبانی می شد اطرافیان را با حرف ها و کارهای زشت خود می آزرد. پدرش تعدادی میخ را درون کیسه ای ریخت و از فرزندش خواست که هر وقتی عصبانی شد یک میخ از کیسه بیرون آورده و با چکش به دیوار حیاط بکوبد. روز اول …

ادامه نوشته »